• شماره 3332 -
  • 1404 چهارشنبه 3 ارديبهشت

خودنویس

هادی
ای پراحساس‌ترین
بوی
هزاران نسترن
و نسرین
سرسپرده
و سرمست
گلستان‌های هستی
همراه نسیم سپیده
در تابستان‌ها
سمت آستانت هست
ای مهربانی و بخشندگی
به همه!
ای خوب‌ترین
من
تُرا
بسیار دوست هستم
الهی پاک‌ترین
خاک آستانت
اکسیر پرنور
قلب‌هاست
سید محمدحسین شرافت مولا

 

 

درون لشکر زلفت، چنین سپاهی نیست
به سینه‌ام مه زیبا که سوز آهی نیست
نگو که رفتی و رفتن، دگر گناهی نیست
(جز آستان توأم در جهان پناهی نیست
سر مرا به‌جز این در حواله گاهی نیست)
تو رود باش و نگه کن که من فقط آبم
شبیه عشق تو هستم، شبیه مردابم
نگو که ‌ای مه زیبا، بسان تالابم
(چرا ز کوی خرابات روی برتابم
کز این بهم به جهان، هیچ رسم و راهی نیست)
نگاه می‌کنم اکنون، به چشم روشن عمر
به باغ و عشق لطیف و به عمق گلشن عمر
نخی نمانده عزیزم، برای سوزن عمر
(زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست)
چرا توای مه زیبا، کنون کنی طردم؟!
درون عشق تو بی‌شک، همیشه من فردم
ببین که عاشق عشقم، همیشه پر دردم
(غلام نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست)
بیا توای خود مجنون، بیا گناهی کن
به لیلیت به نگاهش، فقط نگاهی کن
وجود عاشق من را، شبیه آهی کن
(مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست)
گل نگاه تو را من، همیشه می‌چینم
بگو که بی گل رویت، چگونه بنشینم؟!
به کوه غم روم آخر، عزیز شیرینم
(چنین که از همه سو دام راه می‌بینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست)
بگو به خواجه غزل را، به دست فال مده
شب وصال تو را هم، به ماه و سال مده
تمام ملک جهان را، به وجد و حال مده
(خزینه دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست)
رضا روزگر

 

 

گذشته‌ام هنوز
تشنه دست‌کشیدن است
تشنه ورق‌خوردن
بُرخوردن
و وصال با حالِ من
اکنون‌که روزها به هم زنجیر شده‌اند
و گام‌هایم آهسته‌تر از گذشته
لفظ «همیشه» را بر گوشواره زمان بسته‌ام
مبادا گذشته، حال را نخجیر کند
یا که آینده را به سلاخی بکشد
و گروگان خود کند
در این وحوش غبارگونه لحظات زندگی
دم و بازدم‌هایم سنگین شده‌اند
و صدای افکارم اندکی بلندتر
جسم تبعیدشده‌ام را
سوزن می‌زنند
اما صدای ناله‌هایم بسیار غم‌بار
همه وجودم را احاطه کرده
اگر از اقلیم حیات پرسی
می‌گویم:
این‌طرف ...
بن‌بست‌ها همه لایتناهی‌اند
و سلول‌های افکار
نمور و آب‌کشیده
آن‌طرف‌تر اما سوت‌وکور است
مسیرها مقصدی دارند
سایه‌های نور دیده می‌شوند
و افق ذره‌ذره
پیوند با آسمان را می‌پیماید
در دوردست‌ها بلکه انتظاری هست
که سال‌هاست صبوری‌ها را ربوده
و آدمیان را مبتلا کرده
به هیجانی ابتر
نگاه‌های بی‌روح
و غیرانتزاعی ...
با فانتزی‌های بی‌قاعده
در درونم زمزمه‌ای پرتکرار بلوا می‌کند
«خواب چه زیبا نعمتی است!
اندکی باید بیداری را ترک کرد» 
سکینه اسدزاده

 

 

ای جان و جهان، خفته بهارم برخیز
تک‌اختر تابان دیارم برخیز
گل داده درختان حیاطم بابا
عید است، پر از گردوغبارم برخیز
این خانه هنوز عطر تو دارد جانا
دل‌تنگ و پریشان تو یارم برخیز
هنگامه گل‌دادن من بود رفتی
خون است دلم چون پُر خارم برخیز
شادی که دلم داشت عزا شد وقتی
آن‌شب که تو رفتی زِ کنارم برخیز
قانع نشدم اشک توانم برده است
از شدت این درد خمارم برخیز
روزی‌که تو را بدرقه کردم رفتی
مهمان تو بر سر مزارم برخیز
بابا دل من بی تو خراب است بدان
امید به دیدار تو دارم برخیز
هرروز و شبم فصل خزان شد بی‌تو
ای جان و جهان، خفته‌بهارم برخیز
ملکه زمانپور

 

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه