گفتوگو با مبینا آقاخانی
هنر، پدیدهای بهشدت متمدن است
علیرضا نیاکان/مبینا آقاخانی متولد ۲۶ بهمنماه ۱۳۷۶ با نام شاهنامهای «بانوگشسب» میگوید: «از کودکی، با شاهنامه آشنا و به آن علاقهمند شدم؛ این علاقهمندی ازسویِ پدر و مادرم شکل گرفت و بسیار سپاسگزارم از این دو بزرگوار که درس زندگی و درس بسیار مهمی به من آموختند». وی ادامه داد: «پدرم بهدلیلِ علاقه بسیاری که به شاهنامه و تاریخ دارد و ازآنجاکه بسیار وطنپرست است، برای من داستانهای شاهنامه را با زبان شیرین کودکانه بازگو میکرد. من، در این داستانها درس عشق، جوانمردی، پهلوانی، دلاوری، صبوری، خردمندی و ... را آموختم».
وی بااشارهبهاینکه بعد از ورود به مدرسه و آموختن خواندن و نوشتن، راهی «فردوسیسرای ایران» شد؛ گفت: «آنجا شاگرد استاد امیر صادقی شدم و این استاد بزرگوار بسیار دراینراه من را همراهی و کمک کرد. بسیار از او آموختم؛ ۱۰سالی کنار استاد، شاگردی کردم و اجراهای بسیاری رفتم و تجربه کسب کردم». وی باتأکیدبراینکه هنوز خود را شاگرد کوچک استاد میداند، افزود: «فردوسیسرای ایران و پدر فردوسیسرا یعنی استاد صادقی و همسر بزرگوار وی؛ نیره بانو، بر گردن من بسیار حق دارند». مبینا آقاخانی ادامه داد: «استاد، فردوسیسرایی در خیابان شهید مدنی ساخت و آن مکان را وقف کرد تا همه آنجا علم و دانش بیاموزیم و خردمندی و خردورزی یاد بگیریم». این هنرمند جوان گفت: «من، استاد دیگری هم دارم بهنامِ هادی بروجردی که بسیار علم شاهنامهای دارد و بسیار بزرگوار است. وی ۸۰ساله است و امید که همیشه سلامت باشد. بسیار از او آموختم و نیز استاد یونس پیرزاد بزرگوار که بسیار مدیون او هستم و سپاسگزاری میکنم از او که به من بسیار آموخت. شاید اسامی این بزرگواران کمتر بهگوش خورده باشد ولی من اساتید بسیاری دارم که دست تکتک آنها را میبوسم».
مبینا آقاخانی که مدت چهارسال است وارد حوزه تدریس شده؛ با نام گروه «بانوگشسب» کار میکند. خودش میگوید: «احتمالاً برای بسیاری جالب باشد که بدانند بانوگشسب چهکسیست؟ شاید تاکنون نام این بانوی دلاور به گوش کمترکسی خورده باشد. بانوگشسب درواقع، دختر جهانپهلوان رستم است؛ آنجا که میگوید: من آن رستم زال را دخترم، فروزنده در برج چون اخترم». وی ادامه میدهد: «بانوگشسب دختری بسیار زیبا و دلیر بود و دلاوریهای بسیاری داشت اما در شاهنامه، از او کم نام برده شده. کتابی هست جداگانه بهاسمِ بانوگشسبنامه که دلاوریهای وی، در آن نوشته شده و بهگمانم از حماسههای سده پنجم است».
آقاخانی بااشارهبهاینکه درحالِحاضر، در مؤسسه هنری «بارانسا» بهمدیریتِ بهاره رهنما و امیرحسین جهددوست فعالیت میکند؛ میگوید: «این دو بزرگوار دراینراه بسیار من را حمایت کردند. بهجرئت میگویم که بانو رهنما از هنرمندان واقعی عصر هنر ماست که بسیار برای شاهنامه ارزش قائل است». وی ادامه میدهد: «من با روش و شیوه جدیدی با کودکان سهساله، شاهنامه کار میکنم؛ همراه با بازی، خلاقیت و تصویرسازی. درواقع، کار من تلفیقی از نمایش و شاهنامهخوانی بههمراهِ موسیقیست. یک سبک و ایده جدید که امیدوارم بتوانم برای سرزمینم و مردم سرزمینم و درجهتِ بازشناسی آثار کهن و اطلاع فرهنگ، کاری کنم». ویتأکید میکند: «همه ما شاهنامهخوانان و نقالان دستبهدست هم با تمام قوا و علاقه ایستادهایم برای فتح قلههای بلند شاهنامه».
