آخرین خبرها
خبرهای پربیننده
جایگاه دیپلماسی ورزشی در روابط بین‌الملل
کد خبر: 353947 | تاریخ مخابره: ۱۴۰۲ سه شنبه ۱۶ آبان - 07:48

سیاست چگونه خودش را وارد میدان مسابقه کرد؟

جایگاه دیپلماسی ورزشی در روابط بین‌الملل

انگار هرچقدر بکوشیم «سیاست» را از «ورزش» جدا کنیم؛ بیشتر خودمان را درگیرش می‌کنیم! هیچ آوردگاهی بهتر از جام‌جهانی، برای اثبات این ادعا درعمل، وجود ندارد. درشرایطی‌که «فیفا» عمدتاً به خواستِ کشور (یا کشورهای میزبان) تن می‌دهد و سیاست‌هایی را به‌شکلِ دستوری درزمینه رعایتِ حقوقِ موردنظرِ برگزارکنندگان این‌رویدادِ مهم بین‌المللی در حوزه ورزش، اِعمال می‌کند و شدیداً درمورد نمایشِ‌ «نمادهای سیاسی» در زمین مسابقات، «سختگیر» است؛ ‌اما در جام‌جهانیِ برگزارشده اخیر در «قطر» اجازه داد که تقریباً بدون هیچ مانعی، «پرچم فلسطین» به‌اهتزاز درآید؛ و این، لحظه‌ای مهم و تاریخی برای فعالیت‌های طرفدار این‌کشور است. اینکه آیا چنین اقداماتی، تأثیری بر بهبودِ اوضاع در اراضیِ اشغالی خواهد داشت یا نه را باید در آینده دید؛ اما همین‌که امتدادِ این‌شکل از اعتراضات را در فضاهای فوتبالیِ این‌روزها در سراسرِ جهان و درپیِ جنگ اخیر بین صهیونیست‌ها و حماس، می‌بینیم، نشانی قاطع از این‌است‌که میدان‌های ورزشی می‌توانند بستری برای ارسال‌های پیام‌هایی خارج از ورزش؛ و تریبونی برای یادآوری و فریادزدنِ حقوقی شوند که ازسویِ سیاست‌گذاران بالادستیِ‌ جوامع، نادیده گرفته یا سرکوب می‌شوند. برافراشته‌شدنِ پرچم «فلسطین» در عمده مسابقاتِ فوتبالی طیِ روزهای اخیر توسط هواداران تیم‌ها و بعضاً اعضای تیم‌ها که حاکی از خشم عمومیِ مردم جهان علیه آتش جنایاتِ «اسرائیل»؛ و حمایتِ آن‌ها از حقوق انسانیِ فلسطینی‌ها و پایان‌دادنِ به نسل‌کشی در «غزه» و ایجاد آتش‌بس فوری‌ست، بارِدیگر ظرفیت‌های این‌عرصه را به‌عنوان جایگاهی درجهتِ پیشبردِ اهدافِ غیرورزشی نمایان کرد؛ بااین‌اوصاف، باید همچنان پرسید: آیا «سیاست» از «ورزش» جداست؟

گزارش 18 دسامبر 2022 روزنامه Business Standard می‌نویسد: طیِ سال‌های اخیر، «شعارهای سیاسی»، «بازوبندهای همدلی»، «بازیکنانی که زانو می‌زنند»، «تمردهای اعتراضی» و ... به بخشِ جدایی‌ناپذیر از رویدادهای مهم ورزشی تبدیل شده‌اند و صدای گروهی از هوادارانِ ورزش را در‌آورده‌اند؛ معمولاً از این طرفداران می‌شنویم که می‌گویند «سیاست جایی در ورزش ندارد!» اما اگر تاریخ چیزی به ما آموخته این‌است‌که نه‌تنها «ورزش» می‌تواند نقشی حیاتی در «سیاست» ایفا کُنَد؛ بلکه همیشه این‌کار را انجام داده است و حتی اگر همیشه نتواند اعتراضی را به خط پایانِ موردنظر برساند؛ اما استادیوم‌ها همیشه محل مبارزه بوده‌اند. درحال‌حاضر نیز نوبتِ «فلسطین» است. شروع دوباره این بحثِ داغ را می‌توان به «کالین کَپرنیک» (بازیکن فوتبال آمریکایی متولد 1987) نسبت داد که حینِ پخشِ «سرود ملی آمریکا» در سال 2016، دراعتراض‌به خشونت سیستماتیکِ پلیس و نابرابری نژادی در «ایالات‌متحده»، در زمین مسابقه زانو زد؛ او تنها یکی از ورزشکارانی‌ست که از «ورزش» درجهتِ «مبارزه برای حقوق مدنی» استفاده کرده‌اند. سال‌ها قبل از او، «محمدعلی (کِلِی)» در سال 1967 از رفتن به سربازی برای حضور در «جنگ ویتنام»، امتناع کرد. از او نقل شده است که گفت: «چرا باید از من بخواهند اونیفورم بپوشم، هزاران‌مایل از خانه دور شوم و افرادی قهوه‌ای‌رنگ در ویتنام را گلوله‌باران یا بمباران کنم؛ درحالی‌که با سیاه‌پوستان در مثلاً لوئیزویلِ خودمان، مانند سگ رفتار می‌شود و حقوق ساده و اولیه انسانی را از آن‌ها دریغ می‌کنند؟» آن، یک لحظه عظیم نه‌تنها برای جنبش حقوق مدنی در «آمریکا»؛ بلکه برای «جنگ ویتنام» به‌طورکلی بود. این سرپیچی، «هزینه زیادی» برای این بوکسور معروف و محبوب داشت. اگرچه او را راهیِ زندان نکردند؛ اما مجوز انجام بوکسِ او لغو شد و عمده سه‌سال‌بعد را در دادگاه گذراند؛ گرویدنِ او به اسلام نیز اوضاعش را متزلزل‌تر کرد! «علی» روزهایی‌که در دادگاه نبود، در محوطه دانشگاه‌ها سخنرانی می‌کرد. اقدامات او، نارضایتی از جنگ را افزایش؛ و به جنبش حقوق مدنی «شتاب» داد. «نلسون ماندلا» نمونه‌ای دیگر است که اگرچه ورزشکار نبود؛ اما از ورزش (راگبی) استفاده کرد تا ملتی را که دراثر «آپارتاید» از هم پاشیده بودند، گردهم آورد. در فینالِ «جام‌جهانی راگبی» (1995 در آفریقای جنوبی)، این تیم «آفریقای جنوبی» بود که اگرچه پیش‌ازاین‌ به‌دلیل سیاست‌های آپارتاید، از حضور در بازی‌ها «محروم» شده بود؛ ‌اما «نیوزیلند» را شکست داد و جام را بالای سر بُرد؛ متعاقباً برای اولین‌بار ملت گردهم آمدند تا این اقتدار آفریقایی را جشن بگیرند. برای بسیاری از هواداران، باشگاه‌های فوتبال نه‌تنها به‌خودی‌خود به «خانه دوم» تبدیل می‌شوند؛ بلکه قالبی از یک «پناهگاه امن» یا «میدان نبرد برای ارزش‌های سیاسی» را نیز به‌خود می‌گیرد. باشگاه «بارسلونا» به ارزش‌ها و فرهنگ «کاتالونیا» (منطقه خودمختار اسپانیایی واقع در انتهای شمال‌شرقی شبه‌جزیره ایبری) گره خورده است. شعار Més que un Club (بیش از یک باشگاه) بازتاب مستقیم این نگرش است. درطول‌تاریخ، «نیوکمپ» (ورزشگاه فوتبالی در شهر بارسلون) چیزی بیش از یک ورزشگاه بوده است؛ درواقع، یکی از معدود مکان‌هایی بود که کاتالان‌ها پس‌ازاینکه «فرانکو» (دیکتاتور اسپانیا) صحبت به‌زبانِ «کاتالانی» را ممنوع و فرهنگ «کاتالان» را سرکوب کرد، می‌توانستند به‌زبانِ خودشان صحبت کنند. به‌احتمال‌زیاد صدای هُو‌کردن «سرود ملی انگلیس» را در برخی مسابقات فوتبال با حضور تیم «لیورپول»، شنیده‌اید یا بنرهایی را دیده‌اید که رویشان نوشته‌اند: Scouse not English (اسکاوس، انگلیسی نیست). «اسکاوس» لهجه‌ای متمایز از سایر لهجه‌های انگلیسی‌ست. این اختلاف، تاریخی پرتنش و پیچیده را بین «لیورپودلیایی‌ها» (بومیان