چاشنی ایرانی در آثار ترجمه!
استفاده از شعر و ضربالمثل فارسی یا معادلسازی برای اصطلاحات و واژگان خارجی بااتکابه ذخایر مکتوب و شفاهی فارسی و خلاصه شیرینکاری و ذوقورزی در ترجمه از وسوسههای همیشگی مترجمان ادبی بوده است. تاریخ شیرینکاری در ترجمههای فارسی به پیش از مترجمانی چون شاملو و قاضی برمیگردد. بهگزارش علی شروقی (ایبنا)؛ طی این تاریخ دورودراز، بعضی از شیرینکاریها، مثل کار قاضی در «دنکیشوت» سروانتس، جواب داده و در متن خوش نشسته و بعضی لایتچسبک ماندهاند.
چندیپیش یکی از کاربران فضای مجازی این سطر از «دنکیشوت» ترجمه محمد قاضی را بهعنوان نماد نبوغ قاضی در ترجمه آورده بود: «آنچه جمال تو رشته بود، اعمال تو پنبه کرد». جایجای ترجمه قاضی از «دنکیشوت» پر است ازایندست ذوقورزیها و شیرینکاریها که الحق بیشترشان به حالوهوای داستان میخورند و از آن بیگانه نیستند. مثلاً: «به هرکجا که روی آسمان همین رنگ است»، «شب گربه سمور مینماید»، «مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا» و «خواجه در ابریشم و ما در گلیم / عاقبت ای دل همه ما در گلیم». ازقضا، باز در فضای مجازی، دو نمونه دیگر ازایندست شیرینکاریها آمده که یکی مربوط به ترجمهای از یک رمان ژاپنی است که در آن مترجم، شعر «عاقبت گرگبچه گرگ شود / گرچه با آدمی بزرگ شود» را در دهان یکی از شخصیتهای داستان گذاشته و دیگری مربوط به داستان «گردش» ایزاک آسیموف که جایی از آن، دونفر در سیاره عطارد با رباتی درگیرند و یکیشان به دیگری میگوید: «شغال بیشه مازندران را / نگیرد جز سگ مازندرانی». مورد ژاپنی را میشود بهعنوان خوشذوقی مترجم قبول کرد اما انصاف باید داد که در یک داستان علمی - تخیلی فضایی و وسط کهکشان، سخنگفتن از «شغال بیشه مازندران» و «سگ مازندرانی» لایتچسبک است و هیچجوری نمیشود چنین بیتی را با چنان متنی آشتی داد. استفاده از شعر و ضربالمثل فارسی یا معادلسازی برای اصطلاحات و واژگان خارجی بااتکابه ذخایر مکتوب و شفاهی فارسی و خلاصه شیرینکاری و ذوقورزی در ترجمه از وسوسههای همیشگی مترجمان ادبی بوده است. فؤاد نظیری که خود نیز از خوشذوقها و شیرینکاران عالَم ترجمه است یکبار تعریف میکرد که از شاملو، وقتی او را مشغول کلنجار با ترجمه «دن آرام» شولوخوف دیده، پرسیده است که ضرورت اینهمه وقتگذاشتن روی اینکار که قبلاً هم ترجمه شده چیست؟ شاملو جواب داده: «من این رمان را میدان وسیعی دیدم برایاینکه هرچه قر در زبان عامیانه فارسی هست در ترجمهاش بریزم». شاملو هم بهعنوان مترجم، یکی از شیرینکاران قهار بود. ذوقورزیها یا بهقول خودش «قر ریختن» های او در ترجمه، هم ستایشگران و طرفداران بسیار دارد و هم منتقدان بیشمار. تاریخ شیرینکاری در ترجمههای فارسی اما به پیش از مترجمانی چون شاملو و قاضی برمیگردد. درطول این تاریخ دورودراز، بعضی از این شیرینکاریها، مثل کار قاضی در «دنکیشوت» سروانتس، جواب داده و در متن خوش نشسته و بعضی هم لایتچسبک ماندهاند. در دوره قاجار، هماندورهای که به درودیوار کوبیدنهای زبان ادیبانه فارسی برای خلاصی و بیرونزدن از حصارِ «خواص» و رساندن