• شماره 1819 -
  • 1398 يکشنبه 24 شهريور

نگاهی به زندگی «مستأجران فقیر» در چرخه معیوب اقتصاد

اجاره‌نشینی چه حسی دارد؟

ظاهراً اجاره‌نشین‌ها «اجاره‌نشینی» می‌کنند؛ چون پولی ندارند که خانه بخرند اما در واقعیت، محدودیت‌های‌شان بیش‌ازاین‌حرف‌هاست. آنها مجبورند که مرتباً زندگی خودشان را با معیارهای دل‌به‌خواهانه‌ای تنظیم کنند که صاحب‌خانه‌ها وضع کرده‌اند: اگر بچه کوچک دارید یا مادری مجرد هستید یا هر چیز دیگری که به‌مذاق‌شان خوش نیاید، به شما خانه نمی‌دهند! یک قوم‌نگاری جدید درباره کسانی‌که صاحب‌خانه‌ها دربه‌درشان کرده‌اند، نشان داده که فشار اجاره‌بها، تخلیه، جابه‌جایی و بی‌درکجایی چطور زندگی آنها را تلخ و رنج‌آور کرده است.

اگر کلِ گفتمان غالب امروز درباره فقر، سراپا نادرست باشد چه؟ اگر مسئله به عادت‌های اخلاقی آدم‌های فقیر، تنبلی آنها، بی‌فکری و فقدان ارزش‌های خانوادگی یا نداشتنِ مهارت‌ها و زیرکی متناسب با اقتصاد قرن بیست‌ویکم هیچ ربطی نداشته باشد چه؟ چه می‌شود اگر بدانیم که موضوع فقط این‌است‌که فقر برای گروهی دیگر از انسان‌ها سودآور است؟ اینها پرسش‌هایی‌ست که متیو دزموند در پژوهش قوم‌نگارانه فوق‌العاده خود باعنوانِ «دربه‌درشده»، به آنها پرداخته. این قوم‌نگاری، روی اجاره‌نشینان کم‌درآمدی انجام شده است که در شهر متوسط و صنعت‌زدایی‌شده میلواکی در ایالات ویسکانسین زندگی می‌کنند. احتمالاً تصور نمی‌کنید که پارکینگی مخروبه که محل سکونت خانه‌به‌دوشان شده یا محله‌ای سیاه‌پوست‌نشین با تعداد بسیاری خانه روی‌هم‌ساخته‌شده نیمه‌ویران، نقاشی‌های دیواری و مراکز نگهداری ۲۴ساعته، قابلیت پول‌سازی زیادی داشته باشد اما این تصور چندان درست نیست. تابین چرنی در یک‌سال، ۴۰۰هزاردلار از ۱۳۱ تریلر مسکونی به‌دست آورد که برخی‌ازآنها اندکی از یک چادر محقر، بزرگ‌تر بودند! شرنا تارور نیز به‌عنوان معلم سابق مدرسه، یکی از معدود مالکان زن سیاه‌پوست شهر است که با اجاره خانه‌های قابل سکونت و اغلب ویرانه خود، به‌اندازه‌کافی پول به‌جیب می‌زند تا برای تعطیلات به جامائیکا برود یا در همایش‌های املاک و مستغلات شرکت کند.
دزموند، سرنوشت درهم‌تنیده هشت خانواده و شماری از شخصیت‌های فرعی را در کتاب خود پی گرفته است. آرلین بل و دورین هینکستون؛ مادران سیاه‌پوستی که در حاشیه پائینی مشاغل کم‌درآمد گرفتار شده‌اند. کریستال و تریشا؛ زنان جوان و آسیب‌پذیر سیاه‌پوستی که در خشونت و آشوب بزرگ شده‌اند. لامار؛ پدری سیاه‌پوست و مهربان که هردوتا پایش را در حادثه ریزش یک خانه متروک از دست داده. اسکات؛ پرستارِ سفیدپوستی که پس از دزدیدن داروهای آرام‌بخش از بیمارانش، گواهینامه کاری خود را از دست داده؛ و لارین که او هم سفیدپوستی‌ست شیرین‌عقل، با روحیه‌ای مهربان و دلنشین. پیگیری داستان این کتاب، گاهی دشوار است و درون متن و خارج‌ازآن در هم تنیده می‌شود؛ اما این دشواری هیچ اهمیتی ندارد. نکته مهم اینکه دزموند، مردمانی را که به‌طورمعمول بی‌ارزش قلمداد می‌شوند (و حتی ساکن یکی از تریلرها که اسمش را سوزی هروئین گذاشته‌اند) موردتوجه قرار می‌دهد و انسانیت و مبارزه سخت آنها برای حفظ شأن و اصالت انسانی خودشان را در کنار شوخ‌طبعی و مهربانی‌شان تصویر می‌کند؛ مبارزه‌ای در شرایط دشوار که پیوسته درحال پائین‌تر کشیدن این آدم‌هاست.
براساس استدلال دزموند؛ عامل اصلی و مانع پیشرفت این افراد، اجاره‌بهاست. معیار استاندارد اجاره خانه مسکونی این‌است‌که نباید از ۳۰درصد درآمد هر خانواده بیشتر باشد؛ اما این درصد، برای فقرا ممکن است به ۷۰درصد یا حتی بیشتر برسد. لامار، پس از پرداخت ۵۵۰دلار از چک رفاهی خود بابت اجاره، برای بقیه ماه فقط دودلار و ۱۹سنت داشت و زمانی‌که مجبور به بازپرداخت چکی سنگین شد که به‌اشتباه دراختیار کسی قرار داده بود، ناچار برای تهیه اجاره عقب‌افتاده‌اش، کوپن‌های غذای خود را به نصف قیمت فروخت و آپارتمان طبقه بالایی را رنگ زد؛ هرچندکه درنهایت، این‌کارها نیز کافی نبود. آدم‌هایی مثلِ لامار، با بدهی‌های تلمبارشده به صاحب‌خانه‌ها زندگی می‌کنند و ازاین‌رو، صاحب‌خانه هر زمان که بخواهد، مثلاً اگر مثل دورین تقاضای تعمیرات خانه را داشته باشند، یا مستأجر بهتری پیدا شود، آنها را پرت می‌کنند بیرون. شرنا، مایل است که خانه‌های خود را به مشتریان یک آژانس تجاری اجاره بدهد که در ازای دریافت مبلغی، امور اسکان افراد معلولی را برعهده می‌گیرد که خود قادر به انجام این‌کار نیستند. به‌این‌ترتیب، پول اسکان این افراد، از برنامه‌های دولت برای کمک به فقرا (بودجه رفاهی، حمایت از معلولان و اعتبارات ناشی از مالیات‌بردرآمد)، مستقیماً وارد جیب صاحب‌خانه و به‌نحوی کنایه‌آمیز، موجب افزایش هزینه مسکن می‌شود. ازسویی، خانه‌های عمومی و یارانه مسکن نیز به‌ندرت ارائه می‌شود و از هر چهار فرد نیازمند و واجد شرایط برای دریافت خدمات اسکان، سه‌نفر هیچ کمکی دریافت نمی‌کنند.
حتی در دوران رکود بزرگ، تخلیه خانه‌ها و بیرون‌انداختن مستأجران به‌ندرت رخ می‌داد؛ درحال‌حاضر اما هرساله صدهاهزار و شاید میلیون‌هانفر به خیابان‌ها فرستاده می‌شوند. حتی مستأجری که اجاره خانه خود را پرداخت می‌کند نیز ممکن است خانه خود را از دست بدهد. آرلین، یک آپارتمان را تنها به‌این‌خاطر از دست داد که پسرش (یوری) گلوله‌برفی به یک ماشین درحال‌عبور پرتاب کرد و راننده عصبانی، به در جلویی خانه لگد زد! او آپارتمان دیگری را نیز پس‌ازآنکه پلیس در تعقیب پسرش وارد خانه شد، از دست می‌دهد؛ آن‌هم به‌این‌دلیل که پسرش معلم مدرسه‌شان را می‌زند و سپس به خانه فرار می‌کند. درواقع، هرنوع مشکلی که پلیس را وارد ماجرا کند، ممکن است به اخراج مستأجر منتهی شود. به‌این‌ترتیب، زنان درصورت مواجهه با خشونت همسر و تماس با شماره ۹۱۱، درمعرض بی‌خانمانی قرار می‌گیرند. این‌گونه است که بسیاری از زنان، در برابر شریک زندگی خشن خود، از پلیس درخواست کمک نمی‌کنند. همان‌طورکه دزموند نشان می‌دهد؛ قربانیان اصلی اخراج از خانه‌ها زنان هستند؛ اما چرا؟ زنان درمقایسه‌با مردان برای انجام کاری مشابه دستمزد کمتری می‌گیرند. به‌علاوه زنان برای کنارآمدن با صاحب‌خانه که تقریباً همیشه یک مرد است و انجام کار یدی برای تأمین بخشی از اجاره توانایی کمتری دارند. بااین‌حال، مسئله اصلی اینکه زنانی که مادر مجرد هستند، کودکان خود را هم بزرگ می‌کنند. آنها نه‌تنها همه هزینه‌ها و بار پرورش فرزند را بر دوش دارند؛ بلکه به آپارتمان‌های بزرگ‌تری هم نیاز دارند که به‌سبب عدم‌تمایل مالکان به اجاره‌خانه به خانواده‌هایی با کودکان خردسال، تأمین آن روزبه‌روز سخت‌تر می‌شود. مثلاً، جامعه‌شناسان دیگری؛ ازجمله کاترین اِدین دریافته‌اند که مادران مجرد اغلب به‌صورت پنهان، از پدر فرزندان خود پول دریافت می‌کنند اما ارلین، دورین و دختر بزرگ‌سال او پاتریس، اغلب دراثر ارتباط با مردانی خشن، معتاد، ناپدیدشده یا زندانی دچار مشکل شده‌اند. لحظه‌های غم‌انگیز کتاب فراوان‌اند؛ در یکی‌ازآنها، ارلین می‌گوید که نگهداری از کودکانش را پذیرفته تا در برابر صاحب‌خانه آینده‌نگر خود باثبات و محترم به‌نظر برسد؛ ولی درواقع، هیچ‌چیز نصیبش نشده است.
دزموند در پژوهش خود، به نقش محوری فرایند تأمین مسکن در ایجاد و تقویت برتری سفیدپوستان هم اشاره کرده. در میلواکی (از شهرهای مواجه با مسائل نژادی در ایالات متحده)، تمام سیاه‌پوستان تحت تبعیض مرتبط با مسکن هستند و همه سفیدپوستان دست‌کم تاحدی از برتری نژادی خود سود می‌برند. مثلاً یکی از صاحب‌خانه‌ها ملک خود را به سفیدپوستان اجاره می‌دهد اما به سیاهان نمی‌دهد یا برای سفیدها آپارتمان‌های بهتری در دسترس است. سیاه‌پوست‌ها بدترین خانه‌ها را در بدترین محله‌ها اجاره می‌کنند و ترس از آدم‌های ساکن در تریلرها که همگی سفید هستند، موجب می‌شود که درنهایت، از بخش سیاه‌پوست‌نشین شهر سر دربیاورند. بی‌خانمانی، به زنان سیاه‌پوست بیش‌ازهمه ضربه می‌زند و نیمکت‌های دادگاه‌های مسکن که به اختلافات میان صاحب‌خانه‌ها و مستأجران رسیدگی می‌کند، پر است از زنان سیاه‌پوست و فرزندان‌شان. درواقع «اگر حکم حبس زندگی مردان محله‌های فقیر را تعریف کند، بی‌خانمانی زندگی زنان این محلات را شکل می‌دهد. مردان فقیر سیاه‌پوست در اتاق‌های زندان حبس شده‌اند و زنان سیاه‌پوست بیچاره به زندان بزرگ بی‌خانمانی پرتاب شده‌اند».
هزینه‌های اجتماعی بی‌خانمانی چیست؟ این شرایط باعث ایجاد تنشی باورنکردنی در خانواده‌ها می‌شود و افراد را از پس‌انداز مناسب برای تثبیت زندگی خود بازمی‌دارد. چنین مردمانی همیشه از صفر شروع می‌کنند، دارایی خود را در هرج‌ومرج ناشی از بی‌خانمانی از دست می‌دهند یا آنها را در انبار می‌گذارند و درادامه، با ناتوانی در پرداخت هزینه‌های مرتبط با نگهداری، به‌ناچار دارایی خود را به مالک انبار واگذار می‌کنند. به‌علاوه، یک‌بار بیرون انداخته‌شدن از خانه باعث می‌شود که یافتن آپارتمان بعدی دشوارتر شود. بی‌خانمانی، به کودکان هم آسیب می‌رساند؛ زیرا همیشه درحال‌تغییر مدرسه و ازدست‌دادن دوستان و اسباب‌بازی‌های خود هستند و با خستگی و افسردگی والدین‌شان روزگار می‌گذرانند. در کتاب، دزموند، تصویری از یوری به ما نشان داده می‌شود که از برادری بزرگ‌تر، مهربان و حمایتگر؛ به پسری خشمگین و عصبی تبدیل شد که چیزی به اخراجش از مدرسه نمانده بود. در کنار این موارد، بی‌خانمانی رسیدن به جلسات ضروری و پرتعداد دادگاه‌ها و سیستم پرپیچ‌وخم رفاهی آمریکا را نیز دشوار می‌کند. برای‌نمونه، چندین شخصیت این کتاب مزایای خود را صرفاً به‌دلیل ارسال به آدرس‌های نادرست از دست می‌دهند. بی‌خانمانی، اجتماعات را نیز نابود می‌کند؛ زیرا وقتی افراد به‌طور پیوسته جابه‌جا می‌شوند، فرصتی برای شکل‌دهی به پیوندهای اجتماعی و انسجام جمعی، برای حفاظت از گروه و حمایت از هم‌محله‌ها باقی نمی‌ماند.
دزموند درپایان نتیجه می‌گیرد که «در این سرزمین ثروتمند، حجم انبوهی از درد و فقر وجود دارد». بیان چنین سخنی آسان است و بسیاری از کتاب‌های منتشرشده توسط روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان این‌کار را انجام داده‌اند. بااین‌حال، دزموند با بررسی شهر با لنزی میکروسکوپی و متمرکز بر مسئله مسکن، به ما نشان می‌دهد که نظام مولد این درد و فقر چگونه ایجاد می‌شود و به چه شیوه ادامه می‌یابد. من شخصاً به یاد نمی‌آورم که پژوهشی قوم‌شناختی درک مرا از زندگی آمریکایی تااین‌حد ژرفا بخشیده باشد.
علی حاتمیان/ ترجمان

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه