شاهی و شاعری
اسداله ناظری
شاهعباس چون با گویندگان و هنرمندان معاشرت میکرد و به شعر و شاعری توجه و دلبستگی داشت، خود نیز مثل بیشتر مردم ایران، گاهگاه اشعاری میسرود. برخی مورخان و تذکرهنویسان دوره صفوی، چنانکه رسم و عادت بسیاریاز اینطبقه بوده است، در شاعری و شعرشناسی او به راه اغراق و گزافهگوئی رفتهاند. مثلاً نویسنده تاریخ خلد برین، با آنکه با شاهعباس همعصر نبوده، دراینباره مینویسد: «در فن بلاغت و سخنوری، گوی تفوق و برتری از فردوسی و انوری میربوده و لالی اشعار دلپذیر که گاهی بهزبان فارسی میگفت... زیاده ازحوصله اینیادداشت است...»؛ ولی اسکندربیگِ ترکمان؛ مؤلف تاریخ عالم آرای عباسی، معاصر شاهعباس، که نویسنده منصفتریست، سربسته نوشته است: «...به اشعار فارسی دانا بوده، شعر را بسیارخوب میفهمند و تصرفات مینمایند و گاهی به نظم اشعار نیز به زبان میگشایند ...» درباره یکیاز نکتهسنجیها و تصرفات شاعرانه او در اشعار دیگران، محمدطاهرنصرآبادی درتذکره خود، درشرح حال ملا شکوهی همدانی شاعر، چنین نوشته است: «روزی ملا شکوهی با میرالهی (شاعری دیگر)، درقهوهخانه عرب که پسران زلفدار در آنجا بودند! نشسته بوده که شاهعباس به قهوهخانه میآید. از ملا شکوهی میپرسد: «چکارهای؟» میگوید: «شاعر». شعر از او میطلبد، اینبیت را میخواند:
ما بیدلان بهباغ جهان همچوبرگ گل
پهلوی یکدیگر همه درخون نشستهایم
شاه، تحسین میفرمایند و میگویند که عاشق را به برگ گل تشبیهکردن، اندکی ناملایم است...» اینک نمونهای از اشعاری را که از شاهعباس در تذکرهها و جنگها و مجموعههای مختلف فراهم آمده است، نقل میکنیم تا میزان استادی او در فن شاعری آشکار شود. سه بیت زیر را در تاریخ بنای تکیهای که درسال 1011هجری قمری بهدستور او در چهارباغ اصفهان ساخته بودند، گفته است:
کلبهای را که من شدم بانی مطلبم تکیه سگان علیست
زین سبب فیض یافتم ز اله که مرا مهر با علی ازلیست
خانه دلگشا شدش تاریخ چونکه از کلب آستان علیست
مقصود از کلب آستان علی، در مصراع آخر، خود شاهعباس است؛ زیراکه او خویشتن را کلب آستان علی میخواند و منجم مخصوصش جلالالدین محمد یزدی نیز او را در تاریخ عباسی، همهجا بدینعنوان نامیده است. شاهعباس در غزل، عباس تخلص میکرد. دو غزل زیر را هم، که مقطع مشترک دارد، از او دانستهاند:
محبت آمد و زد حلقه بر دل و جانم
درش گشودم و شد تا بهحشر، مهمانم
نه هست هستم و نه نیستم، نمیدانم
که من کیم، چهکسم، کافرم، مسلمانم؟
اگر مسخر کفرم، که بست ز نارم؟
وگر متابع دینم، کجاست ایمانم؟
از این دو هردو نیم، بلکه عاشقم عاشق
محبت صنمی کرده نامسلمانم
دو رو شد که دگر عاشقم، بهجان عاشق
بن و گلی که برد نقد دین و ایمانم!
عجب که از الم عشق جان برد عباس
که درد بر سر درد است و نیست درمانم
●●●
تو دوستی و منت دوستدار از جانم
بهدوستی که بهجز دوستی نمیدانم
ز هیچ کمترم و کمتر ز هیچ اما
یگانه گوهر بحر و محیط عرفانم
خداپرستم و اسلام من محبت تست
و گر نِپرستم مدان مسلمانم
به پیش دیده حقبین تفاوتی نکند
اگرچه مور ضعیفم وگر سلیمانم
محبت تو به دینم فکنده صد رخنه
ز دوستی تو بر باد رفته ایمانم
عجب که از الم عشق جان برد عباس
که درد بر سر درد است و نیست درمانم
اینغزل نیز بهنام او نقل شده است:
هر دوست که میگریزد از دوست بیگانه مخوان که آشنا اوست
نظاره برون ز قرب و بعد است هرکجا که دلست دیده با اوست
بیتخم، نهال گل نَروید الا گل دوستی که خودروست
ای کاش که بازپس توان یافت از عمر، هرآنچه رفته بیدوست
از شوق تو جیب میزدم چاک با پیرهنم دریده شد پوست
دو بیت زیر را در ماه ربیعالاول سال 1010 هجری قمری که پیاده از اصفهان
به زیارت مشهد میرفت، در راه خراسان ساخت:
دل شکسته چون شیشهای که من دارم
مگر تو بر سر لطف آیی و کنی معمور
خراب این دل زارم تو کردهای چه کنم
خراب کرده خوبان نمیشود معمور!
