• شماره 2893 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۸ مهر

گفت‌وگو با «پویا واثق ملکی»؛‌ کارآفرین موفق

روی خودت سرمایه‌گذاری کن تا به رؤیاهایت برسی!

بی‌بی‌زهرا لعل موسوی

همه ما در زندگی‌هایمان یک دغدغه و ترس بزرگ داریم. لابد می‌پرسید آن ترس چیست؟ بی‌تعارف بگوییم، ترس از آینده خودمان و کسانی‌که دوستشان داریم. به‌خاطر همین بسیاری از جامعه‌شناسان و افراد موفق و مطرحی که از آن‌ها به‌عنوان الگو یاد می‌شود، براین‌نکته تأکید می‌کنند که ما باید سرمایه‌گذاری کنیم تا آینده تضمین‌شده‌ای‌ را برای خودمان و نزدیکانمان داشته باشیم. در اولین‌قدم بسیاری تا اسم سرمایه‌گذاری می‌آید، فکر و تمرکزشان را بر روی ماشین، ملک، طلا و ... می‌گذارند تا بتوانند به‌قول خودشان سرمایه‌گذاری کنند؛ اما مهم‌ترین سرمایه‌گذاری در دنیا، سرمایه‌گذاری روی خودمان است. می‌پرسید که چرا روی خودمان؟ و اینکه اگر این‌کار را انجام ندهیم، در آینده شاهد چه اتفاقات ناجوری در زندگی‌مان خواهیم بود؟ سراغ یکی از موفق‌ترین کارآفرینان کشور رفتیم تا پاسخ را از زبان او بشنویم.

خودتان را برای مخاطبان معرفی کنید تا بیشتر با سبکِ کاری شما و علت موفقیتتان آشنا شوند.
پویا واثق ملکی هستم؛ مدیریت خواندم و مدیر مرکز آموزش‌های تخصصی هنر تصویرگران پویا اندیش هستم. این مطلب که قبلاً در یک سخنرانی برای صدها مدیر بیان کردم را دوست دارم برای مخاطبان شما نیز مطرح کنم تا یک آگاهی بدهم و بتوانیم در زندگی خودمان از آن استفاده کنیم؛ درواقع هنر این‌است‌که تجربه دیگران را ازآن‌خود کنیم. دو اتفاق وقتی کسی روی خودش سرمایه‌گذاری می‌کند، می‌افتد:
1. خود شخص: وقتی از درون رشد می‌کنید، اطراف شما ناخودآگاه شروع به تغییرکردن خواهد کرد؛ شما دیگر آن آدم سابق نیستید. وقتی تغییر اتفاق می‌افتد، نگاه شما، کلماتی که انتخاب می‌کنید و به‌نسبت آن تصمیم‌هایتان تغییر می‌‌یابد؛ به‌همان‌نسبت نیز آدم‌هایی‌که وارد زندگی‌تان می‌شوند، تغییر می‌کنند. دریک‌کلام، فکر شما را راحت ‌کنم: هیچ‌چیزی بیرون نیست؛ هرچیزی هست در درون خودتان باید جستجو کنید. درواقع این‌طور بگویم که شخصی می‌تواند ثروتمند باشد که درون ثروتمندی داشته باشد؛ شخصی کسب‌وکارش بزرگ می‌شود و رشد می‌کند که درون خودش بزرگ باشد.
2. نگاه دیگران: دومین اتفاق این‌است‌که نگاه دیگران نسبت به ما عوض می‌شود. وقتی شما تصمیم می‌گیرید رشته‌ای را آغاز کنید، دوره‌های آن‌را می‌گذرانید و پشتکار به‌خرج می‌دهید و در آن متخصص می‌شوید و مدرکش را می‌گیرید، به‌نسبت تلاشتان، نگاه مردم به شما تغییر می‌کند؛ قطعاً کسانی‌که دوستشان دارید احترام بیشتری برای شما قائل خواهند شد؛ چون شما روی خودتان کار کرده‌اید. پس یکی از ارزش‌های مهم ما که احترام‌گذاشتن دیگران به خودمان است، به‌این‌روش رشد می‌کند.

چطور زودتر به‌این‌هدف برسیم و چه‌کسی می‌تواند کمکمان کند؟
سؤال خوبی پرسیدید؛ برای‌اینکه زودتر به‌این‌هدف برسیم، باید کنار خودمان یک راهنما یا به‌اصطلاح «کُوچ» داشته باشیم. درواقع خودمان می‌توانیم با آزمایش و خطا جلو برویم؛ ولی چه اتفاقی می‌افتد؟ یا به‌خاطر دیر‌کردن دلسرد می‌شویم و به هدفمان نمی‌رسیم یااینکه درگیر آزمایش و خطا می‌شویم و زمان را از دست می‌دهیم؛ زمان، حرف اول‌وآخر را در موفقیت می‌زند. اینجا ما باید کنار استادی باشیم که سال‌ها روی خودش کار کرده. او زحمت کشیده و فرمول را درآن‌رشته به‌دست آورده. درواقع خاک درون خودش را تبدیل به طلا کرده است؛ به‌عبارتی، او مثل یک کیمیاگر می‌ماند و کیمیاگری که فرمول آن‌رشته را لقمه‌شده و آماده به ما خواهد داد. درمورد کیمیاگر صحبت کردم و احتمالاً کتاب «کیمیاگر» را خوانده‌اید؛ از این کتاب، مثالی می‌زنم تا کاملاً بحث برای شما جا بیفتد. در‌این‌کتاب، چوپانی به‌نام «سانتیاگو» هست که بهترین دوستانش، گوسفندانش هستند (گوسفند نماد سکون و مُردگی‌ست). این پسر، مدتی بود رؤیایی را می‌دید. یکجا تصمیم می‌گیرد، جسارت به‌خرج می‌دهد و ‌دنبال رؤیایش می‌رود. به‌خاطر رؤیایش، گوسفندانش که دوستانش بودند را می‌فروشد و جسارت را به‌خرج می‌دهد و به کشور دیگری می‌رود. درآن‌کشور، پولی که از فروش گوسفندانش به‌دست آورده را از او می‌دزدند. هیچ پولی نداشت و خسته و گرسنه به مغازه‌ای تکیه می‌دهد؛ مغازه‌ای که گویی روی شیشه‌هایش خاک پاشیده بودند و غبار همه‌چیز را طی زمان گرفته بود. یک مغازه بلورفروشی بود. ناخودآگاه داخل مغازه می‌رود و از صاحب مغازه خواهش می‌کند که به من غذایی بده؛ خیلی گرسنه‌ام. صاحب مغازه جوابش را نمی‌دهد. پسر به صاحب مغازه می‌گوید اگر شیشه‌ها را پاک کنم، به من غذا می‌دهی؟ باز صاحب مغازه جوابش را نمی‌دهد. پسرک وقتی شروع به پاک‌کردن بلورهای مغازه می‌کند، صاحب مغازه متوجه می‌شود انگار اتفاق عجیبی درحال‌رخ‌دادن است و همان‌لحظه یک مشتری وارد می‌شود و خرید می‌کند. صاحب مغازه، این‌را یک نشانه خوب می‌بیند. درواقع آن پسر با پاک‌کردن آن بلورها قصد داشت درون صاحب مغازه را از غبار اندیشه‌هایی که طی سال‌ها خاک خورده بود، پاک کند. آن صاحب مغازه آرزو داشت سفر طولانی را برای زیارت برود؛ اما همیشه آرزوهایش را زیر خاک و غبار مدفون می‌کرد. خیلی از ما این‌طوری هستیم و روی آرزوها، روح و دانایی خودمان را غبار گرفته و ما باید آن غبار را پاک کنیم و به‌دنبال آرزوها و هدف‌هایمان برویم.

داستان آن پسر همچنان ادامه دارد؟
بله؛ آن پسر دوباره راه می‌افتد و می‌رود و می‌رود تا به کیمیاگر برسد. ما، در طی تاریخ تا الآن دو مدل کیمیاگر داریم: اول، کسانی‌که یک‌شبه می‌خواهند به آرزوهایشان برسند یا پولدار شوند؛ کیمیاگرانی که دنبال یک فرمول سریع هستند! دوم، کیمیاگرانی که درپیِ این‌هستندکه درونشان را به طلا تبدیل کنند. تبدیل درون، آرزوهای بیرون را نیز ناخودآگاه جذب خواهد کرد. این‌ها کسانی‌اند که روی ثروتشان، روابطشان و چیزهای دیگر موفق و پایدار هستند. این پسر چوپان که یک پسر عادی‌ست، می‌رود تا به کیمیاگر می‌رسد و با کیمیاگر (پیر دانا) هم‌نشین می‌شود. او بعد از یادگیری نکاتی از پیر دانا، ادامه مسیرش را به‌سمت رؤیایش می‌رود و در مسیر، به دزدی می‌رسد و از رؤیایی که دزد برایش تعریف می‌کند این‌طور می‌فهمد: این درست که این‌همه دنیا را ‌دنبال طلا گشته؛ ‌اما آنجا‌که زندگی می‌کرده، رؤیایش در آنجاست؛ بنابراین باید به آنجا برگردد؛ یعنی به‌این‌نتیجه می‌رسد: هیچ‌چیزی بیرون نیست؛ همه‌چیز درون خودش بوده و برمی‌گردد و چون روی خودش کار کرده، به رؤیا و ثروت درونی و بیرونی خودش می‌رسد. با گفتن این مطلب می‌خواهم آگاهی کوچکی برای خودمان ایجاد کنم و در ادامه‌اش یک تصمیم. ما می‌توانیم مثل آن بلورفروش، غبار را از روی بلور و درون خودمان و روی ذهنیت خودمان، پاک کنیم و برویم دنبال اهدافمان و روی خودمان سرمایه‌گذاری کنیم؛ یا داستان را همین‌جا فراموشش کنیم! به‌قول سهراب سپهری که می‌گفت:

غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست

همیشه با نفس تازه راه باید رفت

درواقع، من نمی‌توانم شما را مجاب کنم که روی خودتان سرمایه‌گذاری کنید. این شما هستید که باید خودتان را مجاب بکنید. پیشنهاد می‌کنم مخاطبان بعد از خواندن این مطلب، برگه‌ای‌ بردارند، آن‌را به دو قسمت تقسیم کنند و روی آن بنویسند: اگر من به‌دنبال رؤیاهایم بروم و اگر دنبال سرمایه‌گذاری روی خودم باشم، چندسال‌دیگر چه اتفاقاتی می‌افتد؟ و اگر نروم، چندسال‌دیگر دچار چه رنج‌هایی خواهم شد؟ به‌خاطر داشته باشید که همیشه زود دیر می‌شود؛ پس شروع کنیم.

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه