ژان-پل بلموندو در 88سالگی از نفس افتاد ...
«ژان-پل بلموندو» ستاره سینمای موج نوی فرانسه که با بازی در کلاسیک «ازنفسافتاده» به شهرت جهانی رسید، در سن ۸۸سالگی، به مرگ طبیعی، چشم از جهان فروبست. بلموندو در سال ۱۹۳۳ در یک خانواده هنرمند متولد شد و پسازآنکه در رشته بوکس تعلیم دید، در سنین نوجوانی به عرصه بازیگری قدم گذاشت و به هنرستان ملی هنرهای دراماتیک فرانسه راه یافت. او کار بازیگری را در دهه ۱۹۵۰ و با بازی در نقشهای کوتاه و فیلمهای بلند آغاز کرد. ژان-لوک گدار؛ فیلمساز مطرح فرانسوی-سوئیسی در سال ۱۹۶۰ از این بازیگر جوان در فیلم جنایی «ازنفسافتاده» (Breathless) در نقش مقابل بازیگر آمریکایی «جین سیبرگ» استفاده کرد. موفقیت گسترده اثر در داخل و خارج از فرانسه بلموندو را به چهره سرشناس سینمای موج نوی فرانسه تبدیل کرد. او در دوران حیات خود همیشه درخواست کارگردانان هالیوودی را که میخواستند او را به آمریکا بکشانند، رد میکرد و میگفت: «چرا زندگیام را پیچیده کنم. استعداد یادگرفتن زبان انگلیسی را ندارم و افتضاح بهبار خواهم آورد». بااینحال، منتقدان همیشه او را با بازیگران آمریکایی بزرگی نظیرِ «هامفری بوگارت»، «مارلون براندو» و «جیمز دین» مقایسه میکردند. بلموندو در فرانسه یک ستاره بزرگ باقی ماند و در فیلمهای کمدی و اکشن معروف دهه ۷۰ و ۸۰ در مقابل ستارههایی همچون «سوفیا لورن» و «کاترین دونو» بازی کرد. این هنرپیشه مطرح فرانسوی تا قرن ۲۱ پرکار بود؛ تااینکه در سال ۲۰۰۱ براثر سکته، نیمی از بدنش فلج شد و ششماه نتوانست صحبت کند. وقتی سرانجام سلامت خود را بازیافت، در سال ۲۰۰۸ در آخرین فیلم خود باعنوان «مرد و سگش» (A Man and His Dog) بازی کرد و در سال ۲۰۱۷ وقتی جایزه «سزار» برای یکعمر دستاورد هنری را دریافت میکرد، حضار، دودقیقه او را ایستاده تشویق کردند. این جایزه در فرانسه معادل «اسکار» در آمریکا درنظر گرفته میشود. دراینمطلب، تعدادی از آثار مطرح او را مرور میکنیم.
ازنفسافتاده
«میشل پوآکار» (بلموندو)، مردی جوان، بیقیدوبند و بیکار، شخصیت سینمایی هامفری بوگارت را الگوی زندگیاش قرار داده و هرچیزی را که میخواهد، برای خود برمیدارد. یکروز در اطراف مارسی اتومبیلی را میدزدد، عازم شمال میشود و با اسلحهای که در داشبورد اتومبیل یافته، با خونسردی پلیسی را میکشد؛ سپس به پاریس میرود و با «پاتریشا فرانچینی» (جین سیبرگ) مهاجر آمریکایی که در شانزهلیزه روزنامه میفروشد، قرار میگذارد. «میشل» به «پاتریشا» پیشنهاد میکند که باهم به ایتالیا بروند اما «پاتریشا» نمیخواهد استقلال فردی و علایق روزنامهنگاریاش را فدا کند. از ترس پلیس، او و «میشل» به خانه یک دوست میروند. «پاتریشا» برایاینکه «میشل» را وادار به ترک شهر کند، او را به پلیس لو میدهد. بااینحال، «میشل» تا رسیدن پلیس معطل