• شماره 1900 -
  • 1398 يکشنبه 15 دي

آیا درست است چیزی‌که خودمان دوست نداریم را به دیگران ببخشیم؟

هدیه‌هایی از جنس آشغال!

حتماً شده است که کسی برایتان هدیه‌ای بیاورد ولی با سلیقه‌تان جور نباشد. نخواهید آن‌را استفاده کنید یا حتی دوست نداشته باشید توی خانه‌تان بماند. اولین راه‌حلی که به ذهنمان می‌رسد این‌است‌که آن‌را به کس دیگری بدهیم. کسی‌که ممکن است به آن نیاز داشته باشد یا به‌اندازه ما از آن بدش نیاید؛ اما چیز ناخوشایندی دراین‌کار وجود دارد. چیزی زشت یا شاید غیراخلاقی که باعث می‌شود دراین‌کار تردید کنیم؛ چرا؟

وقتی پسر اولم ۱۵سال‌پیش به دنیا آمد، یکی از هدایایی که دریافت کردیم، یک کاسه بسیاربزرگ سفالی بود که به‌شکل شکمِ هنرمند سازنده‌اش در زمان بارداری ساخته شده بود. یادداشت همراه آن این‌بودکه این کاسه را می‌شود به‌عنوان وان نوزاد و بعداً وقتی بزرگ شود، به‌جای ظرف سالاد استفاده کرد. سطح بیرونی ظرف، با رنگ‌پاشی‌های خاکی‌رنگ نقاشی شده بود و داخل ظرف، بافت‌هایی داشت که قاعدتاً از شکل بدن سازنده بر آن نقش بسته بود. می‌شد رد موهای ریز و شکل نافِ بیرون‌زده را در داخل ظرف دید. مطمئن نیستم بتوانم با کلمات، عمق اشمئزازم را از آن شیء بیان کنم. نوزادم را داخل چیزی بگذارم که به‌شکل شکم کس دیگری‌ست و بعدها از داخل همان ظرف، سالاد بخورم؟! من می‌خواستم بی‌معطلی آن کاسه را دور بیندازم یا به‌عبارت‌بهتر آن‌را خرد و خاکشیر کنم. شوهر آن‌زمان من، بن، می‌خواست آن‌را در راهروی بیرون آپارتمانمان بگذارد و رویش یادداشتی بگذارد که «هرکه می‌خواهد بردارد». برای خودش برند جدیدی بود و معلوم بود گران‌قیمت است. من و بن، سر این موضوع بحثمان شد:
بن: شاید کسی بخوادش ...
من: چرا؟! این لگنچه خیلی زشت و وحشتناکه!
بن: کار سازنده‌اش همینه؛ پس معلوم می‌شه کسانی هستند که از این چیزها خوششان میاد.
من: من تو کارهای اشتباه بقیه سهیم نمی‌شم.
بن: اسرافه که بیاندازیمش دور.
من: این آشغاله، دورانداختنِ آشغال اسراف‌کاری نیست.
بن: نمی‌شه بذاریمش بیرون و ببینیم کسی می‌خوادش یا نه؟
من: به این‌کار ‌ آشغال‌ریختن.
و این بحث همین‌طور ادامه یافت ...
در برلین مردم بطری‌های خالی را گوشه‌وکنارِ خیابان و کوچه می‌گذارند و بی‌خانمان‌ها آن‌ها را برای استفاده جمع می‌کنند. در بلوک من گاهی آدم‌ها وسایل اضافی‌ای را که ارزش انبارکردن ندارند، کنار خیابان می‌گذارند با این نوشته که «هرکه می‌خواهد بردارد». مردی را می‌شناسم که عادت دارد کتاب‌هایش را توی سفر، در اماکن عمومی مثل فرودگاه و ایستگاه قطار جا بگذارد. آیا این‌کار، نیکوکاری‌ست یا آشغال‌ریختن؟ کسی‌که آشغال‌هایش را به دیگران می‌دهد، دوست انسانیت است یا دشمنش؟ قبول دارم که اساس هرکار نیکوکارانه، این واقعیت است که شیء مدنظر، به استفاده گیرنده برسد؛ فارغ‌ازآنکه چه ارزشی برای اهداکننده دارد. خود من طرفدار کارهای خیریه‌ام یا دست‌کم تلاش می‌کنم چنین باشم. بااین‌حساب، چرا نمی‌توانستم آن لگنچه را روی میز بیرون آپارتمان برای استفاده کسی بگذارم که شاید از آن خوشش بیاید. پاسخ این مسئله، درسی‌ست درباره مرز ظریف میان اخلاق و زیبایی‌شناسی. ما مایلیم مباحثات زیبایی‌شناسی را تأمل درباره تفاوت‌هایی میان افراد بدانیم که چندان اساسی نیستند. شما از طعم وانیل خوشتان می‌آید، من از طعم شکلات؛ خب بحث و استدلالی بر سر ذائقه نمی‌شود کرد؛ اما شاید چنین دیدگاهی، منجر به‌نوعی خیال‌اندیشی شود که جلوی استدلال‌آوری را بگیرد: با این فرض که هیچ بحث و استدلالی بر سر ذوق نمی‌توان داشت، بهتر است به این‌جور تفاوت‌ها اهمیتی ندهیم؛ اما اگر بعضی از آن تفاوت‌ها پراهمیت باشند، چه؟ این واقعیت را درنظر بگیرید که دوستی‌های بسیار پرشور؛ مثلاً دوستی‌های نوجوانی، حول احساسات زیبایی‌شناختی شکل می‌گیرند: سینما، موسیقی، کمیک، مسابقه و بازی. وقتی (مثلاً در اینترنت) با غریبه‌ها برخورد و روی اسم آن‌ها کلیک می‌کنید، آیا بیشتر وقت‌ها به این دلیل نیست که شما هم به کتاب یا فیلم یکسانی علاقه‌مندید یا شهر، زبان یا هنرمند مشابهی را دوست دارید؟ لازمه هدیه واقعی، انتخابِ پیشاپیشِ دریافت‌کننده است؛ برخلاف جایی‌که هدیه را به انتخاب تصادفیِ «هرکسی‌که از کنار آن رد شود و آن‌را بخواهد» واگذار کنید؛ هدایای معنادار و شخصی، دقیقاً زمانی به هدف خود می‌رسند که نوعی اشتراک زیبایی‌شناختی میان اهداکننده و دریافت‌کننده هدیه وجود داشته باشد.
در یونان باستان، واژه «Kalon» جذابیت زیبایی‌شناختی و ارزش اخلاقی را در مفهومی واحد ادغام کرده بود. در محاورات سقراطی (و در مواردی دیگر) بسیار می‌بینیم که درباره ستایش فردی جوان سخن می‌رود و هم‌زمان خاستگاه شریف (Kalon) و شخصیت فضیلت‌مند (Kalon) و نیز اندام موزون (Kalon) او ستوده می‌شود. در «اوثیفرون»، سقراط یادآور می‌شود که اختلاف‌نظرهایی که به خشم و خصومت میان افراد منجر می‌شود، به‌طورخاص، اختلافاتی‌ست که موضوع آن‌ها عدالت و بی‌عدالتی، زیبایی و زشتی و خیر و شر است. افراد بر سر این موضوع نزاع نمی‌کنند که چیز به‌خصوصی چقدر سنگین است؛ حتی اگر درآن‌باره با هم موافق نباشند؛ اما بر سر این مسئله با هم منازعه می‌کنند که آیا امری عادلانه است یا چیزی زیباست، یا خیر. جالب است که سقراط اخلاق و زیبایی‌شناسی را به‌عنوان دو منبع کشمکش، با هم هم‌کاسه می‌کند. تاریخ تفکر اخلاقی، سندی‌ست بر تلاش برای واردکردن شکافی میان این دو نوع حکم اخیر. در هر دو مورد ما کوشیده‌ایم حدّت موضوع را کم کنیم: در حکم زیبایی‌شناختی، با توافق بر عدم توافق؛ اما در حکم اخلاقی با این شیوه تفکر که نوعی نظریه اخلاقی وجود دارد (خواه کانت‌گرایی باشد، خواه پیامدگرایی) که می‌تواند زمینه‌ای برای حکم‌کردن درباره همه مباحث فراهم کند. ما فقط می‌توانیم دلایل را سبک‌سنگین کنیم و ببینیم چه کسی به‌لحاظ عینی حق دارد و چه کسی به‌لحاظ عینی بر خطاست. در زیبایی‌شناسی، نیازی به عینیت نداریم و در اخلاق می‌توانیم آن‌را داشته باشیم؛ ختم غائله.
به باور من، هیچ مقیاسی وجود ندارد که همه اختلاف‌نظرهای اخلاقی را برطرف کند و علاوه‌براین، همواره ممکن نیست که برای اختلاف‌نظر درباره زشتی و زیبایی به توافق برسیم. این مدعیات با یکدیگر یا با این واقعیت بی‌ارتباط نیست که حکم زیبایی‌شناختی و حکم اخلاقی، آن‌قدرکه ما می‌خواهیم به‌خود بباورانیم، از هم جدا و منفک نیستند. ازنظر من، اسلحه چیز کریهی‌ست؛ اما طرفداران پرشور اسلحه را می‌شناسم که آن‌را زیبا می‌دانند؛ گوشت برای من لذیذ است؛ اما بسیاری از آشنایان گیاه‌خوارم، از آن نفرت دارند. اینکه آیا اخلاق، زیبایی‌شناسی را پیش می‌برد یا به‌عکس، وقتی آن‌ها در هم بیامیزند، این انتظار هست که لگام‌گسیختگی شهودات اخلاقی فرد ناشی از این واقعیت باشد که آن‌ها واکنش‌های زیبایی‌شناختی غریزی نیز هستند. ما دوستانمان را همان‌قدر براساس محتوای فهرست ترانه‌های موردعلاقه‌شان انتخاب می‌کنیم که با محتوای شخصیت‌هایشان؛ شاید به این دلیل که ما محتوای فهرست موسیقی‌های موردعلاقه آنان را یک بخشِ نه‌چندان ناچیز از محتوای شخصیتشان درنظر می‌گیریم. البته ازنظر من احمقانه است از کسی متنفر باشم که آن لگنچه مسخره را به من هدیه داد؛ همان‌طورکه برای شما هم احمقانه خواهد بود که از آدم‌های شیک‌پوش ریشو متنفر باشید یا از بزن‌بهادرهای بی‌فرهنگ یا از تاجرهای اتوکشیده یا از هیپی‌های چرک‌وچیل یا هرجور آدمی که ذائقه شما را تلخ می‌کند. وقتی مباحث سیاسی به حوزه‌های فرهنگی و جغرافیایی می‌رسند -آن‌گونه که در کشور من رایج است- سخت است که گمان کنیم اختلاف به‌همان‌اندازه که بر سر اخلاق است، بر سر زیبایی‌شناسی نیست. این واقعیت که در سطح بنیادینی -مثلاً در موضوع حیات، آزادی و خوشبختی و امثال این‌ها- هم‌نظر هستیم، ضرورتاً باعث خوش‌بینی بیشتر نخواهد شد. وقتی مسئله در حوزه زیبایی‌شناسی باشد که در آن جهت‌گیری افراد از یکدیگر جداست، نمی‌توان امید چندانی به اقناع عقلانی بست. ما آمریکایی‌ها از جهت ذوقی، به ملتی ازهم‌گسیخته تبدیل شده‌ایم.
انفکاک زیبایی‌شناختی میان دو انسان، امر کم‌اهمیتی نیست. این جدایی، راه را بر ارتباطات اخلاقی آنان نیز می‌بندد. زیبایی مادرانه‌ای که در آن لگنچه شکمی لحاظ شده بود، با تصویر من از مادری فرق داشت؛ تصویری که مستلزم شیردادن، تعویض پوشک و لباس نوزاد و خوابیدن درکنارهم نیست. اگر من آن لگنچه را در راهروی ورودی خانه‌ام می‌گذاشتم، این‌کار را با امید به یک نسبت اخلاقی (نیکوکاری) با کسی انجام می‌دادم، تنها براین‌اساس که فقط یک شکاف زیبایی‌شناختی بنیادین ما را از هم جدا می‌کند. نوع شخصیت کسی‌که آن لگنچه را انتخاب می‌کرد با شخصیتی که من دارم، متفاوت است. بااین‌حال، شک ندارم که اگر او را ملاقات می‌کردم، زمینه مشترکی میان او و خودم می‌یافتم؛ اما چیزی‌که نمی‌تواند زمینه اشتراک ما باشد، این واقعیت است که زباله من، گنجینه اوست؛ یا دست‌کم مسئله از دید من این‌گونه بود. بِن نگاه مصالحه‌آمیزتری به امور داشت. برای من مسلم بود که وجود شکاف‌های زیبایی‌شناختی آن‌قدر عمیق است که به بی‌حرمتی اخلاقی می‌رسد؛ درحالی‌که بدترکیبی آن لگنچه به چشم بن نمی‌آمد. او از من می‌خواست یک‌قدم به عقب بردارم. مسلم است که من نخواهم در جهانی برآمده از ذوق زیبایی‌شناختی یکدست زندگی کنم. تکثر دیدگاه‌های زیبایی‌شناختی، محصول تنوع اصیل میان انسان‌هاست و این واقعیت که آن‌ها آزادند برای خود حکم کنند که چه چیزی جذبشان کند. این باید مایه احترام باشد، نه مستحق تخفیف و تحقیر. مرز ظریفی وجود دارد میان احترام به حق دیگران برای داشتن ذوقی ناموزون و انتخاب برای مشارکت در آن. بن از منظری کلی به آن مشارکت می‌نگریست، به‌عنوان ترویج خودآئینی؛ کمک به دیگران که از هرآنچه میلشان می‌کشد، لذت ببرند؛ اما من از آغاز، آن‌را مبنایی می‌دیدم برای ترویج بد بودن. مسئله موردنظر در اینجا آن مقامی‌ست که در آن، خود عادت افراد به هم‌رأیی و توافق، چیزی باشد که آنان بتوانند درباره‌اش به توافق برسند. آیا راهی برای فیصله‌دادن به آن اختلاف‌نظر میان بن و من وجود داشت؛ یا اینکه آن اختلاف، تفاوتی بود در ذوق و سلیقه؟
علی کوچکی/ ترجمان

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه