مدیریت پیشنهادات
ناصر بزرگمهر
اجراییکردن نظام پیشنهادات که در همه سازمانها در حد شعار و طرح و یک جعبه خالی در ورودی ساختمانها باقی مانده، راه دیگری برای کارکنانی است که بهتر از هرکس، مشکلات سیستم و سازمان خود را میشناسند. دوست بزرگوار دکتر آقابابایی در سیستم بانکی میگفت: «برای ابداع خدمات بهتر به مشتریان، هیچکس بهتر از کارکنان شعب بانکها نیست. کارکنان یک شعبه بهتر از هر مدیر و کارشناسی میتوانند راهحل ارائه کنند». بدیهی است همین نگاه میتواند در همه سازمانها و وزارتخانهها و کارخانجات و امثالهم جاری باشد و به نتایج مطلوب برسد. چه کسی بهتر از کسانی که در یک سازمان کار یا مشتریان و کسانی که به یک سازمان مراجعه میکنند، میتوانند آسیبهای موجود را مطرح و به حل آن کمک و مدیران ارشد را در رفع آن یاری کنند؟ به شرط آنکه نظام پیشنهادات یک شعار توخالی و یک صندوق نمایشی در بخش ورودی سازمان نباشد و مدیر ارشد به دیدگاههای دیگران اعتقاد داشته و خود را نماینده خدا بر زمین نداند و تصور پادشاهی برای میز خود و حاکمیت بر سازمان را برای همیشه آرزو نکرده باشد. خوشبختانه عملکرد بعضی از مدیران در سیستمهای دولتی و خصوصی نشان از این دارد که زبان سرخ کارکنانی که گاهی انتقادی از سازمان و مدیران ارشد دارند، همیشه حقوق سبز این کارمندان را بر باد نمیدهد که باید از اینگونه مدیران که دل به زبان کارکنان و مراجعهکنندگان میسپارند تشکر و قدردانی کرد. هرچند که متاسفانه نشانههای زیادی در دست است که متاسفانه درصد بیشتری حقوق سبزشان را بر باد دادهاند و کسی هم به پیشنهادات آنها توجهی نکرده است. اما نباید چنین حکمی، ما را از گفتن و نوشتن بترساند، باید باور کنیم که در درازمدت روسیاهی به زغال میماند. مدیرعامل یک بانک بارها به من گفته بود که نقد و نقدپذیری تنها نشانه رشد سازمانی است و فقط مشقهای ننوشته توسط کمسوادان و محافظهکاران است که غلط ندارد و باید کاری کنیم که همه کارکنان برای مشقنوشتن علاقهمند شوند. بدون شک این نگاه بسیار ارزشمند و قابل تحسین است؛ هرچند که ممکن است بسیاری از مدیران فقط این حرفها را بهصورت شعاری بگویند، مثل همان مدیرعامل بانک موردنظر من که در عمل، خودش هم، مشقهای ننوشته را بر مشقهای نوشته ترجیح میداد و فقط شعار پیشنهادات و تحمل مخالف را بر زبان میآورد. اما استاد عزیزی میگفت: با هر اندیشهای که هستیم، اگر دل به این سرزمین همیشه سبز بسته باشیم، باید در ارتقاء آن بکوشیم. اگر دل به سازمانهایمان بستهایم، در نقد و اصلاح آن با ارائه راهکارهای مشخص تلاش کنیم و بدانیم که روزهای آینده، روزهای پربارتری برای آن سازمانی است که اجازه نقدکردن را در درون خودش جاری میسازد. اگر کمی همت کنیم و از نقدکردن و نقدشدن توسط همکاران یا اهل قلم و روزنامهنگاران نترسیم، با اطمینان بدانیم که سازمان ما به قله موفقیت خواهد رسید. بارها نوشتهام که از همدلی با سازمانهایی که در آنها به هر دلیلی مشغول کار میشویم، گریزان نباشیم. موفقیتهای دیگر همکارانمان را موفقیت خود بدانیم و پیروزیهای بزرگ سازمانی را به یکدیگر تبریک بگوییم و باور کنیم که «موفقیت یک تلاش جمعی است» و برای موفقیتهای دیگران پروندهسازی نکنیم. آنهایی هم که وارد میدان عمل میشوند، نباید از بیعدالتی و حتی گاهی تهمت و ناسزا و اخراج بترسند. اگر وارد میدان بازی شدهایم، باید تن به قواعد و قوانین بازی بسپاریم و در چارچوب زمین بدویم و بدانیم که شوتکردن توپی که از استادیوم خارج میشود، هرچند ممکن است نشانه قدرت بدنی بازیکن باشد اما فایده ندارد. اگر بازیکردن را قبول کردهایم، باید به داوری هم اعتقاد پیدا کنیم؛ باید موضوع داوری را باور کنیم و بدانیم که گاهی ممکن است داور سوت هم بکشد، کارت زرد نشان بدهد و شاید در بهترین فرصت بازی، با کارت قرمز، ما را اخراج کند. مهم نیست، اگر بازیکن، حرفهای باشد، عاشق بازی و تیم محبوب خود باقی خواهد ماند، به تماشاگران میپیوندد و همچنان تیم را تشویق میکند. قضاوت عادلانه یا ناعادلانه «داور» هم در تاریخ ثبت و ضبط میشود. اگر هنوز کمی اعتقاد در ما باشد، اخراج یک بازیکن نباید در موفقیتهای بزرگتر تیم یا سازمان موثر افتد، دنیا هم آنقدر بزرگ است و برای همه ما در آن، جا هست، از بر باد رفتن برگ سبز نهراسیم، نان را هم خدا میدهد البته با کمی تلاش بندهاش. شما هم حتما این روایت قدیمی را شنیدهاید: روزی چند نفر به یکی از پیامبران خدا درشتی کرده و حرفهای ناروا و زشت زدند، پیامبر خدا در پاسخ به آنان به خوشرویی رفتار کرد؛ همراهان پیامبر به او معترض شدند که ای پیامبر خدا، آنها به تو بدوبیراه میگویند، فحش و ناسزا میدهند و تو در عوض برایشان دعا میخوانی و به آنان نیکی و محبت میکنی؟ آن حضرت پاسخ داد: هر کسی از چیزی که دارد خرج میکند. مثل همه یادداشتهای پراکنده، پراکندگی ذهنم را همچنان با سخنی از مولا و مقتدایم علی(ع) که بارها نوشتهام، به سرانجام میرسانم: «گزیدهترین همکارانت میباید کسانی باشند که با تو سخن تلخ حق را بیپردهتر میگویند و...»