میکند و بعد درحالیکه در خیابان سنگفرش میدود، از پشت هدف گلوله قرار میگیرد ... نخستین فیلم ژان-لوک گدار از آثار نمونهای سینمای موج نوی فرانسه که درواقع، ترجمه تصویری تمایلات ایدئولوژیک گدار است. «غیرقراردادی»بودن، اصلیترین صفت آن است که در روایت، شیوه بیانی و استفاده بهخصوص از عناصر فنی تجلی مییابد. از مشخصههای فیلم سردرگمی، هرجومرجطلبی و بدبینیست که از دیدگاههای اگزیستانسیالیستی اواخر دهه 50 نشئت میگیرد. گدار با این اثر توانست «فاصلهگذاری» را بهشکل سینمایی آن پیاده کند و با شکستن خط فرضی، تدوین پرشی، دوربین مخفی یا مستند و ... بین تماشاگر و فیلم فاصله بیندازد. هنوز، با گذشت سالها فیلم بهرغم نگاه استهزاآمیز و لحن تندش؛ اثری صمیمی و گاه حتی رمانتیک بهنظر میرسد. «ازنفسافتاده» از مشهورترین آثار موج نوی سینمای فرانسه و معروفترین فیلم گدار است. شیوه تازه فیلمسازی او بهویژه استفاده جسورانهاش از جامپکات بسیار موردتوجه قرار گرفت. این فیلم در اکران اولیهاش در فرانسه، نظر بیش از دومیلیون تماشاگر را بهخود جلب کرد. این فیلم ازآنزمان در نظرسنجیهای چندساله مجله «سایتاندساوند» از فیلمسازان و منتقدان درزمینههای مختلف بهعنوان یکی از برترین فیلمهای ساختهشده مطرح است. در ماه می ۲۰۱۰ همزمان با سالگرد پنجاهسالگی فیلم، نسخه کاملاً ترمیمشده آن در ایالات متحده آمریکا اکران شد.
حرفهای
«ژوسلَن بومُن» معروف به «ژوس» (ژان-پل بلموندو) یک مأمور اطلاعاتی فرانسویست که ازسوی دولت فرانسه مأمور به قتل رئیسجمهوری دیکتاتورِ «مالاگاوی» (کشوری خیالی در آفریقا) میشود؛ اما این مأموریت شکست میخورد و او دستگیر و زندانی میشود. «بومُن» پس از دوسال موفق به فرار از «مالاگاوی» میشود و وقتی به فرانسه بازمیگردد، متوجه میشود که طی مأموریتِ او روابط دولتهای فرانسه و مالاگاوی تغییر کرده و او قربانی اینماجرا بوده. بهاینترتیب، تصمیم به انتقام از کسانی میگیرد که دراینمسئله دخیل بودهاند و باعث شکست مأموریت و دستگیری او شدهاند.
پییرو خله
این فیلم را یکی از نقاط اوج موج نوی فرانسه میدانند. «فردینان» یا همان «پییرو» (ژان-پل بلموندو) از زندگی مرفه بورژواییاش در پاریس خسته شده. وقتی از یک میهمانیِ کسالتبار، تنها به خانه برمیگردد، ناگهان تصمیم میگیرد همسر و فرزندانش را رها کند و با پرستار بچههایش، «ماریان» (آنا کارینا) فرار کند! وقتی به خانه «ماریان» میرود، متوجه میشوند جسدی در خانه افتاده است و حالا گانگسترهای الجزایری دنبالشان هستند. آنها ماشینی میدزدند و سفر را آغاز میکنند. درنهایت به دریا میرسند و در جزیره «کوت دازور» ساکن میشوند. «فردینان» که به آرامشی که میخواست رسیده، اوقات خود را با شعرخواندن و شعرگفتن میگذراند. پسازمدتی «ماریان» بیقرار میشود و تصمیم میگیرد سراغ برادرش برود؛ اما ...
مردی از ریو
«آدرین» (ژان-پل بلموندو) برای دیدار نامزدش «آگنس» (فرانسواز دورلیاک) به پاریس میآید. یکی از عتیقههای گرانقیمت متعلق به قبایل آمازون از موزهای که پدر «آگنس»، دست داده و دوستش، «پروفسور کاتالان» (ژان سروه) معتقد است که عتیقه قیمتی بههمراه دو عتیقه دیگر، راز گنج رؤیایی و ارزشمند «مالتک» را در خود پنهان دارند. پروفسور و «آگنس» را تبهکاران میربایند و به ریودوژانیرو میبرند. «آدرین» به تعقیب آنان میپردازد و موفق به نجاتشان میشود. سپس همه تلاش میکنند تا صاحب دو عتیقه دیگر را از نیت تبهکاران مطلع کنند اما متوجه میشوند که پروفسور نیز از همکاران تبهکاران است ... فیلمی سراسر حادثهای و اغلب آمیختهبهطنز، در مایههای «شمال از شمالغربی» ساخته «آلفرد هیچکاک» (۱۹۵۹)؛ که هجویه عالی آثار «جیمز باندی» دهه ۱۹۶۰ نیز بهشمار میآید. ترکیب دلپذیر کمدی و اکشن و شکل وجوه بصری بهیادماندنی (شهر تازهساز و غریب ریودوژانیرو، فضای فانتزی فیلم را غنا میبخشد) بعدها بسیار مورد تقلید قرار میگیرد.
آیا پاریس میسوزد؟
اوت سال ۱۹۴۴. درآستانه ورود نیروهای متفقین، «هیتلر» به فرمانده جدید شهر «ژنرال دیتریش فون کولتیتس» (گرت فروبه) دستور میدهد درصورت ممکننبودن حفظ پاریس، آنرا بسوزانند و ویران کنند. درعینحال نهضت مقاومت که دوسوم شهر را دراختیار دارد، درمورد استراتژی جدیدشان اختلاف دارند. «ژنرال ژاک شابان دلماس» (آلن دلون)، یکی از طرفداران «شارل دوگل» با کمونیستهایی که طرفدار یک شورش فوریاند، مخالف است؛ چون بیم دارد پاریس به ورشوی دیگری تبدیل شود. خبر میرسد که متفقین قصد دارند بدون عبور از پاریس، مستقیم به راین بروند؛ ولی گروه «فرانسه آزاد»، شخصی بهنام «سرگرد گاتو» را میفرستند تا فرماندهی متفقین را به فرستادن حداقل یک واحد نظامی برای آزادسازی پاریس مجاب کند. «نوردلینگ» سفید سوئد به «فون کولتیتس» وعده ثبتنامش را در تاریخ (بهعنوان مردیکه پاریس را نجات داد) میدهد و او هم بهدستور جنونآمیز «هیتلر» عمل نمیکند. در ۲۵ اوت سربازان فرانسوی و آمریکایی وارد شهر میشوند. «فون کولتیتس» زندانی شده و پاریسیها در خیابان برای خوشامدگویی به «ژنرال دوگل» اجتماعی میکنند ... برپایه فیلمنامهای از «گور ویدال» و «فرانسیس فورد کوپولا» با اقتباس از اثر «لاپییره و کالینز». سه اقتباس قبلی از کتاب توسط سه فیلمنامهنویس فرانسوی «بروله، اورانش و بوست» با شکست مواجه شده بود. انتخابهای تحمیلی کمپانی پارامونت بهعنوان تهیهکننده؛ بهخصوص گردآوری اینهمه بازیگر معروف فرانسوی و آمریکایی برای ایفای نقش قهرمانهای دوران آزادی پاریس، به یک بازسازی بیمزه یا تبدیل شد؛ و مجموعاً دلمشغولی کلمان نسبت به اشغال فرانسه پس از ساخت چهار فیلم درباره اینموضوع (نبرد راهآهن ـ ۱۹۴۵، پدر آرام ـ ۱۹۴۶، بازیهای ممنوع ـ ۱۹۵۱ و روز و ساعت ـ ۱۹۶۳) چندان موفق از آب درنیامد.
