کد خبر:
354593
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت -
08:26
ادبیات؛ و گفتمان مقاومت در برابر جنگ
بیشک یکی از رویهها و روندهایی که درطولتاریخ همواره کشورهای جهان برای غلبه خود بر دیگری بهکار بردهاند، مقوله جنگ است. جنگ همواره از ابتدای تاریخ بشر وجود داشته و تأثیرات خود را بر روی زیست، تفکر و آینده انسان گذاشته است. آنچه حائزاهمیت است اینکه بعد از جنگ جهانی دوم و کشتارجمعی مردم جهان این ایده، منطق سؤال مطرح شد که اساساً جنگ چه سودی برای بشر دارد؟ طرح این سؤال باعث شد که عدهای به راهبردهای صلح توجه ویژهای نشان دهند. شاید دراینجا دانستن اینموضوع خالیازلطف نباشد که اساساً وقتی در جوامع بشری قدرت عشق تضعیف شود، باید پذیرفت که قدرت جنگ و خشونت گسترش وسیعی مییابد. درحقیقت جنگ، خشونت، عشق و صلح در برابر هم قرار میگیرند و بهنوعی هریک درپی محدودسازی دیگریست. یکی از مصادیق معرفتی که در برابر جنگ ایستادگی میکند، ادبیات است.
ادبیات، قدرت گفتمانی و معرفتی و فکری و ادراکی یک جامعه است که زمینههای هویتسازیِ انسانیِ انسان را امکانپذیر میسازد. هرچندکه بسیاری از رمانهای مشهور جهان درخصوص جنگها و روایات آنها به رشته تحریر درآمده؛ اما شاید ازمنظری بتوان گفت که این دسترسی به تجربیات تلخ و شیرینی که از جنگها حادث شده، میتواند بهعنوان مبانی معرفتی دراختیار نسل جوان قرار گیرد تا آنها بتوانند با اینموضوع بهگونهای متفاوت روبرو شوند. «آندری تارکوفسکی» در فیلم معروف «کودکی ایوان» نشان میدهد که چگونه جنگ میتواند کودک را از «کودکیکردن» دور و بهنوعی او را به کاراکتری اصلی در فضای جنگ مبدل کُنَد. داستان این فیلم، تقابل بین «ایوان» و کسانیست که میخواهند او را از جنگکردن دور کنند. «ایوان» کودکیست که خانواده او را نازیها کشتهاند و او بیاراده خویش وارد دنیای خشونتآمیز بزرگسالان شده است. در «کودکی ایوان»، با کودکی روبرو هستیم که شجاعانه میخواهد در فضای جنگ حضور داشته باشد و نهایتاً او نیز قربانی جنگ میشود و دراینمسیر جان خود را از دست میدهد. بسیاری میگویند که «تارکوفسکی» در «کودکی ایوان» سوگوار همه بشریت است. شاید این فیلم نشان میدهد که چگونه باید گفتمان مسلطی در برابر جنگ شکل گیرد. درهرحال ادبیات و هنر بهگونهای با بازگویی جنگ نشان میدهند پایان راه الزاماً دسترسی به خوشحالی یا فرصت بیشتر برای اکثریت بشر نخواهد بود. در کتاب معروف «کودک، سرباز و دریا» اثر «ژرژ فون ویلیه» ما شاهد روایت دیگری از جنگ جهانی دوم هستیم. این داستان در یکی از دهکدههای فرانسه اتفاق افتاد که پسرکی 12ساله کنار سایر دوستانش به مبارزه علیه سربازان آلمانی اقدام میکند. او میکوشد با مبارزه و خطرکردن در راه میهن گام بردارد؛ اما پس از جنگ متوجه میشود که جنگ تنها راه رسیدن به پیروزی نیست و ازاینمنظر بهمرور به صلح فکر میکند. طی اینماجراها پسر با یک آلمانی که چند فرزند دارد، آشنا میشود. او مخالف جنگ است. دراینمرحله، رابطه عاطفی و انسانی بین او و آن سرباز آلمانی شکل میگیرد. همه اینها گامهایی درراستای بهتعلیقدرآوردن منطق جنگ است. این روایتها برساختی از نشانهشناسی جنگ و آسیبهای فردی و جمعی آنرا بهتصویر میکشد. در ادبیات فارسی نیز نوعی مقابله و مواجهه با جنگ و خشونت دیده میشود. ماحصل کلام ادبیات کلاسیک ایران نوعی توجه به «مقام شامخ انسان عشقورز» و نیز شیوههای برسازی «انسانی بهشدت انسانی» است. حافظ در شعر معروفِ
جنگِ هفتادودو ملت همه را عُذر بِنِه
چون ندیدند حقیقت رَهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقصکنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند
حافظ بهخوبی نشان میدهد که جنگهایی که بین گروهها و اقوام مختلف شکل میگیرد تاحدزیادی جعلی و کاذب است. این شعر بهنوعی همان نگاه «مارکس» را در خود دارد. او براینباوراستکه «آگاهی کاذب» مانع شکلگیری «آگاهی واقعی» میشود. درحقیقت شکلگیری آگاهی کاذب ناشی از ایناستکه افراد هریک فکر میکنند که حقیقت نزد آنهاست؛ ازاینرو، برای دسترسی و تسلط به حقیقت با دیگران وارد جنگ میشوند؛ درحالیکه حقیقت چیزیستکه فراتر از جنگها و خونریزیها خود را نشان میدهد. مولانا با نگاه عشقمحورش تلاش میکند تا ایدهای درخصوص انسانیتِ انسان ارائه دهد. او نشان میدهد آنچه باعث میشود انسان بتواند در کلیت زندگی به صلح دسترسی پیدا کند، نگاه عمیق به عشق است. اگر کسی درک عمیقی از عشق داشته باشد، هرگز در مسیر جنگ حرکت نخواهد کرد. در جایی مولانا میگوید:
علت عاشق ز علتها جداست
عشق اسطرلاب اسرار خداست
عاشقی گر زین سر و گر زان سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبر است
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان روشنتر است
چون قلم اندر نوشتن میشتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت
آفتاب آمد دلیل آفتاب
گر دلیلت باید از وی رو متاب
او میخواهد بهاینموضوع توجه نشان دهد: هرکسیکه عشق را که از اسرار خداست، میفهمد، نوع نگرش و برداشتش نسبتبهخود به انسانهای دیگر و هستی متفاوت خواهد شد. نگاه خدامحور مولانا درپی ایجاد نوعی دیالکتیک عشقمحور بین انسان و خداست که درپیآن همه جنگها و همه راههایی که بشر بر روی کره زمین برای کسب فرصت و منابع بیشتر فراهم میکند را نوعی نگرش یکسویه نشان میدهد. خرد ایرانی در خدمت انسانی بالغ و تکاملیافته است؛ انسانیکه باید با اراده و تلاش در مسیر خودسازی حرکت کند. او در جای دیگر میگوید:
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش
درواقع، این خودشناسیست که مایه خداشناسی و جهانشناسیست. در «حقیقت هستی» نگاه هستیشناسی شاعران کلاسیک بر این اصل استوار است که انسان اگر درک عمیقی از هستی و زندگی داشته باشد هرگز در مسیر جنگ و خشونت حرکت نمیکند. شاید مهمترین جنگ و خشونت در خود انسان است که او باید بتواند همه نیروها و همه آن خودهایی که در برابر خود واقعی او قد علم میکنند را شکست دهد. لذا یک جنگ دیالکتیکی و تضاد بین «خود واقعی» و «خود وانمودی» وجود دارد. خود وانمودی در اشکال گوناگون «خود فرصتطلب» و «خود فرصتسوز» میتواند انسان را از رسیدن به خود واقعی دور سازد. همه اینها نشان میدهد که نوع نگاه مولانا نگاهی خشونتگریز و انسانساز است. سعدی نیز در شعری میگوید:
بنیآدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بیغمی
نشاید که نامت نهند آدمی
او دراینشعر نشان میدهد به نوعی از تجانس و «همبستگی اجتماعی» نیاز است. در نقطهای که انسان به اینسطح و قدرت تفکر میرسد که میتواند با عبور از خود و فهم دگرخواهی، راه جدیدی را ایجاد کُنَد، باید درآنراه گام بردارد. این آنچیزیستکه «خردورزی ایرانی ضدخشونت» درطولتاریخ را جلوهگر میسازد و با جنبههایی از توسعه همراه و همساز است. این تفسیر مولانا را میتوان با نگاه «جورجو آگامبن» همراستا دانست؛ که دراینباره مینویسد: «پیداست که ظرفیت بنیادین آدمی همانا برخورداری از نوعی بالقوگی یا توان برای عقلیبودن است و ازآنجاکه این توان نمیتواند بهتمامی در قالب انسانی واحد یا در قالب هیچیکاز اجتماعات جزئی و خاص متشکل از آدمیان فوقالذکر به فعلیت رسد، لاجرم باید کثرتی در نوع بشر وجود داشته باشد که ازطریقآن، این بالقوگی فعلیت یابد ... از بهکاربستن مستمر تمام ظرفیت خویش برای رشد عقلی؛ اولاً در امور نظری و ثانیاً بهعنوان گسترش نظریه در عمل» (آگامبن، ۱۳۸۷: ۲۳). این نگاه بهخوبی نشان میدهد که «نگاه متکثر متحدگونه» و نوعی توجهداشتن به قدرت انسانی در عمل در تعامل و ارتباط با دیگران حائزاهمیت است؛ نکتهای که در نظریه کنش ارتباطی «یورگن هابرماس» نیز بر آن توجه شده است. میتوان گفت در فلسفه ذهنی و زیست انسانی شاعران ایرانی نیز همین اندیشه و نگاه وجود داشته. فردوسی در جایی میگوید:
چو چیره شدی، بیگنه خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز
گریز از جنگ و دسترسی به صلح، نکتهایست که در گفتمان فکری و خردورزی ادبیات وجود دارد. مهمتراینکه جهان هستی عرصه الهی بهحساب میآید که هر ستیزی نوعی جنگ با خدا محسوب میشود. براینمبنا میتوان گفت ادبیات، نوعی قدرت گفتمانی مقاومسازی در برابر جریانهای متکثر جهانیِ جنگگستر را دارد. اگر با نگاه هژمونی «آنتونیو گرامشی» به قضیه نگاه کنیم، درآنصورت باید گفت که او اعتقاد براینداردکه نوعی هژمونی یا همگرایی درراستای گستره فرهنگ سلطه وجود دارد. بااینتعبیر باید گفت که جنگ، بخش جداییناپذیر نظام سرمایهداری برای انباشت آن است و در چنین فضایی، «آگاهی کاذب» مانع رشد «آگاهی حقیقی» شده و انسانها در خدمت منابعی که دراختیار اقلیت است، به جنگ و خونریزی روی میآورند. این ادبیات است که میکوشد نوعی نیروی مقاومت براساس آنچه «جان فیسک» میگوید، ایجاد کند. این نیروی مقاومت میتواند هژمونی همگرایی را با سؤال مواجه و اینمسئله را مطرح کند که اساساً چرا ما باید با یکدیگر وارد جنگ شویم و سرنوشت خود را در جنگ بیابیم؟ همه اینها نشان میدهد برساخت انسانیِ انسان، موضوعیست که ادبیات میتواند آنرا احیاء کُنَد. «لنگستون هیوز» در شعری که احمد شاملو آنرا ترجمه کرده، میگوید:
من در رؤیای خود دنیایی را میبینم
که در آن هیچ انسانی
انسان دیگر را خوار نمیشمارد
زمین از عشق و دوستی سرشار است
و صلح و آرامش، گذرگاههایش را میآراید.
من در رؤیای خود دنیایی را میبینم که در آن
همگان راه گرامیِ آزادی را میشناسند
حسد جان را نمیگزد
و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند.
من در رؤیای خود دنیایی را میبینم که در آن
سیاه یا سفید
از هر نژادی که هستی
از نعمتهای گستره زمین سهم میبرد
هر انسانی آزاد است
شوربختی از شرم سر به زیر میافکند
و شادی همچون مرواریدی گرانقیمت
نیازهای تمامیِ بشریت را برمیآورد.
چنین است دنیای رؤیای من!
«هیوز» نشان میدهد انسان میتواند جهانی انسانی را ایجاد کُنَد؛ جهانی که در آن انسان میتواند بهجای تجاوز و خشونت علیه دیگران، راهی بهسوی همگرایی، صلح، امنیت، همبستگی و همدلی بسازد. درهرحال جنگ همیشه به ما نزدیک است و ادبیات، خود را مسئول میداند تا درجه همگرایی تولید آنرا کاهش دهد. برای رسیدن به جامعه مهرورز و صلح پایدار، باید بهتعبیر «لورا هالووی»؛ رئیس آژانس داستاننویسی، به قصهگویی ادامه دهیم. او میگوید: «قصهگویی وظیفه ما در قبال نسلهای بعدیست. اگر تنها کاریکه انجام میدهیم، بازاریابیست، نهتنها به حرفه خود؛ بلکه به فرزندان خود و فرزندان آنها آسیب میرسانیم. با الهامبخشیدن، درگیرکردن و آموزشدادن داستان به مخاطبان، معنای خاصی از زندگی را در ذهن آنها ایجاد کنید. بازاریابی را متوقف؛ شروع به قصهگویی کنید» (ناظری، 1396:21). باید درنظر داشته باشیم ذهن داستانپرداز و داستانشنو هرگز بهسادگی جنگ را نمیپذیرد. باید راه ادبیات را تقویت کنیم تا انسانی مهرورز تربیت کنیم.
مهرداد ناظری - عضو هیئتعلمی دانشگاه آزاد و مدیر گروه جامعهشناسی انجمن جامعهشناسی ایران