آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
رنج‌هایی که «ادبیات» به آن‌ها پاسخ می‌دهد
کد خبر: 354148 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۲ دوشنبه ۴ دي - 07:33

رنج‌هایی که «ادبیات» به آن‌ها پاسخ می‌دهد

ادبیات، پیوستاری بین انسان و زندگی ایجاد می‌کند؛ به‌گونه‌ای‌که گاه نمی‌توان تشخیص داد کدام‌یک «انسان» است و کدام «زندگی». به‌نظر می‌رسد انسان در ادبیات، حل می‌شود و به‌گونه‌ای می‌توان آن‌را جستار فکری، ذهنی و احساسیِ تک‌تک کنشگران یک جامعه دانست که راه خود را روبه‌جلو پیدا و در آن مسیر حرکت می‌کنند. گاه احساس می‌شود که ادبیات را صرفاً باید در قالب کتاب‌های داستان و شعر جستجو کرد؛ اما واقعیت این‌است‌که گستره وسیع ادبیات، ذهنیت، باورها و مواجه انسان‌ها با واقعیات اجتماعی‌ست. هر‌کس به‌گونه‌ای این‌مسیر را می‌پیماید و گویا زندگی خود را درارتباط‌با ادبیات می‌سازد.

نویسنده‌ای معتقد است: «ادبیات، هنرِ کشفِ چیزهای خارق‌العاده درمورد مردم عادی‌ست؛ و گفتنِ این دستاورد خارق‌العاده با کلمه‌ها و واژه‌های معمولی». درواقع، آنچه رخداد کشف و شگفت‌انگیزی را به زندگی می‌بخشد، ادبیات است؛ هرچند بعضاً وقتی‌که فردی به مستنداتِ ادبی مراجعه می‌کند، ممکن است با چِرک، کثافات و خون نیز روبرو شود؛ اما این‌نوع مواجهه، وجهه تاریخی و دردناکی‌ست که راهی برای عبور از آن‌را به انسان می‌دهد. درحقیقت، ادبیات گاه به‌مثابه «رنج‌کشیدن» است؛ هنرِ رنج‌بردن از واقعیاتی که در اطراف ما بر ما فشار وارد می‌کند و زندگی ما را تحت‌تأثیر خود قرار می‌دهد. دردکشیدن، هنرِ وحشی‌شدن است؛ و انسان می‌تواند در قالب نمادها، اسطوره‌ها و داستان‌ها وحشی‌شدن را تجربه کند. او همه هیجانات خود را در تمام اعضا و جوارح جمع؛ و آنگاه به جهان اطراف ساطع می‌کند. ادبیات به ما نشان می‌دهد که سه نوع درد وجود دارد:
1. دردهای رنج‌آور: دردهایی که انسان در تلاطم با زندگی دچارشان می‌شود. بخش‌هایی ناشناخته‌ که ما را در فرازونشیب زندگی دچار تحیر و سرگردانی می‌کند. چه‌بسا سؤال‌هایی که پاسخشان ‌را نمی‌دانیم. دراینجا انسان تلاش می‌کند تا با سازه‌های عقلانی، به سؤالات اساسیِ خود پاسخ دهد؛ اما آگاهی درونی‌سازی‌شده در انسان نمی‌تواند پاسخی برای سؤالات اساسیِ خود بیابد. ادبیات به ما یاد می‌دهد که در برابر این موقعیت‌ها «بی‌طرف» باشیم و بتوانیم به‌گونه‌ای با جهان اطراف خود در رابطه‌ای دیالکتیک و دوسویه قرار بگیریم؛ رابطه‌ای که به ما امکان می‌دهد تا همه‌چیز را در سطحی عمیق‌تر نگاه کنیم. دردهای رنج‌آور، دردهایی‌ست ناگفته و ناشنیده که زیرِ گوشت و پوست استخوان انسان‌ها لمس می‌شود و هریک‌از شعرا و نویسندگانِ ایرانی و خارجی کوشیده‌اند به‌گونه‌ای آن‌را در آثارشان به‌نمایش بگذارند. دراینجا آنچه حائزاهمیت است اینکه هراندازه‌که پیش می‌رود و شناخت پیدا می‌کند، ندانسته‌هایش نیز افزایش می‌یابد. گویا او در اقیانوسی از ندانسته‌ها قرار گرفته و هرلحظه این احساس را دارد که ممکن است به زیرِ آب رَوَد. این دردها، روایت زخم‌هایی‌‌اند که از زندگی بر روان و جسم ما وارد می‌شود و التیامشان چندان آسان نیست.
2. دردهای آگاهی‌بخش: دردها و آلامی ‌‌که ما را به فراسویِ هستی سوق می‌دهند؛ اما پاسخ آن‌ها را برخلاف دسته‌ اول، می‌توانیم بیابیم. گویا ندانستنِ هر کنشگر در موقعیت می‌تواند عاملی برای تجربه «دردی جدید و متفاوت» باشد. دردهایی که درگذرزمان تبدیل به خاطراتی بر روی کاغذ شده یا نقاط تاریک و روشنی که هر‌کس به‌گونه‌ای به آن‌ها نگاه می‌کند. ما نظاره‌گرِ دردهای خود هستیم؛ اما آن‌ها را به‌مرور التیام می‌بخشیم. دردهای رنج‌آور بعضاً باعث ایجاد احساس «ازخودبیگانگی» در انسان می‌شود. فردی‌که نتواند پاسخی برای زندگی، هستی و موجودیتِ نظام‌های اجتماعی و سرمایه‌داری بیابد، ممکن است دچار دردهای رنج‌آور شود؛ اما دردهای آگاهی‌بخش، گویا ما را شگفت‌زده می‌کند و کورمال‌کورمال به‌سوی «نور» سوق می‌دهد. دراینجا اُسلوبی وجود دارد: ما، در برابر بت‌واره‌شدنمان ایستادگی می‌کنیم. انسانی‌که می‌تواند در برابر بت‌واره‌گی و سنگ‌واره‌شدنِ خویش ایستادگی کند، راه «رهایی» را می‌یابد. دردهای آگاهی‌بخش، همه آن چیزهایی‌ست‌که انسان را ‌سمتِ متعالی‌شدن سوق می‌دهد و این، همه آن‌چیزی‌ست‌که ادبیات در نحله‌های مختلف می‌کوشد تا تولید کند؛ وگرنه و اگر ادبیات نبود، انسان دچار «روان‌پریشی عمیقی» می‌شد؛ که با انتخابِ خود او شکل گرفته است. دراینجا و در جامعه‌ی فاقد ادبیات، تنها راه، «خودکشی» خواهد بود و خودکشیِ معناداری که از نبود معنا، انسان را به‌سوی نیستی سوق می‌دهد. دراینجا اراده‌ای سخت برای زیستن نیاز است؛ اراده‌ای که می‌تواند شجاعانه مسیرش را بیابد. ممکن است به‌دلیل نشناختنِ توان خود، دچار ناامیدی شویم؛ و تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی‌هایمان با مشکلات مواجه شود؛ اما شاعری که به‌شکل «تسهیلگر» در بین ما و زندگی قرار می‌گیرد، همه‌چیز را «تغییر» می‌دهد. او درپی‌آن‌است‌که راهی به‌سوی تقدیرِ ما بیابد؛ راهی که با انتخاب هر فرد در بازگشت به یک اثر، پدید می‌آید. بحران اساسی این‌است‌که انسان نمی‌تواند فهمی دُرست از موقعیتِ خویش داشته باشد. بسیاری از محدودیت‌های جامعه و ممنوعیت‌های ذهنی و تعصبات فکری، مانع اساسیِ رسیدن به «فهم دردهای آگاهی‌بخش» است. «داستایوفسکی» معتقد است: «درد و رنج همیشه برای هوشِ بزرگ و انسان عمیق، اجتناب‌ناپذیر است». به‌نظر می‌رسد انسانِ واقعاً بزرگ کسی‌ست‌که غم‌واندوه زیادی را در روی زمین بر دوش خود می‌کشد؛ حقیقتی‌ که «داستایوفسکی» به‌خوبی بیانش می‌کند. درواقع، چه دردهای آگاهی‌بخش و چه دردهای رنج‌آور، هر‌دو برای آن تولید می‌شوند که «انسانی به‌شدت انسانی» را بر روی کره زمین به‌نمایش بگذارند. ادبیات هرگز در سطحِ ایستا و کاغذ و کلمه باقی نمی‌مانَد. این، کلمه‌ها هستند که بر روی اعضا و جوارح انسان‌ها راه می‌روند. ادبیات، معلم پنهانی هر کنشگری در جامعه جهانی‌ست. او ازطریق ادبیات یاد می‌گیرد چگونه با خود مواجه شود و با چه نگاهی، دردها و رنج‌های خود را بدرقه کُنَد. «توماس مِرتُن» گفته است: ‌«هرچه‌بیشتر بکوشید از رنج دوری کنید، بیشتر رنج می‌برید؛ چراکه چیزهای کوچک‌تر و بی‌اهمیتی‌تری به‌تناسب ترستان از صدمه‌دیدن، شروع به شکنجه شما می‌کند. کسی‌که بیشترین تلاش را برای اجتناب از رنج می‌کند، نهایتاً کسی‌ست‌که بیشترین رنج را می‌بیند». بر‌همین‌مبنا؛ می‌بینیم که نوعِ مواجه‌شدن، جسارتی را به انسان می‌دهد؛ جسارتی برای فهمِ خود، برای ایستادگی در برابر سختی‌ها و یافتنِ راهی برای رسیدن به نهایتی که برای انسان که می‌تواند آن‌را ببیند و بیابد و در آن مسیر، طی طریق نماید.
3. رنج‌های عاشقانه: رنج‌هایی که انسان در مسیر ارتباط با دیگران و فراغِ معشوق، جستجو می‌کند. ادبیات به ما نشان می‌دهد که راه‌های زیادی برای این طی طریق وجود دارد. بعضاً عشق انسان را «کور» می‌کند. عشق‌های نابالغ می‌تواند، فراغ عمیقی را برای عاشق به‌ارمغان آورد. شاعران تلاش می‌کنند این فراغ را به‌شیوه‌های گوناگون به‌تصویر بکشند. فراغی که وسعتی به فراخنای جهان دارد. واقعیت این‌است‌که ادبیات درپی‌آن‌است‌که از رنج‌های یک عاشق، پوست‌اندازی نماید و او را از شرایط ناامیدی، به‌سمتِ جلو سوق دهد. هر شعر یا داستانی که روایتی تلخ از رهاییِ معشوق دارد، نوعی پالایش روانیِ مخاطب را با خود به‌همراه خواهد داشت. «حسین منزوی» در شعری می‌گوید:‌
لیلا دوباره قسمت ابن‌السلام شد
عشق بزرگم، آه چه آسان حرام شد
می‌شد بدانم اینکه خط سرنوشت من
از دفتر کدام شب بسته وام شد؟
اول دلم فراغ تو را سرسری گرفت
و آن زخم کوچک دلم آخر جزام شد
گلچین رسید و نوبت با من وزیدنت
دیگر تمام شد گل سرخم،‌ تمام شد
شعر من از قبیله خون است خون من
فواره از دلم زد و آمد کلام شد
ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را
شعر من و شکوه تو، رمز دوام شد
بعد از تو باز عاشقی و باز ... آه نه!
این داستان به نام «تو» اینجا تمام شد
دراین‌شعر به‌خوبی فضای روان‌کاوانه عاشق به‌تصویر کشیده می‌شود. گویا «منزوی» تلاش می‌کند با عینک یک روانکاو، مجادله با عشق‌ورزان را نشان دهد. عاشق در پس کدام زمینه سخن می‌گوید؟ در کدامین صحنه تاریخی خود را بروز می‌دهد؟ این رابطه دیالکتیکی که میان اندیشه، احساس و وجود در شعر دیده می‌شود، همه آن‌چیزی‌ست‌که ادبیات می‌تواند برای ما به‌ارمغان بیاورد.
تبیینِ «رنج در ادبیات»، انسان را با سه سؤال اساسی مواجه می‌سازد:
۱. چگونه می‌توان عمق درد را فهم کرد؟
۲. چگونه می‌توان با منابع و امکاناتی که بشر دارد، از دل‌دردها و رنج‌ها به خودشکوفایی دست یافت؟
۳. توان بشر در برابر دردها چگونه افزایش می‌یابد؟
ادبیات نه‌تنها بیانگر دردها و رنج‌هاست؛ بلکه می‌کوشد با واکاویِ آن و با عینک روانکاوانه و جهان‌بینیِ عمق مدار، راهی را برای عبور بیابد؛ و این، آن‌چیزی‌ست‌که ادبیات را به‌مثابه «چسب جدایی‌ناپذیر زندگی بشر» معرفی می‌کند؛ و ما، در پس پرده آن، خود را در وجهی عمیق و بعضاً خوفناک می‌یابیم. انسان شاید با دیدن خودِ واقعی‌اش، دچار ترس شود؛ اما این ترس، راهی برای دریافت‌هایی‌ست که هر فرد به آن نیاز دارد. اگر بخواهیم در ادبیات «ریشه‌یابی دردها» را بیابیم، شاید به مقوله‌ای به‌نامِ «گرسنگی» برسیم. انسانی‌که نتواند غذای مطلوب وجود خویش را بیابد، دچار گرسنگی می‌شود. گرسنگی در انسان، نوع جستجو برای غذا را ایجاد می‌کند. انسانی‌که در جستجوی غذاست، ممکن است بی‌تحمل باشد. وحشیانه به اطراف هجوم می‌آورد و در جستجوی غذاست و هرچیز را به‌عنوان غذا نُشخوار می‌کند؛ اما ادبیات به ما می‌گوید چگونه می‌توانیم به گرسنگیِ وجودِ خود پاسخ دهیم. در عمق و کُنه ادبیات، پاسخی به این گرسنگی وجود دارد. انسانی‌که می‌تواند همچون قرارگرفتن در مطب پزشک، برابر دکتر و مواجهه با بیماری، تشخیصی دقیق بیابد؛ و این شناخت، به او کمک می‌کند به مرحله درمان و شفا برسد. براین‌مبنا؛ شناخت و شناساییِ گرسنگی عمقِ وجود، رازی‌ست که توسط ادبیات برملا می‌شود و انسان در برابر سکانس‌های زندگی بعضاً می‌تواند این‌موضوع را به‌خوبی ادراک کُنَد.
مهرداد ناظری* عضو هیئت‌علمی دانشگاه آزاد و مدیر گروه جامعه‌شناسی ادبیات انجمن جامعه‌شناسی ایران

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه