• شماره 1898 -
  • 1398 چهارشنبه 11 دي

چرا فکر می‌کنیم مغز زنان و مردان با هم فرق دارد؟

افسانه‌های مغز جنسیت‌زده

زن‌ها به درد ریاضی نمی‌خورند اما در ادبیات از مردها بهترند؛ دلیلش هم این‌است‌که «سیم‌کشی» مغز مردها و زن‌ها با هم فرق دارد. مغز زن‌ها طوری طراحی شده است که بتوانند چندکار را هم‌زمان انجام دهند اما مردها فقط باید روی یک کار تمرکز کنند، برای‌همین، زن‌ها به‌درد رانندگی نمی‌خورند و مردها به‌درد بچه‌داری؛‌ اما آیا واقعاً مغز زنانه و مردانه وجود دارد؟ روان‌شناسی که عمرش را به مطالعه مغز گذرانده است، پاسخ جالبی برای این سؤال دارد. دعوت‌نامه‌ای دریافت می‌کنید که رویش این سؤال نوشته شده: «پسر کوچولوی شیطون یا دختر کوچولوی ناز؟» این سؤال، معمایی‌ست که در «جشن تعیین جنسیت» باید جواب بدهید. مادر بارداری به این میهمانی دعوت‌تان کرده است که بیش از ۲۰هفته از بارداری‌اش می‌گذرد و چیزی را می‌داند که شما نمی‌دانید: جنسیت فرزندش! جینا ریپُن، متخصص علوم اعصاب‌شناختی در کتاب جدید جذابش به‌نام «مغز جنسیت‌زده»، توضیح می‌دهد که وقتی به میهمانی برسید، این راز بزرگ، درون چیزی نوآورانه قایم شده؛ مثلاً کیک‌بستنی سفیدی که رنگ داخلش معنای خاصی دارد. کیک بریده می‌شود و رنگ داخلش را آبی یا صورتی می‌بینید؛ اگر آبی باشد، بچه ... بله، خودتان حدس زدید! جنسیت بچه هر چه باشد، آینده‌اش با این باور قطعی از پیش تعیین می‌شود که زنان و مردان همه کارها را چه خوب یا چه بد، متفاوت از هم انجام می‌دهند؛ چون مغزهای متفاوتی دارند.

ریپن که از کودکی به مغز انسان علاقه‌مند بوده، ریزریز می‌خندد: «یک‌لحظه صبر کنید! علم پیشرفت کرده. در قرن بیست‌ویکم هستیم!» نحوه سنجیده‌صحبت‌کردن او برخلاف تصویری‌ست که منتقدانش از او ساخته‌اند؛ کسانی‌که القابی مثل «نورو-نازی» یا «عجوزه پیر بداخلاق» با «وسواس برابری» را رویش گذاشته‌اند. خودِ من آماده بودم با روشنفکری مواجه شوم که بی‌اینکه اجازه بدهد من صحبت کنم، خودش حرف می‌زند و وسط حرفم می‌پرد. ریپن صبور است؛ البته وقتی دارد درباره کلیشه‌های جنسیتی و رمزگذاری صفر و یکی توضیح می‌دهد، نوعی اضطرار در صدایش حس می‌شود. می‌گوید این کلیشه‌ها محدودمان می‌کنند و به ما آسیب می‌زنند و بسیار حیاتی و متحول‌کننده است که آنها را تحلیل کنیم و کنار بگذاریم. ریپن که یک برادر دوقلو دارد،‌ خیلی‌زود با تأثیرات کلیشه‌سازی مواجه شد. برادر «تنبلش» را در ۱۱سالگی به مدرسه هیئت‌امنایی کاتولیکی فرستادند که وابسته به یک دانشگاه بود. «گفتنش سخت است. مشخص بود که ازنظر درسی باهوشم. در امتحان اِلِوِن پلاس در کل منطقه اول شدم». همین نمره برای جینا کمک‌هزینه‌ای تحصیلی به‌ارمغان آورد تا مدرسه آموزش لاتین برود. درعوض، والدینش او را به یک صومعه کاتولیک غیرآکادمیک فرستادند. در این مدرسه، علم و دانش تدریس نمی‌شد؛ دانش‌آموزان تربیت می‌شدند تا به راهبه یا زنِ یک آدم سیاسی یا مادر تبدیل بشوند. ریپن خاطرنشان می‌کند: «روان‌شناسی، نزدیک‌ترین موضوعی بود که می‌توانستم سراغش بروم تا مغز را مطالعه کنم. نمراتم آن‌قدر خوب نبود که بتوانم پزشک بشوم؛ وگرنه خودم دلم می‌خواست پزشک شوم». بعدازآن، دکترای روان‌شناسی گرفت و بر فرایندهای مغز و اسکیزوفرنی متمرکز شد. امروز،‌ این دانشمند اهل اسکس، استاد بازنشسته تصویربرداری عصبی در دانشگاه آستون در بیرمنگام است. برادرش هم هنرمند است.