آقاخانی درباره اینکه چرا فرهنگ و هنر ما هنوز اقتصادی نشده؟ گفت: «مغز انسانها از دو نیمکره تشکیل شده؛ نیمکره راست فعالیتهای احساسی، الهامی، مکاشفه و هنر را شامل شده و نیمکره چپ نیز فعالیتهای منطقی، نگرشهای فلسفی و خردگرایانه و اجتماعی را شامل میشود. هنر، کاملاً به احساسات درونی وابسته است؛ برخلافِ علم که برپایه محاسبات و منطق عقلاییست. هنر ابداً تابع هیچگونه منطق خطی و محاسبات عقلی نیست؛ بلکه شدیداً از الهامات درونی شخص سرچشمه میگیرد. بهندرت میتوان انسانی را یافت که هردو نیمکره مغزش بهیکاندازه فعال باشد و بههمیندلیل، پیداکردن شاعری فیلسوف یا ریاضیدانی نقاش، بسیار نادر است و چنین افرادی عملاً جزو اعجوبهها و نوابغ تاریخ هستند. افرادی مانند خیام و فردوسی تقریباً نادر هستند». وی میگوید: «اگر به دانشآموزان علاقهمند به هنر توجه کنیم؛ بهراحتی درمییابیم که آنها در درسهای ریاضی و محاسباتی، کمی کُند هستند و برعکس؛ دانشآموزانی که علاقهمند به دروس ریاضی و منطقی هستند، نمیتوانند هنرمندان بسیار قدرتمندی باشند». این هنرمند ادامه میدهد: «زندگی اجتماعی و در رأس آن اقتصاد و کسبوکار، وابستگی بسیار شدیدی به بخش محاسباتی و منطقی مغز دارد (نیمکره چپ مغز). در کشوری با اقتصاد سالم که براساسِ منطق شکل گرفته شده باشد؛ داشتن مغز فعال محاسبهگر، به موفقیت فرد در اقتصاد، کمک شایانی میکند. ایندرحالیستکه هنرمند، کاری با محاسبات اجتماعی و دادوستدهای اقتصادی و سیاسی ندارد؛ بلکه فقط به درونیات و مکاشفات ذهنی خود توجه میکند. هنرمند، از الهامات قلبی خود و آثار خلقشده از این مکاشفات، لذت سرشار روحی میبرد. رضایت درونی یک هنرمند، کاملاً به درون او وابسته است و اهمیت چندانی به تفکرات و محاسبات جامعه نمیدهد. هنرمند، اثری را خلق میکند که رضایت قلبی شخص او را جلب کند. او اهمیت چندانی برای نظر دیگران قائل نیست. بهعبارتِ دقیقتر، هنرمند، شاهکار خود را فقط بهخاطرِ نفس خودش خلق میکند؛ نه برای نیاز جامعه. یک فرد اقتصادی اما اول به نیازهای جامعه توجه و براساسِ بازارسنجی و بازاریابی؛ اقدام به طراحی یک محصول میکند. برایِهمین است که فرد اقتصادی، همگام با خواسته و نیاز مردم حرکت و درآمد کسب میکند». وی درادامه میافزاید: «هنرمندی که اثر خودش را برخلافِ اهمیتدادن به نیاز اقتصادی جامعه خلق کرده؛ فقط درصورتی میتواند ازنظرِ مالی موفق شود که اثرش منطبق بر نیاز جامعه باشد که معمولاً این موضوع، کاملاً شانسیست. هنرمندان اصیل و دارای الهامات قوی درونی، بهندرت میتوانند فکر اقتصادی داشته باشند و درصورتیکه ثروت موروثی خانوادگی آنها را حمایت نکند، معمولاً کل زندگی را ناچار در فقر و فلاکت میگذرانند. حکیم فردوسی، نمونه بارز اینقبیل هنرمندان است؛ او اشرافزاده بسیار ثروتمندی بود که بیشازآنکه به بخش اقتصادی مغزش اهمیت دهد، به هنر و شاهکار خود اهمیت داد و بههمیندلیل در آخر عمر کاملاً تهیدست شد». وی تصریح میکند: «اثر هنری که برای جلب ثروت آفریده شده؛ هرگز جاودانگی و ماندگاری اثری را که برای روح اصیل هنر خلق شد، نخواهد داشت. اگر کسی بخواهد از راه هنر به ثروت برسد، ناچار است که سراغ هنرهای بازاری برود».
