نگاهی متفاوت به پدیده خشونتهای لطیف علیه زنان
«خشونت» در بستهبندی زیبایی بهنام «عشق»
مهرداد ناظری/ برای همه مردم، «غروب خورشید» یک معنا ندارد و ممکن است در پس پرده تاریکیها، هرکس تجربه متفاوتی از زندگی داشته باشد. عموماً نرخ بسیاری از جنایات بشری، خشونتها، زدوخوردها، استعمال مواد مخدر و ... طی شب روبهفزونی میگذارد و اینمسئله باعث شده است وقتی یکروز را پشتسر میگذاریم و به انتهای آن میرسیم، این اطمینان در ما نباشد که در ساعتی دیگر، اتفاقاتی خوب درانتظارمان باشد ...
گفته شده درصد بالایی از خشونتها علیه انسانها، در اتاقهای تودرتو و خانهها بهوقوع میپیوندد. ازطرفی، بهرغم شتاب جهان در مدرنشدن، هیچ زمینه مثبتی برای کاهش نرخ خشونت، زدوخورد و آسیب دیده نمیشود. گفته میشود بهدلیل گسترش و سابقه فرهنگ پدرسالاری، زنان و کودکان، بیشتر از مردان تحتتأثیر رفتارهای خشونتآمیز قرار میگیرند. درباره اینموضوع، از زوایای گوناگون سخن بهمیان آمده؛ اما کمتر درخصوص جنبههای ظریف و تأثیرگذار بروز و ظهور خشونت، بهدلیل عدمدرک مفهوم عشق صحبت شده است. درواقع، این مقاله درپی آناستکه از زاویهای متفاوت به این سوژه بپردازد و آن اینکه ممکن است خشونت نه در بسته الزاماً خشن و زبر؛ بلکه در وضعیتی متفاوت و با عناصر جذاب و متفاوت ارائه شود؛ هرچند در تعریف، عموماً، خشونت را نوعی کنش مبتنیبر تنبیه یا رفتارهای فیزیکی یا روانی علیه دیگری میدانند؛ اما اینجا سخن از نرمی و لطافت و اثرگذاری نوعی دیگر است که مبنای شکلگیری و پذیرش آن، دو طرف یک رابطه است. بهدلیل ناآگاهی کنشگران اجتماعی از مفهوم عمیق عشق، ما شاهد بروز و ظهور نوعی از عشق هستیم که بیشازآنکه به رشد و ارتقای ذهنی و ادراکی دو طرف کمک کند، باعث افول جنبههای انسانی در آنها میشود. اینموضوع بهویژه درمورد زنان بیشتر بهچشم میخورد؛ آنهم بهایندلیلکه مردان نسبت به زنان، کمتر به عشق و اساساً زندگیِ عاشقانه اعتقاد دارند و براینباورندکه عشق، موضوعی زنانه بهحساب میآید؛ درحالیکه از منظری متفاوت و خلاق میتوان عشق را کنشی ریشهای در «نوعِ بودن» انسان دانست. اینکه فردی چگونه فکر میکند، به چهچیزهایی اعتقاد دارد، با انسانها چگونه برخورد میکند، در مواجهه خود با محیط تاچهحد به «ارتباط بدون خشونت» اعتقاد دارد، نکات درخورِتوجه و بسیارمهمیست. براینمبنا؛ حتی در مفاهیم امروزی، از عشق بهعنوان کنشی یاد میشود که یک فرد آنرا به همگان ارائه دهد؛ «پس نه الزاماً یک فرد خاص همه توجهاتش را بهخود معطوف کند»؛ بلکه برعکس بتواند، همه انسانها را دوست بدارد؛ اما خارج از این تعابیرِ ایدئالی، در عالم واقع بعضاً ما با انسانهایی مواجه هستیم که از عشقِ خود، ابزاری درجهت حفظ، مدیریت و کنترل دیگری استفاده میکنند. بسیاری از کسانیکه ته ذهنشان استبداد فکری و احساسی رشد کرده است، ازطریق رفتارهای عاشقانه، زنجیری ایجاد میکنند و به دستوپای طرف مقابل خود میبندند؛ طوریکه او دیگر بهمرور نمیتواند خودِ واقعیاش باشد و ملزم میشود در فضای «اطاعت محض» حرکت کند و به زندگیاش ادامه دهد. ممکن است یک زن در یک رابطه که ظاهری عاشقانه دارد، لبخند بزند، مادری مهربان باشد، در پذیرایی و مدیریت میهمانیهای خانوادگی زبانزد همگان باشد؛ اما در پس این پرده بهظاهر زیبا، نمایش دیگری را در درون خود دنبال میکند. او کسیست که همه بخشهای مهمِ هویت انسانی خود را فراموش کرده و درراستای قانون تابعیت، صرفاً به سخنان همسر خود گوش میدهد؛ زیرا راه دیگری برای خود نمیبیند.
در فیلم «گاو» ساخته بینظیر داریوش مهرجویی؛ کارگردان به ما نشان میدهد که چگونه «مش حسن» وقتی گاو خود را از دست میدهد، بهدلیل دلبستگی خاصی که به او دارد، نمیتواند اینموضوع را بپذیرد. او بهمرور حالش دگرگون میشود؛ بهگونهای که فکر میکند خودش گاو است. سرنوشت «مش حسن»، سرنوشت غمانگیزیست. او دچار یک تراژدی میشود؛ هرچند فیلم فضای جامعه مردسالار را نشان میدهد و هر بینندهای احساس میکند تاچهحد در یک جامعه مردسالار، زنان در حاشیه هستند و مردان تاچهحد همهچیز را مدیریت میکنند. فیلم «گاو» حکایتِ انسانیست که دیگر نمیتواند «خود» باشد و ایننوع اختلال، درخصوص روابط درظاهر عاشقانه جوامع امروز، بسیار دیده میشود؛ انسانهایی که از درون بهمرور میمیرند و فقط کالبدی از آنها در یک خانواده باقی میماند.
در فیلم دیگر مهرجویی بهنام «لیلا» میبینیم که چگونه لیلا و رضا در یک مراسم شلهزردپزان با یکدیگر آشنا میشوند و ازدواج میکنند؛ اما پسازمدتی، لیلا متوجه میشود نمیتواند فرزندی بهدنیا بیاورد. هرچند اینموضوع برای رضا مهم نیست؛ اما مادرِ رضا بهشدت موضوع را پیگیری میکند و درنهایت، کار به جایی میرسد که با فشارهای مادر رضا، لیلا تصمیم میگیرد همسری دیگر برای رضا اختیار کند. او به خواستگاریهای زیادی میرود؛ اما هیچیکازآنها را نمیپسندد؛ تااینکه بالاخره یکیازآنها موردتوجهاش قرار میگیرد و با او ازدواج میکند. اگرچه لیلا همواره نشان میدهد که اینموضوع برایش مهم نیست و تحتهرشرایطی بهعنوان همسر رضا باقی میماند؛ اما با آمدن زن دوم، او فرومیریزد. این همان موضوعیست که درخصوص خودفریبی و ظاهری «عشقمحور»نشاندادن از آن سخن گفتیم. زنانیکه شرایط و فرهنگ جامعه مردسالار را میپذیرند و به همه قواعد آن بله میگویند؛ اما در خود دچار استحاله میشوند. یک تحقیق دانشگاهی نشان داده بسیاری از زنانیکه در سنین بالا و بعد از تجربه یک زندگی مشترک طولانی، به دادگاه مراجعه میکنند و تقاضای طلاق میدهند، جزو کسانی هستند که مثل یک مرغابی بر روی آب بهآرامی حرکت میکنند؛ اما در زیر آب تندتند دستوپا میزنند تا غرق نشوند؛ و روزی درست وقتیکه احساس کنند فرزندانشان سروسامان گرفتهاند، بهخود میاندیشند و از آن زندگی که ظاهری بسیارآرام و بیتشویش و نگرانی دارد، بیرون میآیند. این خشونت نرم که بهصورت بسیارلطیف عمل میکند، بر پوسته روانی فرد آهستهآهسته ضربه وارد میکند و او را به مرحلهای میرساند که دیگر باید یک اقدام مؤثر انجام دهد. در فیلم «پرویز» ساخته مجید برزگر؛ شاهد زندگی مردی هستیم 50ساله که همواره زندگی آرامی دارد. او تلاش میکند به همه اطرافیان خود خوبی کند؛ اما کمتر موردتوجه و تمرکز دیگران قرار میگیرد. ازاینرو بعدازمدتی، احساس میکند اگرچه میان انسانها زندگی میکند؛ اما بهواقع فردی تنها و ازخودبیگانه است. بهمرور این بحرانهای انباشتهشده، او را بهسمت قتل نزدیکترین کسان خود سوق میدهد و اینجا این سؤال پیش میآید که آیا قتل همیشه اقدامی ازپیشتعیینشده و با مدیریت همهجانبه است؟ «پرویز» اگرچه درمورد مردیست که احساس تنهایی و پرتشدن به سرزمینی تبعیدی را دارد؛ اما بیانگر وضعیت انسانهای دوران جدید است؛ و اینکه در طبقهبندیِ قتلها، ما شاهد بروز و ظهور و گسترش قتلهای خانوادگی هستیم، ریشه دراینموضوع دارد که آرامش تصنعی، خشمی عظیم و نهفته را در خود بههمراه دارد که اگر دریچه آن باز شود، طوفانی سهمگین در جهان ایجاد میکند. انسان امروز بیشازهرزمان نیاز به درک عمیق عشق دارد.
«دیوید بورناز»؛ بازیگر آمریکایی میگوید: «عشق گاهیاوقات بیش از تحمل ما صدمهزاست. اگر بتوانیم بدون شور و هیجان زندگی کنیم، شاید به نوعی آرامش برسیم؛ اما عموماً توخالی خواهیم بود، مانند اتاقهای خالی نمناک و دربسته که بدون شور و هیجان همانند یک مرده خواهد بود». برایآنکه مرده نشویم، باید عشق را تجربه کنیم؛ اما تفاوت زیادی بین یک عشق بالغ و کنشهایی که بهنام عشقهای آسیبزا شناخته میشود، وجود دارد. وقتی کنشگران اجتماعی به خواستههای خود بیشتر از خواستههای دیگران توجه میکنند، همکنشی و تعامل آنها به بروز و ظهور خشونت میانجامد و زنان بهدلیل عدمتسلط بر قواعدی که بر جامعه مردسالار حاکم است، بیشتر از مردان قربانی اینوضعیت میشوند. اریک فروم معتقد است هر جوشش، علاقه، کشش و محبت به طرف مقابل بهمعنای عشقورزیدن نیست؛ بلکه این احساسات بیشتر مواقع ناشی از تنهایی و کمبود برآوردهشدن تمایلات جسمیست که منجر به ایجاد چنین کششی خواهد شد. ازنظر «فروم»؛ در یک عشق واقعی توجه، مسئولیت، احترام و معرفت وجود دارد و باید در همه این ابعاد، فرد تلاش خود را نشان دهد؛ اما واقعیت بهدلیل عدمآموزش عشق در جامعه ایران مردم بیشازآنکه اینفضا را یاد بگیرند، تجربههای نابارور خود را بهنام عشق میگذارند و چهبسا کششی بهسمت فردی دیگر، خشونتی بستهبندیشده در قالب مهرورزی باشد. ازمنظر تحقیقات جدیدتر، «انسان عشقمحور» را میتوان دارای خصایصی مثل مهرورزی، معنویت حضور، بخشش، شادکامی، شجاعت، صلح درون، شفافیت، مراقبت، هنر رابطه، ایثار، ارتباط بدون خشونت، خلاقیت دانست. درمجموع، بهنظر میرسد که در کلمه «عشق» وسعت معانی گستردهای وجود دارد و چهبسا عشق، خشونتیست که یک زن را تا مرز نیستی و خودکشی پیش میبرد. باید درک خود را دراینباره ارتقاء دهیم و بدانیم برای «انسانی بسیار انسانی»، عشق، کنشیست که به ارتقای خود و دیگری، بیهیچ منت و خواستهای، توجه دارد.
*جامعهشناس و استاد دانشگاه