خود به کف خیابان شروع شده بود، یکی از قدیمیترین شیرینکاریها در ترجمه ادبی هم در متن یکی از همین دست تقلاها اتفاق افتاد؛ در ترجمه درخشان «هزارویکشب» که در زمان محمدشاه قاجار، بهدست عبداللطیف تسوجی و بهسفارش شازدهبهمنمیرزا، یکی از پسران عباسمیرزا، انجام شد. «هزارویکشب» از عربی ترجمه شد. متن عربی کتاب حاوی شعرهایی اغلب عامیانه بود. ترجمه این شعرها را به سروش اصفهانی، شاعر کاربلد عصر قاجار، سپردند. سروش هم ابتکار بهخرج داد و سراغ دیوانهای شاعران کهن فارسی رفت و هرچه شعر از حافظ و سعدی و دیگر شاعران بزرگ ایرانی یافت که با اشعار عربی متن اصلی سنخیت داشتند، بهجایآن اشعار نشاند و در مواردی هم که شعری متناسب از دواوین کهن نیافت خودش دستبهکار شد و شعری همخوان با حالوهوای متن اصلی سرود. ترجمه تسوجی از «هزارویکشب» یکی از تبارهای نثر جدید فارسی بهحساب میآید و چنانکه عبدالحسین آذرنگ در کتاب «تاریخ ترجمه در ایران» اشاره کرده بر نثر شیرین میرزاحبیب اصفهانی هم که خود با ترجمه رمان پیکارسک «سرگذشت حاجیبابای اصفهانی» جیمز موریه، نثری خوراک قصهنویسی بهسبک غربی را دراختیار آیندگان قرار داد، تأثیر گذاشته است. میرزاحبیب، ادیبی رند و طنزاندیش و نقاد و بهغایت باسواد بود. با طنزهای عبید زاکانی آشنایی عمیق داشت و گزیدهای از آثار عبید و گزیدهای هم از گلستان سعدی را گردآوری و تصحیح کرده بود. تصحیح «دیوان البسه» و «دیوان اطعمه» را هم در کارنامه داشت که این دومی از شیخ ابواسحاق احمد بن حلاج، معروف به بُسحاق اطعمه، است و سراسر حول «شکمیات» میگردد و نقیضههاییست بر اشعار شاعران معروف کلاسیک. خلاصه چنته میرزاحبیب از ذخایر شوخی و جدی نظم و نثر ایرانی پر بود. اینشدکه در ترجمه «حاجیبابا» زبانی را اختراع کرد که هم ریشهدار در سنت ادبی بود و هم ساده و نو و خوراک نوشتن داستان بهسبک جدید. میرزاحبیب دراینترجمه سراغ ظرفیتهایی از نظم و نثر کهن فارسی رفت که میشد زبانی نو از آنها ساخت؛ زبانی نرم و منعطف و بیتکلف و طنازانه؛ زبان کوچه؛ زبان داستان. چهبسا او هم مثل شاملو «حاجیبابا» را بهایندلیل برای ترجمه انتخاب کرده بود که میدید هرچه قِر در زبان فارسیست میتواند در آن بریزد؛ ضمناینکه ترجمه این رمان که درباره ایران و ایرانیان و فساد حکومتی در عصر قاجار بود، فرصتی دراختیار او میگذاشت که به پر و پای حکومت وقت و حاکمان و جامعه و فرهنگ و خُلقیات و باورهای رایج زمانهاش بپیچد. ترجمه میرزاحبیب از «حاجیبابای اصفهانی» پر از نمونههایی از شعر و ضربالمثل فارسی است که بهاقتضای مضمون در متن آمدهاند. یک نمونهاش جایی از رمان است که درویشی شعر «روضه خُلد برین خلوت درویشان است / مایه محتشمی خدمت درویشان است / …» را میخواند. طبعاً جیمز موریه چنین شعری را در متن اصلی کتاب نیاورده و این از ذوقورزیهای میرزاحبیب است. ذرهای اگر شک دارید، به متن اصلی هم اگر دسترسی ندارید، اینبخش از کتاب را با ترجمه مهدی افشار از همین رمان مقایسه کنید. جواد مجابی در خاطراتش تعریف کرده که یکی از اولین فیلمهایی که در سینما دیده است، فیلمی خارجی