اشعار و ابیات دیگری که از او در تاریخها و تذکرهها نقل شده است:
ز قهرش گاه میسوزم، بهلطفش گاه میسازم
دل دیوانه خود را به راه دوست میبازم
بهجز مهر تو در دل کفر و ایمان را نمیدانم
بدین عشقی که من دارم، به درد خویش میسازم
بدین دردی که من دارم نمیدانم چسان سازم
بدین قهری که بر من میکنی بر چرخ مینازم
چو شوخ دلبر من بر سر عتاب درآید
هزار بار دل و جان به پیچوتاب درآید
●
گر که حضرت ایزد ترحمی بنماید
برای این دل دیوانهای که خواب ندارد
ذات ما را نرسد نقص ز انکار حسود
که نسبنامه ما مهر نبوت دارد
●
نه ز هر شمع و گلم چون بلبل و پروانه داغ
یک چراغم داغ دارد یک گلم در خون کشد
هرکس برای خود سر زلفی گرفته است
زنجیر از آن کم است که دیوانه پر شده است
●
شاهعباس، گویندگان بزرگ ایران را گرامی میداشت و بر آثار گران بهای ایشان بهدیده احترام نظر میکرد. برای جمعآوری شرح حال و اشعار شاعران نامدار از بذل مال دریغ نمیکرد و در کتابخانه خود نمونههای نفیس از دَواوین شعرای بزرگ بهخط خوشنویسان شیرینقلم و تصویرها و مینیاتورهای زیبا از نقاشان چیرهدست، گِرد آورده بود. کسانی را که به نوشتن شرح زندگانی شاعران بزرگ و تذکرهنویسی و تدوین منتخبات اشعار همت میگماشتند، تشویق میکرد و مواجب میداد. نویسنده تذکره گلستان هنر در شرح حال میرصدرالدین قزوینی مینویسد: «...تذکرهای به سبک دولتشاه ترتیب داده بود و 40سال در کار آن کتاب بود و نزدیک 10سال هرسال مبلغی کلی از شاهعباس میگرفت که آنرا تمام کند؛ ولی نکرد... پساز مرگ وی نیز وقتیکه تذکره ناتمام بهدست شاه رسید، فقط هفت شعر از آنرا انتخاب کرد...» (گلستان هنر، تألیف قاضی احمد منشی قمی معروف به میرمنشی، نسخه خطی). ازمیان شاعران نامی ایران، ظاهرا شاهعباس به فردوسی و حافظ بیشاز دیگران علاقه داشته است. اشعار شاهنامه را بسیار دوست داشت و در مجلس او شاعران سخنشناس خوشآهنگ، شاهنامه میخواندند. ازآنجمله عبدالرزاق خوشنویس قزوینی بود که از شاه سالی 300تومان حقوق میگرفت و دیگری، ملا بیخودی گنابادی که شاهنامهخوانی مشهور بود و سالی 40تومان مواجب داشت. شاهعباس به خواجه شمسالدین محمد حافظ نیز ارادت و عقیده فوقالعاده داشت و دیوان او را ازخود دور نمیکرد. نوشتهاند وقتی ملامحمد زمان زمانی یزدی شاعر که بهگمان خود اشعاری در جواب غزلیات خواجه ساخته بود، به خدمت شاه رفت و گفت که: «دیوان خواجه را جواب گفتهام»؛ شاهعباس بهتمسخر فرمود: «جواب خدا را چهخواهی گفت؟». یکیاز جهانگردان اروپایی در سفرنامه خود مینویسد که شاهعباس در باغی نزدیک آرامگاه حافظ، نهال سروی بهدست خود نشانده بود و چون ایندرخت را بیشاز درختان سرو دیگری که درآنباغ بود، مراقبت میکردند، از همه بزرگتر و تنومندتر شده بود.
(سفرنامخ ژان باپتیست تاورینه، چاپ پاریس در سال 1692 میلادی).