وقتی ریپن در آزمایشگاه حضور ندارد تا از پیشرفته‌ترین تکنیک‌های تصویربرداری مغز برای مطالعه اختلال‌های رشدی مثل اوتیسم استفاده کند، در جهان بیرون مشغول روکردن دست افسانه «خطرناک» تفاوت‌های جنسیتی‌ست: مثل این ایده که می‌توان به مغز نسبتِ «جنسیت» داد یا اینکه چیزی به‌نام مغز مردانه و مغز زنانه وجود دارد. این، بحثی علمی‌ست که از قرن هجدهم سرعت گرفته و به‌چالش هم کشیده نشده است؛ یعنی از «وقتی‌که آدم‌ها خوشحال بودند دراین‌باره داد سخن بدهند که مغز زنان و مردان چه شکلی‌ست، قبل‌ازاینکه حتی بتوان به مغزشان نگاه کرد. آنها به ایده‌ها و استعاره‌های قشنگی رسیدند که با وضعیت موجود و جامعه تطبیق داشت و باعث ظهور آموزش‌های متفاوت برای زنان و مردان شد». ریپن، داده‌های موجود درباره تفاوت‌های جنسیتی در مغز را تحلیل کرده. خودش تصدیق می‌کند که مثل خیلی‌های دیگر، ابتدا دنبال همین تفاوت‌ها می‌گشت اما نمی‌توانست هیچ تفاوتی فراتر از تفاوت‌های جزئی پیدا کند و تحقیقات دیگر هم کم‌کم داشتند وجود چنین تفاوت‌هایی را زیرسؤال می‌بردند؛ مثلاً وقتی دلیل تفاوت‌ها در اندازه مغز توضیح داده شد، تفاوت‌های جنسیتیِ «معروف» در ساختارهای اساسی از بین رفت. همان‌موقع بود که متوجه نکته‌ای شدیم: شاید وقتش رسیده بود که تحقیقات قدیمی درباره تفاوت‌های بین مغز مردان و زنان را کنار بگذاریم. آیا اصلاً تفاوت چشمگیری فقط براساس جنسیت وجود دارد؟ ریپن می‌گوید که جواب، منفی‌ست. اینکه حرف دیگری بزنیم، یک‌جور «حماقت عصب‌شناختی»ست. «ایده مغز مردانه و مغز زنانه، حاکی‌ازاین‌است‌که مغز مردان و مغز زنان مشخصاً چیزی همگون هستند و هرکسی‌که مثلاً مغز مردانه دارد، همان استعدادها، ترجیحات و ویژگی‌های شخصیتی‌ای را خواهد داشت که بقیه افرادی‌که آن‌نوع مغز را دارند، از خود نشان می‌دهند. حالا می‌دانیم که این‌طور نیست. در نقطه‌ای هستیم که باید بگوییم: مغز مردانه و زنانه را فراموش کنید؛ این تقسیم‌بندی یک‌جور بی‌دقتی‌ست؛ درست نیست». احتمالاً مضر هم هست؛ چون دستاویزی می‌شود تا بعضی‌ها بگویند هیچ فایده‌ای ندارد که دخترها سراغ علم بروند؛ چون مغز علمی ندارند یا پسرها نباید احساساتی بوده و باید خواهان رهبری باشند.
سؤال بعدی این بود که پس چه‌چیز باعث تفاوت در رفتار دختران و پسران و نیز مردان و زنان می‌شود؟ ریپن می‌گوید: «جهان جنسیتی‌مان همه‌چیز؛‌ از سیاست آموزشی و سلسله‌مراتب اجتماعی تا روابط، هویتِ خود، بهزیستی و سلامت روانی ما را شکل می‌دهد. اگر این حرف به‌نظر شبیه بحث‌های شرطی‌سازی اجتماعی قرن بیستمی می‌آید، همین‌طور است: بااین‌تفاوت که حالا با دانشی درباره شکل‌پذیری مغز همراه شده که تازه در ۳۰سال‌گذشته با آن آشنا شده‌ایم». ریپن می‌گوید: «ازنظر علمی می‌دانیم که مغز از زمان تولد به‌بعد شکل می‌گیرد و درطول‌زمان تا پرتگاه شناختی در سن پیری که سلول‌های خاکستری مغزمان دیگر تحلیل می‌روند، به شکل‌گیری خود ادامه می‌دهد. پس این استدلال قدیمی که زیست‌شناسی سرنوشت ما را رقم می‌زند، کنار می‌رود. آن استدلال عملاً می‌گوید مغزتان همانی‌ست که با آن به‌دنیا می‌آیید؛ بله، کمی بزرگ‌تر و اتصالاتش بهتر می‌شود اما به نهایت رشدش رسیده و طبق یک طرح زیست‌شناختی کلی که درطول‌مسیر آشکار می‌شود، پیش خواهد رفت. وقتی بحث شکل‌پذیری مغز مطرح می‌شود، آن‌وقت باید بگوییم که تجربیات تأثیری فراتر از عبرت‌آموزی روی مغز می‌گذارند. اگر مهارتی یاد بگیرید، مغزتان تغییر می‌کند و این تغییر ادامه می‌یابد». اثبات شده که این قضیه مثلاً در مطالعاتی بر روی رانندگان تاکسی‌های بِلَک کَپ بریتانیا که دانش رانندگی را یاد می‌گرفتند، صدق می‌کند. «مغز، خیلی بیش‌ازآنچه تابه‌حال می‌دانستیم، بالاوپائین دارد. پس اگر تجربیات خاصی نداشته باشید؛ مثلاً اگر دختر باشید و لگو به دست‌تان ندهند، تربیت فضایی آدم‌های دیگر در جهان را نخواهید داشت». ازسوی‌دیگر، اگر آن وظایف فضایی بارهاوبارها به شما محول شوند، در آن‌ها ماهرتر می‌شوید. «مسیرهای خنثی تغییر می‌کنند و به مسیرهای خودکار تبدیل می‌شوند و آن وظیفه واقعاً آسان‌تر می‌شود». شکل‌پذیری عصبی، جلوی دوقطبی طبیعت در برابر تربیت را در آزمایشگاه‌ها می‌گیرد. او می‌گوید: «طبیعت با تربیت درهم‌پیچیده». نیز؛ «یکی از محرک‌های اصلی مغز این‌است‌که عضوی از یک گروه تعاون اجتماعی باشید». مغز به‌نحوی‌که قبلاً اصلاً نمی‌دانستیم، پیش‌بینی‌کننده است و روبه‌جلو می‌اندیشد. درست مثل راه‌یابی ماهواره‌ای، مغز نیز از قواعدی پیروی می‌کند و تشنه این قواعد است. ریپن توضیح می‌دهد: «مغز قاعده‌خوار است و قواعدش را از دنیای بیرون می‌گیرد. چنین قواعدی، اینکه مغز چطور کار و فرد چطور رفتار می‌کند را تغییر می‌دهند». ماحصل قواعد جنسیتی چیست؟ «شکاف جنسیتی به پیشگویی خودمحقق‌کننده تبدیل می‌شود».
ریپن به‌طورمنظم در مدارس سخنرانی می‌کند. می‌خواهد دختران در پیشبرد علم به الگو تبدیل شوند و دوست دارد همه کودکان بدانند که هویت، توانایی‌ها، موفقیت‌ها و رفتارشان از قبل با جنسیتِ بیولوژیکی‌شان مقرر نشده. «بمباران جنسیتی» باعث می‌شود طور دیگری فکر کنیم. نوزادان پسر با سرهمی آبی و نوزادان دختر با سرهمی صورتی، رمزگذاری صفر و یکی‌ست که نمی‌تواند وضعیت فعلی را به‌درستی نشان دهد؛ وضعیتی که در برابر شواهد علمی مقاومت می‌کند. ریپن می‌گوید همین‌کار که خودش آن‌را «صورتی‌سازی» می‌نامد، باید از بین برود. والدین همیشه از چیزی‌که می‌شنوند، خوش‌شان نمی‌آید. «آدم‌ها می‌گویند یک پسر و دختر دارم و با هم فرق دارند. من می‌گویم: دو دختر دارم و خیلی هم با هم متفاوت‌اند. وقتی درباره هویت زنانه و مردانه صحبت می‌کنیم، آدم‌ها سخت معتقد به این ایده هستند که زن و مرد با هم فرق دارند. امثال من منکران تفاوت‌های جنسیتی نیستیم. مسلماً تفاوت‌هایی براساس جنس هست. ازنظر آناتومی هم زن و مرد متفاوت هستند. مغز، عضوی بیولوژیک است. جنسیت هم عاملی بیولوژیک است اما تنها عامل نیست؛ با متغیرهای زیاد دیگری تلاقی می‌کند». از او می‌خواهم نقطه‌عطفی در تاریخ استنباط علمی مثال بزند که با این موضوع قابل‌مقایسه باشد تا بتوانم اهمیت استنباط او را تخمین بزنم. در دفاع از خودش می‌گوید: «این ایده که زمین به دور خورشید می‌چرخد!» او قبول دارد که رهاکردن جزمیت‌های قدیمی ترسناک است و خودش، هم به آینده خوش‌بین است و هم از آن می‌ترسد. «نگران کارهایی هستم که در قرن بیست‌ویکم انجام می‌دهیم. نگران اینم که جنسیت بیشتر و بیشتر مطرح می‌شود. لازم است توجه کنیم که چه‌چیزی در مغز فرزندان‌مان فرومی‌کنیم». عصر ما شاید عصر خودانگاره باشد اما هنوز آماده نیستیم اجازه بدهیم خودِ فردی، رها از بند انتظارات فرهنگی از جنسیت بیولوژیک فرد، ظاهر شود. به‌گفته ریپن؛ این جدایی مثلاً در مردان بسیار نمایان است. «حاکی‌ازاین‌است‌که چیزی در خودانگاره‌شان اشتباه است». مغز اجتماعی می‌خواهد با بقیه هماهنگ باشد. راه‌یابی ماهواره‌ای دوباره طبق انتظارات تنظیم می‌شود. «اگر به‌سمت مسیری کشیده می‌شوند که منجر به خودآزاری یا حتی خودکشی و خشونت می‌شود، باید بپرسیم چه چیزی آنها را به آنجا رسانده؟» بخش جالب‌ترش این‌است‌که مغزهای شکل‌پذیر ما، یادگیرندگان خوبی هستند. کافی‌ست درس‌های زندگی را تغییر بدهیم.
چطور کلیشه‌های جنسیتی، علم مغز را پیش می‌برند؟ در روزهای اول تحقیقات درباره تفاوت‌های جنسیتی و تصویربرداری مغز، چند چیز اشتباه پیش رفت. ازنظر تفاوت‌های جنسیتی، تمرکز مأیوس‌کننده روبه‌عقبی بر باورهای تاریخی به کلیشه‌ها وجود داشت (روان‌شناسی به‌نام کوردلیا فاین واژه «جنسیت‌زدگی علوم اعصاب» را ابداع کرد). مطالعات طبق فهرستی از تفاوت‌های قاطع بین زنان و مردان طراحی می‌شد که طی قرن‌ها تولید شده و اعتبار کسب کرده بود یا براساس داده‌هایی که برحسب ویژگی‌های کلیشه‌ای زنانه/مردانه تفسیر می‌شدند که در اسکنر امکان اندازه‌گیری آن‌هم وجود نداشت. احتمال انتشارِ مقاله درباره وجود تفاوت از نبود تفاوت بیشتر بود و رسانه‌های مشتاق شتابان آن‌را لحظه «سرانجام، اینک حقیقت» می‌نامیدند. بالاخره شواهد علمی نشان دادند که زنان غریزی در نقشه‌خوانی داغان‌اند و مردان نمی‌توانند چندکار را با هم انجام دهند! درنتیجه، ظهور تصویربرداری مغز در انتهای قرن بیستم کمک چندانی به افزایش درک ما از پیوندهای کلیشه‌ای بین جنسیت و مغز نکرد. حالا در قرن بیست‌ویکم، آیا داریم بهتر عمل می‌کنیم؟ توفیق اصلی‌مان در سال‌های اخیر رسیدن به این فهم بوده که حتی در بزرگ‌سالی، مغزهای‌مان دائم تغییر می‌کنند و نه‌فقط با آموزشی که دریافت می‌کنیم؛ بلکه با شغلی که به آن مشغولیم، تفریحاتی که داریم و ورزش‌هایی که انجام می‌دهیم. مغزِ یک راننده‌تاکسی که در لندن رانندگی می‌کند، با مغز یک کارآموز و حتی یک راننده‌تاکسی بازنشسته فرق دارد؛ می‌توانیم رد این تفاوت‌ها را در بین آدم‌هایی پیدا کنیم که به بازی‌های ویدئویی مشغول‌اند یا اوریگامی یاد می‌گیرند یا ویولن می‌نوازند. تصور می‌کنید این تجربیاتی که مغز را تغییر می‌دهند، برای آدم‌های مختلف یا گروه‌هایی از آدم‌ها متفاوت‌اند؟ اگر مثلاً مردبودن به‌این‌معنا باشد که تجربه بیشتری در ساختن چیزها یا استفاده از شکل‌های سه‌بعدی پیچیده (مثل بازی با لگو) دارید، احتمالش زیاد است که چنین چیزی در مغزتان به‌نمایش دربیاید. مغز نه‌فقط جنسیت صاحبش؛ بلکه هرچیزی را منعکس می‌کند که بخشی از زندگی شده باشد. وقتی می‌بینیم تجربیات و نگرش‌هایی که مغزمان با آنها مواجه می‌شود، چه اثرات مادام‌العمری بر همین مغز شکل‌پذیرمان دارند، متوجه می‌شویم که باید به آنچه در بیرون از سرمان رخ می‌دهد و نیز به اتفاقات داخل سرمان نگاه دقیقی بیندازیم. دیگر نمی‌توانیم بحث تفاوت‌های جنسیتی را به طبیعت در برابر تربیت ربط بدهیم؛ باید تصدیق کنیم رابطه بین مغز و جهانش نه خیابانی یک‌طرفه؛ که جریانی دوطرفه و دائمی‌ست. وقتی بپذیریم که مغزهای‌مان شکل‌پذیر و قالب‌پذیر هستند، آن‌وقت قدرت کلیشه‌های جنسیتی آشکار می‌شود. اگر می‌توانستیم مسیر مغز یک دختر یا پسربچه را دنبال کنیم، می‌توانستیم ببینیم که درست از زمان تولد، یا حتی قبل‌ازآن، مغزها احتمالاً در مسیرهای متفاوتی قرار می‌گیرند. اسباب‌بازی‌ها، لباس‌ها، کتاب‌ها، خانواده‌ها، معلم‌ها، مدرسه‌ها، دانشگاه‌ها، کارفرماها، هنجارهای اجتماعی و فرهنگی و مسلماً کلیشه‌های جنسیتی، همگی می‌توانند مسیرهای متفاوتی برای مغزهای مختلف رقم بزنند.
باید به بحث درباره تفاوت‌های در مغز، خاتمه بدهیم. درک اینکه چنین تفاوت‌هایی از کجا نشئت می‌گیرند، برای هر صاحب مغز و هر فردی با هرنوع جنس یا جنسیتی مهم است. باورها درباره تفاوت‌های جنسیتی (حتی اگر اشتباه باشند)، بر کلیشه‌هایی اثر می‌گذارند که معمولاً فقط دو برچسب دختر یا پسر/زن یا مرد را می‌شناسند. البته این برچسب‌ها هم ازنظر تاریخی مقدار زیادی اطلاعات «با محتوای موثق» را با خودشان حمل و ما را از قضاوت هر فرد براساس شایستگی‌ها یا رفتارهای خاصش خلاص می‌کنند. با چنین داده‌هایی از پیشرفت‌های هیجان‌انگیز در علوم اعصاب، تمایز اساسی و صفر و یکیِ این برچسب‌ها زیرسؤال رفته. داریم به این فهم می‌رسیم که طبیعت به‌شکلی جدایی‌ناپذیر در تربیت تنیده شده است. فهمیده‌ایم آنچه فکر می‌کردیم ثابت و اجتناب‌ناپذیر است، شکل‌پذیر و منعطف است؛ آشکار شده است که جهانِ مادی و اجتماعی‌مان تأثیراتِ نیرومندی دارد که می‌تواند زیست‌شناسیِ ما را تغییر دهد. قرن بیست‌ویکم نه‌فقط جواب‌های قدیمی؛ بلکه خود سؤال را هم به‌چالش کشیده است.
مینا دانشور/ ترجمان

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه