کد خبر:
354485
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۲ دوشنبه ۲۸ اسفند -
08:33
نگاه جامعهشناختی به مقوله «عید نوروز»
«نوروز»، سرشار از امید شُدن است
بیشک هر ملتی، جهانبینی و معرفت خود را از منبعی دریافت میکند. اگر نگاهی گذرا به تاریخ و فرهنگ ایرانزمین داشته باشیم، متوجه خواهیم شد که ایران طیِ زیست خود، بسیاری از مصادیق معرفتی خود را از ادبیات، اسطورهها، آیینها و جشنهای هویتیِ خود دریافت کرده است. یکی از مهمترین دستاوردها دراینباره «نوروز» است. درحقیقت «نوروز»، پایهای برای زیست جهان و دریافت انسان ایرانی در فضای زندگی او تلقی میشود. اگر نگاهی گذرا به رابطه انسان و طبیعت بیندازیم، سه فاز را میتوان در مسیر تحول و پویایی آن دریافت کرد:
در مرحله اول؛ که انسان در دوران کودکی خود بسر میبرد، این طبیعت است که بر انسان چیره شده است؛ مثلاً در نگاههای اسطورهای میخوانیم که کره زمین بر روی شاخ گاو قرار دارد و این اعتقاد در بین مردم ابتدایی وجود داشت که دراثر عطسه این گاو، زلزله خواهد آمد؛ لذا اگر ما بتوانیم برای گاو، «قربانی» کنیم، از عطسهزدن او جلوگیری کرده و زلزله نخواهد آمد. همه اینها نشان میدهد که چگونه طبیعت، انسان را کنترل میکند.
در دوره دوم؛ حیات انسان بهمرور رشد عقل تکساحتی، باعث میشود انسان بتواند بر طبیعت غلبه کُنَد. درحقیقت، عصر تکنولوژی و اینکه انسان باید بتواند زندگی خود را دچار تغییر و دگردیسی کُنَد، بهیاری میرساند که به قلههای رشد و پیشرفت در زمینههای مختلف برسد. نتیجه چنین دریافتی در فصل دوم زندگی بشر، باعث ایجادِ هم «رفاه» و هم نوعی «تخریب» در محیطزیست است؛ طوریکه امروز میدانیم انسان اگرچه توانسته در اوج بایستد؛ اما بیتوجهی او به طبیعت باعث شده خسارات و هزینههای زیادی نیز به خودِ بشر، هستی و کره زمین وارد شود. دراینجاست که گفته میشود عقل تکساحتی و نگاه ابزاری به زندگی و رابطه انسان و محیط باعث شده تا ما دچار نوعی تخریب در محیطزیست شویم.
در نگاه سوم؛ که آغشته به مفاهیم «توسعه پایدار» نیز است، براینموضوع تأکید میشود انسان باید سمت «رابطه مهرورزانه با طبیعت» رود. درواقع، انسان اگر بپذیرد «بخشی از طبیعت» است، رابطه مهرورزانه و دیالکتیک دوسویه میتواند او را به سرمنزل مقصود برساند. اگرچه انسان درطولتاریخ بهحسب تجربه اجتماعی توانسته به چنین تفکری دست یابد، با یک نگاه و کامل عمیق در فلسفه «نوروز» میبینیم، چنینچیزی وجود داشته است؛ اما دوری و فاصله و گسست معرفتشناسانه ما از مفاهیم خردورزانه ایرانی باعث شده آنها را بهدرستی درک نکنیم. درحقیقت، «نوروز» به ما میگوید در فصلی که بهار رخ مینماید و آنرا میتوان فصل رویش و تحول طبیعت دانست، دقیقاً نقطهایست که انسان میتواند رابطه خود را با طبیعت ترمیم کند. «نوروز» به ما میگوید که عقل انسانی دارای محدودیتهاییست و این آنچیزیستکه انسان مدرن نیز بهنوعی در استدلالهایش به آن رسیده؛ مثلاً «هیوم» (فیلسوف) استدلال میکند؛ عقل بهتنهایی نمیتواند به ما دانشی درباره جهان بدهد؛ زیرا ادراکات و باورهای ما درنهایت مبتنیبر تجربیات ذهنی و احساسات و شرایط آن است. دراینجا باید به نقش احساسات در ایجاد باورها و ادراکات توجه ویژهای داشته باشیم. همه اینها نشان میدهد که رویکرد طبیعتمحور انسان آنچیزیستکه میتواند پایه و مبنای زیستجهان انسان ایرانی باشد؛ اما اگر بخواهیم عمیقتر و ژرفانگرتر به فلسفه طبیعتمحور «نوروز» نگاهی بیندازیم، باید پنج مؤلفه را در آن درنظر گرفت:
مؤلفه اول، توجه و تأکید بر «نُوشُدن» است. «نوروز» به ما میآموزد که انسان همچون طبیعت باید در هرلحظه دگردیسی و تحول را در خود ایجاد کند. این توجه به تحول که در طبیعت مرتباً درحالانجام است، بهنوعی فرایندیبودن زیست انسان را نشان میدهد؛ موضوعی که در جامعهشناسی «کنش متقابل نمادین» و نظریه «جورج هربرت مید» و «بلومر» نیز دیده میشود. درحقیقت، انسان موجود فرایندیست و مرتباً این تغییروتحول را در زندگیِ خویش ایجاد میکند؛ اما باید پذیرفت که اگر طبیعت میتواند بهحسب شرایط و موقعیت، این تغییر را در خود ایجاد کند؛ اما هرسال هرگز تجربه زیستهای مثل سالهای قبل خود ندارد؛ درآنصورت باید بپذیریم که انسان نیز در تجربه «خود با خود» به تحولی عمیق در خویش میرسد؛ تحولی که شاید در هر دورهای از زندگی او منحصربهفرد باشد. این توجه به منحصربهفردبودن همان تجربه رشد I (منِ اندامی) نسبت به ME (منِ اجتماعی) است. درحقیقت، در خود یا Self «من اندامی» یا «برتر» میتواند در یک رابطه دیالکتیکی در یک فاز مشخص خود را بروز و ظهور دهد و اگر بپذیریم انسان میتواند در مسیر زندگیِ «خودِ بالغ» را بهنوعی تجربه کند، این حرکت دراینمسیر و اینگونه تغییروتحولیافتن نشانه آنچیزیستکه در جهانبینی «نوروز» وجود دارد.
مؤلفه دوم، توجه به مقوله «پالایش» است. درواقع، «خود» باید بتواند در فرایندی، آنچه در او انباشت شده را تخلیه؛ و راهی برای بروز و ظهور خودِ خلاق ایجاد کند. دراینجا شاید نوعی «بازنگری به خود» وجود دارد. این نیز موضوعیست که در اندیشه «جورج هربرت مید» وجود دارد و ازمنظر او؛ میتوان «نوروز» را تفسیر کرد: وقتی انسان در برابر «خود» قرار میگیرد، میتواند در فرایندی بازتابی، «خود» را مورد تحلیل و نقد قرار دهد و ازاینمنظر، هرآنچه در او گُسست یا نوعی ناباروری ایجاد کرده است را شناسایی کرده و راهی برای عبور از آن بیابد. در روانکاوی نیز به چنینچیزی توجه میشود. «فروید» نیز وقتی به مقوله «شخصیت» میپردازد، توجه ویژه به «ناخودآگاه» در انسان دارد و براینباوراستکه همه آن چیزهاییکه در بخش «خودآگاه» (و هوشیار) وجود دارد، عامل شکلدادن هُویت و رفتارهای انسان نیست و چهبسا که بسیاری از رفتارها، از «ناخودآگاه» نشئت میگیرد؛ و انسان، هیچزمانی دلایل بسیاری از رفتارهایِ خود را نمیداند. دراینجا نیز شاید فلسفه و جهانبینیِ «نوروز» که به مقوله «پالایش درون» توجه دارد، راهی همچون یک روانکاو در برابر یک بیمار را برای انسان محقق میسازد؛ انسانیکه میتواند دراینفرایندِ بازتابی، خود را از جریان بسیاری عناصر نابارور رها سازد.
مؤلفه سوم در فلسفه «نوروز» نیز توجه به شادی و شادمانیست. دراینجا ازمنظر جامعهشناسیِ «کنش متقابل نمادین» میتوان اینگونه تفسیر کرد: انسان بهمثابه یک «کنشگر فعال»، تغییروتحول طبیعت و خود را جشن میگیرد. اینجاست که نوعی تعامل و ارتباط و پیوند جدید بین انسان و طبیعت ایجاد میشود و درواقع، انسان میتواند بهاینموضوع دست یابد که او بخشی از طبیعت است و وقتی جشنی برپا میدارد، خود را در «دایره پیوستاری با جهان پیرامونش» مییابد. این یافتنِ خود، مسئله بسیارمهمیست که باید محقق شود. در خِرَد موردپذیرش سرخپوستان نیز اعتقادی مشابهِ آنچه در «نوروز» وجود دارد، دیده میشود. آنها نیز برای رهایی از رنج بشر، راهبردهایی را پیشنهاد میکنند. بهنظر در دیدگاه آنها «آزادی»، «عشق» و «شادی» سه روشیست که ما میتوانیم حقیقت را درک کنیم. درحقیقت دراینخردورزی که «خردورزی تولتک(ها)» معروف است، چهار میثاق وجود دارد:
الف. در گفتارتان معصوم باشید،
ب. هیچچیز را به خودتان ربط ندهید،
ج. از روی حدسوگمان مسائل را ارزیابی نکنید؛
د. همیشه بیشترین تلاش را بکنید (روئیز، ۱۳۸۲).
آنها نیز بهنوعی تلاش میکنند تا نگرشی عمیقتر را به انسان براساس اخلاق طبیعتگرا ارائه دهند. دراینجا کنش شادیبخش، نوعی جشن تحول انسان و طبیعت بهحساب میآید؛ انسانیکه نُو شده و در مسیر خلاقیت و نوآوری پیش میرود.
مؤلفه چهارم، درک معنای زندگیست. «نوروز» بهمثابه بخشی از زندگی خود را نشان نمیدهد؛ بلکه وقتی با طبیعت در فصل بهار مواجه میشویم، گویا درحالتجربهکردنِ خودِ زندگی هستیم. این فهم، معنای زندگی و درک اینکه در آن رنجهای فراوانی وجود دارد و اینکه چگونه انسان میتواند از رنجها رهایی یابد، موضوع مهمیست. فلسفه معنایابی و معناکاوی «نوروز» به ما نشان میدهد که فرد چگونه میتواند ازمنظر انسانی هدفمند راه خود را در هستی بیابد. در فلسفه اگزیستانسیالیست نیز بهنوعی به موضوع فَرد و درک معنای زندگی توجه میشود. اگر نگاهی به فلسفه «ژان پل سارتر» بیندازیم، ملاحظه میکنیم که او تأکید دارد آگاهی در یک موجود ثابت نیست؛ بلکه یک فرایند مداوم از خودآگاهی و ادراک درحالشکلگیریست. «سارتر» استدلال میکند: آگاهی همیشه بهسمت چیزی هدایت میشود و در «تعاملِ دائمی» با جهان است. این همان موضوعیست که نقطه کلیدیِ اتکای فهم ما درمواجههبا «نوروز» است. ما با زندگی مواجه میشویم و هرلحظه دردها و رنجهای خود را بازبینی و بازاندیشی میکنیم. درحقیقت، انسان میخواهد به درک و آگاهیِ بالاتری دست یابد. افراد دراینجا باید بتوانند معنایی از آزادی را درک کنند؛ نوعی آزادی که در تحققِ انسان میتواند نقشآفرین باشد. دراینجا «انگیزه» بسیارمهم است. این موضوعیست که «اریک فروم» در کتاب «گریز از آزادی» بر آن صحه میگذارد. او براینباوراست: هرچه انگیزه بهسوی زندگی خنثیتر شود، میل بشر بهسوی نابودی قویتر خواهد شد و هرچه انسان بهسوی زندگی حرکت کند، قدرت تخریب او کمتر میشود؛ زیرا «ویرانگری» نتیجه زندگیِ نزیسته است. او در جاییدیگر، براینموضوع صحه میگذارد که انسان در عصر مدرن دچار «اسارت» شده و اگر بتواند درک دقیقی از خود داشته باشد، درآنصورت میتواند زندگی بهتری انجام دهد. «فروم» تأکید دارد که فراموش نکنیم انسان در دوره جدید با محدودیتهایی روبروست. انسان مدرن در موقعیتی قرار دارد که بسیاری از آنچه میاندیشد، همان چیزهاییستکه دیگران فکر میکنند و میگویند. اینکه توانایی تفکر اصیل یعنی برای خود فکرکردن در او محقق نشده، موضوع بسیارمهمیست و چالش اصلی در همینجاست. «نوروز» به ما نشان میدهد انسان وظیفه دارد که در کندوکاو و چالش عمیق معنای ژرفای زندگی را درک کُنَد. درک معنای زندگی باعث عبور او از ناکارآمدیهای ذهنی و ناامیدیها میشود. «نوروز» سرشار از امید است و این، آنچیزیستکه «انسان امروز ایرانی» به آن نیاز دارد.
مؤلفه پنجم، درک معنای عشق است. عشق در فرهنگ ایرانزمین معنایی ژرفا و لایهلایه دارد. در تمام ادبیات فارسی، آیینها و جشنهای ایرانی، به مقوله «عشق» توجه ویژهای میشود. وقتی از عشق سخن میگوییم، مقصود صرفاً ارتباط خاص یک فرد با فرد دیگر نیست؛ بلکه مقوله فهم خود در فاز اول است. بهعبارتی، انسان باید بتواند عظمت عشق را در خود درک کند؛ همانگونه که طبیعت گویا بهحسب آن شعور کیهانیِ خود در خود معنایی از عشق را درک میکند و آنرا بهصورت بیرونی به همه موجودات ارائه میدهد. وقتی از عشق سخن میگوییم، مقصود درک هستیشناسانه آن است بهگونهایکه انسان را دچار تغییروتحول عمیق میکند. شاید بتوان اینطور گفت که عشق، نوعی عبور از تراژدیست. تراژدی زمانی رخ میدهد که ما بر عقاید پوسیدهمان پافشاری کنیم و مصر باشیم که خویش را برحق نشان دهیم؛ اما فقط یک «عاشق خلاق» است که قدرت عبور از مرزها را دارد. انسانِ عاشق، از همه پلها و موانع عبور میکند. او بهخوبی معنای «من اشتباه کردم را» میداند، عاشق «روشن احساسی» است که عقایدش را بر دوش نمیکشد، جهان را احساس میکند و سهم خود را از زندگی با پذیرش تغییرات میداند (ناظری، ۱۳۹۶: ۹۱). دراینجا باید درنظر داشت عشق در ابعاد گوناگونی درحرکت است؛ گاهی در شما احساس مسئولیت ایجاد میکند. این احساس در وهله اول به خود شما برمیگردد؛ وقتی به تاریخ زندگیتان نگاه میکنید و متوجه میشوید که چقدر خودتان را نادیده گرفتهاید و حذف کردهاید. گاهی این احساس وظیفه نسبت به عاشق دیگر است. او آمده تا در خود به اوج برسد و این، کارِ عاشق را دشوار میسازد. گاهی احساس وظیفه نسبت به جهانیست که سوی سنگفکریها میرود و عاشقان خلاق با احساس مسئولیت نسبت به چنین جهانی سعی در نجات آن دارند. «نوروز» نوعی برساخت «انسان مسئول» نسبت به جهانیست که رو به تراژدی میرود. وقتی معنای عشق را از «نوروز» دریافت میکنیم، به ما میگوید که باید تلاش بیشتری برای بهترشدن زندگیمان انجام دهیم. محیطزیست را از تخریب نجات دهیم، بشر را از فقر و آسیبهای روحی-روانی رها سازیم؛ و جهان را از جنگ و خشونت رهایی بخشیم؛ و این، همه آنچیزیستکه «نوروز» میتواند درراستای آن حرکت کُنَد.
مهرداد ناظری*عضو هیئتعلمی دانشگاه آزاد و مدیر گروه جامعهشناسی ادبیات انجمن جامعهشناسی ایران