خودنویس
میخواهم روی پاهایم باشم
چهارپایهای خیره به سقف
میخ
میخهای فروتن
فرو در چهارپایه
بیبندوباری سقف
از خفگی من لذت ببر
دستم به هیچجا بند نیست
باید از آخرین آهنگی که
میشنوم
به گوشم بفهمانم
گوشم همیشه نفهم بود
میخ میشد به یک آهنگ
میخهای فروتن
در تن چوب
سقف از انتظار بدش میآید!
قاسم بغلانی
گرمایی ریخته بر اندامهای چشمهات
پلکها را میکشید
پای لبهای استکان
به تکانهای سرخت
و عباراتی که در گلویت حرف میزد
به راههای ناموزون
خطکشی شدهاند دهلیزها توی وارونگی سینهام
انتهای مژههای لرزانم شهری قیام کرده
اساطیر در زبانم ایستادهاند
که سخن نمیگوید
و لبهای سرخم
بوسههایی جیغ برای بازی داشتند
یک جفت زن
در یک جفت عدسی مقعری شراب میشوم
که هیچوقت ننوشیدم
بوسههای ناهمگونت را
پناهگاهی نیست
و سکوت جذامی است
برای جویدن نیمی که از من برنمیآمد
الهام آلعلی
با نیمقرن از نفسهای تو
سخن میگویم
و خوب میدانی ...!
پنجرهها را بهدست باد میسپارم
و تو را به اشکهای پس از باران
به روی شیشه
و بیا که بهانهها را
گردن بزنیم
برگها را روز رستاخیز بهار
به روی درختان بچسبانیم
لبخند معجزهایست
که در هزاره سوم
پیامبر نمیخواهد
هر روز در ناخودآگاه خویش
برای زندهماندن
خسوف میکنیم و
کسوف میشویم
شاید لحظهای به خود آمده باشیم
که دوران،
دوران چکمههای دشنهدار
دوران التماس قاصدکها در باد است
آری ...
با نیمقرن از نفسهای تو
در اورشلیم نگاهم
در تنشهای بودنت
سربازی میکنم
برای تناسخ روحم
در خاک و باد
در آتش و آب
که توازن یک پلک برهمزدن
فقط با تو میتوان بر هم زد
با نیمقرن از نفسهای تو
هر بار مجال باشد
سخن را پایانی نیست
عبدالله محمدزاده سامانلو
برس به داد دلم بیتو باز غم دارم
دوباره حال غزلهای محتشم دارم
به یاد صبح بهاری بدون دلتنگی
بیا به خانه دل چای تازهدم دارم
شبیه جادهٔ چالوس میشود حالم
که راههای پر از چین و پیچ و خم دارم
شدم شبیه همان شاعری که دلتنگ ست
قلم به دست من اما تو را چه کم دارم
چگونه عقربهها ساکتند باز امشب؟
برای درد جدایی علاج هم دارم؟
حلال کن که سخن باز رو به تکرارست
هوا برای نفسهای شعر کم دارم ...!
مهسا ایمانی