«ارسطو» در قرن پنجم ق.م در کتاب خود، اولینبار تئوریهای مرتبط با نحوه بیان دراماتیک را روایت میکند. «گوستاو فریتاگ» در قرن 19 میلادی با مطالعه اندیشههای «ارسطو» سعی کرد از لابهلای اندیشههای او تابلویی خلق نماید تا استراتژی ارائهشده از جانب او را به تابلویی تبیینی تبدیل نماید. تلاشهای «فریتاگ» دراینراه منجر به خلق «هرم فریتاگ» گردید.
ساختار ارسطویی
«فریتاگ» معتقد بود که اگر محور عمودی این هرم جذابیت داستانی و محور افقی آنزمان باشد، با پیشرفت زمان تا نقطه اوج داستان جذابیت، افزایشی بوده و با عبور از اوج داستان جذابیت کاهش یافته تا به نقطه پایانی داستان، این کاهش ادامه خواهد یافت؛ اما هیچوقت این کاهش جذابیت به نقطه جذابیت در شروع داستان نخواهد رسید. هیچ داستانی جذابیت و زمانش از صفر محوری شروع نمیشود. بهطورحتم در فصل شروع داستان، زمانی، از نقطه صفر شروع داستانی، گذشته است و در قبل آن کنشهایی اتفاق افتاده که خواننده داستان درخلال مطالعه (دیدن فیلم) آن، با گذشته زمانی و کنشی آن درگیر خواهد شد! داستان با یک مقدمه کوتاه شروع شده، نویسنده درام بلافاصله با گرهافکنی (تضاد دیالکتیکی) در داستان، مخاطب را درگیر چالش عینی شخصیتهای (کنشمندی) داستان خود کرده و بااینکار جذابیت داستان را افزایش میدهد. با شروع گرهافکنی توسط نویسنده، داستان در مخاطب اضطراب (تعلیق) ایجاد میکند. این اضطراب باعث افزایش جذابیت در مخاطب برای کنشهای آتی میشود. با افزایش تعلیق، داستان دراماتیک دچار بحران میشود. اوج بحران در درام، منجر به اوج درگیری در کنش و منش شخصیتهای داستان میشود. آرامآرام نویسنده بهسمت حل اختلاف و گرهگشایی در کنش و منش شخصیتها پیش میرود و محور «فریتاگ»، کاهش جذابیت یافته و فصل اختتامیه داستان رقم میخورد. از نمونههای بارز در فیلمنامههای با ساختار ارسطویی میتوان به فیلمهای: «مرد» (مارتین ریت)، «تغییر چهره» (جان وو) «جانسخت» (جان مکتیرنان) و ... اشاره نمود.
ساختار حماسی سهپردهای و روایی
ساختار سهپردهای را به «هوراس»؛ درامنویس و فیلسوف سده هشتم قبلازمیلاد نسبت میدهند. نمایشهای مرتبط با عروج حضرت مسیح(ع) در دوران قرونوسطی، برگرفته از این ساختار بود. در قرن بیستم «اروین پیسکاتور» و بعد از او «برتولت برشت» (بهویژه پس از سفر به ایران و تماشای تعزیه ایرانی) نسبت به تبیین و ارائه تابلویی از این ساختار پرداختند. دراینساختار ابتدا راوی که دانای کل در داستان است، روایتی را ارائه داده از مخاطب درخواست میکند که همراه او ناظر وقایعی باشند که بر شخصیت محوری داستان گذشته است. داستان تمام مراحل گفتهشده در ساختار ارسطویی را طی نموده، در فصل اختتامیه راوی مجدداً حضور یافته و از حس کاتارسیس (لذتجویی) که در مخاطب ایجاد شده پرده برداشته، داستان پایان مییابد. از نمونههای بارز فیلمنامه دراینزمینه باید به «سکوت برهها» (جاناتان دمی)، «ادوارد دستقیچی» (تیم برتون)، «ترمیناتور 2: روز داوری» (جیمز کامرون)، «خطایی در ستارههای ما» (جاش بون)، «لئون: حرفهای» (لوک بسون) و ... اشاره نمود.
ساختار مدور ساکن
طی دهه 50 و 60 میلادی با عبور از جنگهای جهانی اول و دوم، تعدادی از نویسندگان اروپایی و آمریکایی در یک طغیان روحی، نسبت به ساختارهای موجود معترض شده و تصمیم به تغییر در نوع بیان دراماتیک در درامهای خود گرفتند. از معروفترین این نویسندگان میتوان به «اوژن یونسکو»، «ساموئل بکت»، «آلن رب گریه»، «ژان آنوی»، «ناتالی ساروت» و ... اشاره کرد. بعدها منتقدین به آثار این نویسندگان، لقب «پوچگرا!» (ابزوردیسم) دادند. اینگروه معتقد بودند زندگی دایرهای بسته است و انسان قادر به فرار از تقدیر خود نیست و هرآنچه تلاش کند، آنچه برایش تقدیر شده، همان اتفاق میافتد. انسان چارهای جز انتظار برای آنچه مقدر است ندارد. هر فرد بهدنیا میآید بیآنکه خود خواسته باشد؛ زندگی میکند بیآنکه قادر به تغییر وضعیت خود باشد؛ و میمیرد بیآنکه بتواند جلوی مرگش بایستد. زندگی تلاشیست بیهوده فقط جهت گذشتن زمان و رسیدن به تقدیر. از جمله فیلمنامههای نوشتهشده دراینساختار میتوان به «دزد دوچرخه» (ویتوریو دسیکا)، «دودسکادن» (آکیرو کوروساوا)، «زخم» (کریشتوف کیسلوفسکی) ... اشاره کرد.
ساختار مدور پویا
این ساختار قدمتی بهدرازای ابنا بشری دارد. از مطالعات صورتگرفته مشخص نیست که ارائهدهنده تئوریهای این ساختار کیست اما پیدایش این ساختار را به تفکر شرقشناسی نسبت میدهند. در تفکر چینی، یین و یانگ، لائوتسه، در تفکر هندی مهابهاراتا، در تفکر ایرانی شیخ اشراق، ملاصدرا صدرالمتالهین شیرازی، مولانا جلاالدین، شمس تبریزی، عراقی، حلاج، در سرزمینهای اسلامی پیامبر اعظم(ص) و معصومین(ع) در ژاپن شینتوییسم و ... کاملترین ساختار ارائهشده در روایت داستان دراماتیک، تلفیقی از برونگرایی ارسطویی، درونگرایی ساختار مدور ساکن، روایتگریهایی ساختار سهپردهای، نمیتوان گفت که آیا وجود این ساختار باعث خلق سه ساختار قبلی شده یا سه ساختار قبلی باعث تبیین عقلی این ساختار گردیده است! مجموعهای از عقل و احساس، همراه با تقریر انسانی در زیباییشناسی کانتیسم! دراینساختار داستان از انتها (گذشته) شروع شده، راوی نقلی ارائه میدهد (سنگی در آبی راکد میاندازد!)، در زمانی شناور داستان همراه راوی و مخاطب به ذهن، به گذشته یا آینده (ترکیبی از هردو) و از مکانی به مکان دیگر در یک شکست زمانی (نگاه کوانتومی آلبرت انیشتین یا سفر در زمان و مکان صدرایی-حرکت جوهری) در حالتی خلسهای (مانیهتیسمی) در نقطهعطف اول داستان، سفر کرده و دراینسفر نویسنده و مخاطب از ناآگاهی به آگاهی نسبی دست مییابند (ناخودآگاهی به نیمهخودآگاهی) در نقطهعطف دوم، دوباره به زمان راوی بازگشته و آنچه در خلسه اتفاق افتاده را بازشناخت کرده، دوباره به خلسه راوی در زمان و مکان موردنظر راوی بازگشته و دوباره در حالتی مانیهتیسم شده دست به کشف و شهود میزنند (حرکت جوهری) و از حالت درک نیمه خودآگاه به حالت خودآگاهی میرسند! در اختتامیه نویسنده، راوی و مخاطب هرسه به کاتارسیس (حس لذت روحی) اما قادر به تعریف آن برای شخص دوم نمیشوند. (معمولاً جمله مخاطبین ایننوع داستانها این است: باید خودت ببینی، خودت بشنوی یا خودت بخوانی ...!) ساختار مدور ساکن محاط شده {در سه سطح دایرهای روساختی (آنچه دیده میشود)، زیرساختی (آنچه احساس فردی میشود) و ژرف ساختی (آنچه ادراک جمعی در یک خلسه جمعی یا آرکتایپ یونگیسم)}، در ساختار اپیزودیک! ازجمله فیلمنامههای نوشتهشده دراینساختار میتوان به «تلقین» (کریستوفر نولان)، «ببر غران اژدهای نهان» (آنگ لی)، «فضای میانستارهای» (کریستوفر نولان) و «تایتانیک» (جیمز کامرون) اشاره کرد.
سخن پایانی
ساختار ارسطویی بیشتر موردپسند انسانهای برونگرا و کنشگراست.
ساختار اپیک و مدور پویا بیشتر موردپسند برونگرایان، درونگرایان، کنشگراها و مردمگرایان است.
ساختار مدور ساکن موردپسند درونگرایان و مردمگرایان است.
رضا دیهیم