وی درپاسخبهاینکه حمایت از هنرمندان وظیفه چهکسیست؟ معتقد است: «هنر، پدیدهای بهشدت متمدن است. مهمترین و اصلیترین مظهر تمدن، فقط هنر است. هنر، مانند گیاهیست که بهآرامی رشد میکند و به آرامش و حمایت زیادی متکیست. برای بهوجودآمدن هنر در یک جامعه، صلح بلندمدت، امنیت جانی و فیزیولوژیکی شدیداً موردِنیاز است. هنر، مانند پرندهایست که فقط در مکانی امن و سرشار از مواد غذایی لانه ساخته و تخمگذاری میکند. اصلیترین پیشنیاز هنر، آرامش روحی یک هنرمند است. هنرمندها برای رسیدن به آرامش روحی، گاهی میزان توقع و سطح زندگی خود را آنچنان پائین میآورند تا تلاطمهای زندگی، آرامش آنها را سلب نکند. هنرمند برای رسیدن به تمرکز و فکر، گاهی حتی به امور پیشپاافتاده زندگی هم توجهی نمیکند. بنابراین، جامعهای میتواند هنرپرور باشد که در آن، آرامش هنرمند تضمین شده باشد». وی میگوید: «چرا در کشور چین، ایران باستان و روم، هنر پیشرفت کرده ولی بین اعراب، ترکها یا سایر اقوام بیاباننشین، اثراتی از هنر موسیقی، نقاشی یا نگارگری (هنرهای متداول آن دوران) مشاهده نمیشود؟ چون اقوام بیابانگرد، آرامش ذهنی و امکانات اولیه زندگی و هیچگونه محیط آرام برای رشد هنر را نداشتهاند. ازاینرو، جامعه باید حداقل رفاه و آسایش را از هنرمند بهجا بیاورد. ازآنجاکه مدیریت جامعه بهعهده حکومت آن جامعه است، نظام باید حقوق پایهای برای هنرمندانی که مورد تائید اساتید هنر هستند، درنظر بگیرد».
مبینا آقاخانی درباره خوب و بد نقد آثار هنری نیز میگوید: «ژنهای انسان، محیط زندگی، نوع آموزش و جبر محیط، اطلاعات در دسترس توسط آدمی و ... باعث میشود که انسانها تفکرات و نگرشهای متفاوتی داشته باشند. اطلاعاتی که به ما میرسد، از فیلتر ذهنیت ما عبور کرده و بهصورتِ کاملاً گزینشی و سانسورشده، به ناخودآگاه ما میرسد. برای پیشرفت در خلق آثار کاملتر و پسندیدهتر، نیازمند شنیدن نگرش سایر افراد هستیم؛ زیرا بیتردید، دیگران زوایا و ابعادی را میبینند که ذهن ما از دیدن آنها غفلت کرده است. پس، نقد آثار هنری و نقد همه باورهای بشری، امری بسیار لازم و حیاتیست. هرچیزیکه زیر ذرهبین نقد قرار نگیرد، به مردابی راکد و مسکوت بدل شده و از پویایی و پیشرفت باز خواهد ایستاد».
وی توصیهاش به جوانان ایناستکه «عاشق باشید!» و توقعش از مسئولین هنر کشور ایناستکه «حداقلهای یک زندگی آرام را برای هنرمند فراهم کنید». این هنرمند، صحبتهایش را با این شعر بهپایان میرساند: «دو روزی که بودی فقد نیک باش/ به غیر میشوی روغن روی آش/ پس اگر مرگ آمد برت ناگهان/ تو را کرد در این چرخ گردون نهان/ چو نیکی بماند ز تو یادگار/ تویی زندهیاد اندر این روزگار».