دو زن
رم، جنگ جهانی دوم، سال ۱۹۴۳. «چزپرا» (سوفیا لورن)، مادری بیوه با دختر 13ساله خود «رزتا» (الئنورا براون) زندگی میکند. با شدتگرفتن بمباران شهر ازسوی متفقین، «چزیرا» تصمیم میگیرد که خواربارفروشی کوچک خود را رها کند و همراه دخترش به دهکده زادگاهش در منطقه «چوچاریا» بگریزد. محبوب او، «جووانی» (والونه) نیز میپذیرد که در غیابش مواظب مغازه باشد. بهزودی مادر و دختر به دهکده میرسند و زندگی آرامی را درپیش میگیرند. بهخصوصکه «چزیرا» با روشنفکری بهنام «میکله» (بلموندو) رابطه برقرار میکند؛ اما «رزتا» به «میکله» دل میبندد و رابطه این سهنفر گره میخورد. روزی گروهی از سربازان آلمانی، درحالعقبنشینی، وارد دهکده میشوند و «میکله» را بهعنوان راهنما با خود میبرند. «چزیرا» تصمیم میگیرد به رم بازگردد. بین راه گروهی از سربازان مراکشی به او و دخترش هتکحرمت میکنند و ... نام فیلم، اشاره به دو زن دارد؛ درحالیکه فیلم بهطورکلی متعلق به «لورن» است که بهعنوان نخستین بازیگر تاریخ سینما، بهخاطر شرکت در یک فیلم غیرانگلیسیزبان، برنده جایزه اسکار میشود. فیلم در سراسر دنیا مورداستقبال عامه تماشاگر قرار میگیرد؛ اما ازلحاظ انتقادی چندان موردتوجه قرار نمیگیرد. «ویتوریو دسیکا» نشان میدهد که بیشتر فیلمسازی مناسب مایههای ملودرام است تا نئورآلیستی! در سال ۱۹۸۹ (با همکاری خود لورن) برای تلویزیون ایتالیا بازسازی میشود.
لئون مورن، کشیش
«بارنی» (امانوئل ریوا) زن کمونیست به «لئون مورن» (بلموندو) کشیشی جوان دل میبندد. کشیش سعی میکند زن را بهسوی خدا بازگرداند؛ تاحدی نیز موفق میشود؛ اما ... رمان پرآوازه «بک» که باتوجهبه خاطرات شخصی او نوشته شده؛ اثری روشنفکرانه است و «لئون مورن، کشیش» چنین فیلمی نیست. اغلب منتقدان (همانها که ملویل را آماتور میدانستند) نیز فیلم را بهجرم ناتوانی در انعکاس عمق رابطه موردنظر نویسنده، محکوم کردهاند؛ درحالیکه کارگردان «ژان-پیر ملویل»، مثل همیشه، فیلمی ساخته که پیشازهرچیز در زنجیرهای از فیلمهایش قرار میگیرد؛ یعنی فیلمی که به علایق شخصی مؤلفش وفادار است و نه به پیامهای آشکار و نهان مبنای اقتباس فیلمنامه.
بورسالینو
مارسی دهه ۳۰. «سیفردی» (آلن دلون) بهمحض خروج از زندان، کلوپ خبرچینی معروف به «رقاص» که او را لو داده، آتش میزند و سراغ نامزد سابق خود «لولا»، (کاترین روول) میرود که اکنون با تبهکار دیگری بهنام «کاپلا» (بلموندو) زندگی میکند. پس از یک دعوا، آن دو به دوستان صمیمی هم تبدیل میشوند. کمیبعدتر، با «رینالدی» ملاقات میکنند که مشاور حقوقی «مارهلو» و «پولی»؛ دو تبهکار بزرگ شهر است. «رینالدو» برای ازبینبردن «پولی» قول کمک میدهد ولی خیانت میکند و آنان را گیر میاندازد. بااینهمه آن دو فرار کرده و در عملیاتی «پولی» را میکشند ... اولین همکاری دلون و بلموندو و ادای دینی آمیختهبهطنز به سینمای گنگستری، با حضور دونفر از محبوبترین بازیگران این ژانر در سینمای فرانسه سالهای دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰.
علیرضا مجیدی/ 1 پزشک