بهنام «فریدون بینوا» بوده. مجابی حدس زده که این فیلم دراصل، فیلمی ایتالیایی بوده باشد که نامش ایرانیزه شده تا تماشاچیان ایرانی با آن غریبی نکنند. درباب دوبله فارسی فیلمهای ایتالیایی قولی هم هست که در یکی از فیلمهایی که در خود ایتالیا دوبله شده بوده و جزو اولین تجربههای دوبله فارسی بوده، بازیگر فیلم (آلبرتو سوردی) پشت تلفن به شخص آنور خط میگفته «من الآن توی ایستگاه زنجانم!» این قول اگر واقعی هم نباشد و رنودی آنرا برای دستانداختن سنت ایرانیزهکردن افراطی در دوبلههای فارسی ساخته باشند، سرشتنمای یک رویکرد رایج و معمول در دوبلههای قدیمی است. دوبلههای موسوم به پسگردنی هم از دل همین سنت درآمدند؛ دیالوگهایی که وقتی بازیگر حرف نمیزد و پشتش به دوربین بود در دهانش گذاشته میشد؛ مثل تکهپرانیهایی که ایرج دوستدار در دهان جان وین میگذاشت، البته نه لزوماً وقتی جان وین پشتش به دوربین بود. متلکگویی و تکهپرانی البته گویا امضای جان وین بوده اما نه به آن غلظتی که در دوبلههای قدیمی فیلمهایش نمود یافته است. خواندن ترانه «یک گلی گوشه چمن، گوشه چمن…» توسط یکی از شخصیتهای فیلم «بوچ کسیدی و ساندنس کید» نمونهای دیگر از شیرینکاریهای دوبلورهای ایرانی است. محمدعلی جمالزاده در ترجمه اصرار بر ایرانیزهکردن واحدهای پول داشت. هارپاگون، شخصیت مشهور نمایشنامه «خسیس» مولیر، در ترجمه جمالزاده از این اثر میگوید: «دههزارتومان پول طلائی را که دیروز پس گرفتم در باغ چال کردهام». درایننمایشنامه همچنین سخن از «پنجاه تومان»، «پنج شاهی»، «دوازده قران» و… است! اما یکی از غریبترین موارد ایرانیزهکردن ترجمه را میتوان در اولین ترجمه «ماجراهای تنتن» پیدا کرد. پای تنتن، البته با نام ایرانی بهروز! اولینبار در سال ۱۳۳۶ به ایران باز شد. مترجم ایرانی داستان «تنتن در کنگو» از سری ماجراهای تنتن را باعنوان «مسافرت بهروز به آفریقا» ترجمه کرده بود. این ترجمه بهصورت سریالی در مجله «اطلاعات کودکان» و سپس «اطلاعات دانشآموز» منتشر شد. گفتنیست که دراینترجمه اسم آل کاپون، گنگستر معروف، هم به «آقای قپونچی» تغییر کرده است! در ایام کودکی و نوجوانی گاهی میشنیدم که بزرگترها از «ماجراهای تنتن و میلو» بهاسم «بهروز و فیروز» هم یاد میکردند و میگفتند قدیمها تنتن بهاسم «بهروز و فیروز» در ایران چاپ میشد. خیال میکردم «فیروز» اسمی بوده که مترجم روی میلو، سگ تنتن، گذاشته است. بعداً اما فهمیدم اسم میلو در آن ترجمه ایرانیزه «پاپی» بوده است. به این نسخه از تنتن دسترسی نیافتم و نمیدانم قضیه «فیروز» چقدر صحت دارد. باتوجهبهاینکه تنتن در ترجمه «تنتن در کنگو» به بهروز تغییرنام داده بود شاید فیروز هم به قرینه «حاجیفیروز» معروف ما ایرانیها که سیاه است، اسمی بوده که مترجمی مبتکر یا مخاطبی رند و شوخطبع و شیرینکار روی دوست سیاهپوست تنتن در آن داستان گذاشته بوده تا قافیهای با بهروز بسازد! از «تنتن در کنگو» بهجز این ترجمه و «مسافرت بهروز به آفریقا»، ترجمهای بهنام «جیمی در آفریقا» موجود است که چنانکه از عنوانش پیداست، نام تنتن در آن به «جیمی» تغییر کرده است.