لیورپول) و «انگلیسی‌ها» رقم زده. حسِ بیگانگی در «لیورپودلیایی‌ها» به دهه‌ها‌قبل برمی‌گردد و نه‌تنها ریشه در پیوندهای ایرلندی و سایر مهاجران شهر دارد؛ بلکه سیاست‌‌های خاص «مارگارت تاچر» (اولین نخست‌وزیر زن تاریخ بریتانیا) و حزب محافظه‌کار در دهه 1980 اتخاذ کردند نیز در آن اثرگذار بودند: او و حزبش، درپیِ روند روبه‌زوالِ صنعتی «لیورپول»، خدمات و حمایت عمومی را کاهش؛ و بیکاری و فقر را افزایش دادند! عمیق‌ترشدن شکاف، «لیورپول» و استادیومِ آن (آنفیلد) را به یک پایگاهِ افتخار برای فرهنگ «طردشده» این‌‌شهر تبدیل کرد. اگر تاکنون اصطلاح Old Firm را نشنیده‌اید، باید بگوییم که به رقابتِ بین دو تیم معروف «گلاسکو» (اسکاتلند)؛ یعنی «سلتیک» و «رنجرز» گفته می‌شود؛ البته این جدال، چیزی بیش از یک «دِربی ساده» است. «دِربی» که به‌عنوان داغ‌ترین درگیری در جهان فوتبال شناخته می‌شود، ریشه در «مذهب»، «هویت» و «سیاست» دارد. طرفداران «سلتیک» عمدتاً اسکاتلندی-ایرلندی، کاتولیک و جمهوری‌خواه هستند؛ درحالی‌که طرفداران «رنجرز» عمدتاً پروتستان، اسکاتلندیِ بومی و طرفدار بریتانیا هستند. ازاین‌رو، این «دِربی» نه‌تنها در «گلاسکو»؛ بلکه در سراسرِ «اسکاتلند»، «ایرلند شمالی» و «جمهوری ایرلند» نیز مهم است. حتماً اگر به مناطق دیگری در دنیا برویم، دربی‌ها از جنس دیگری می‌شوند؛ مثلاً آنچه بینِ «بوکا جونیورز» و «ریور پلاته» سال‌هاست در قالبِ «سوپرکلاسیکو» در «آرژانتین» رخ می‌دهد، بیشتر ناشی از شکاف اجتماعی‌ست: «بوکا جونیورز» نماینده طبقه کارگر است؛ اما «ریور پلاته» طرفداران بیشتری از طبقه بالای جامعه دارد. ازآنجاکه هواداران، باشگاه‌های محبوبشان را درادامه و بسط‌دهنده هویت، سیاست و نگرش‌ِ شخصی می‌بینند و «منافع بومی» در ارجحیت هستند، حرکت به‌سمتِ یک هدف میانه‌رو و «سیاستی اعتدالی» کمتر رخ می‌دهد. درواقع، حرکت‌های اعتراضی، درحدِ «ژِست» باقی می‌مانند؛ مثلاً کشورها از تیم‌های ملی ورزشیِ خود، کمتر به‌عنوانِ ابزاری برای «دیپلماسی» استفاده کرده‌اند و معمولاً به خشونت‌های کلامی یا فیزیکی نیز منجر می‌شوند. بااین‌همه نمی‌توان از نقش سازنده این‌ امکان چشم‌پوشی کرد. «تور کریکت» که بین «هند» در «پاکستان» برگزار می‌شود را به‌عنوان «دیپلماسی ورزشی بین دو همسایه اتمی» نیز می‌شناسند. تور تاریخیِ 2004، اولین تور بین دو کشور پس از «جنگ کارگِل» (درگیری نظامی سال 1999 بین نیرو‌های نظامی هند و نظامیان و شبه‌نظامیان مورد‌حمایت پاکستان که دوماه و ۲۳‌روز طول کشید) گرچه در فضایی کاملاً امنیتی برگزار شد؛ اما اتفاقی مهم درجهتِ ترمیمِ روابط دو کشور بود. تصمیم «کره شمالی» و «کره جنوبی» برای رژه زیر یک پرچم در «المپیک 2018»؛ آن‌هم در زمان تشدید تنش‌ها، جلوه نمادینِ مثبتی داشت و باید اعتراف کرد مهم‌ترین نمایش وحدت بین این دو کشور طیِ بیش از یک‌دهه‌گذشته بود. درحالی‌که اتحاد مجدد، امیدی واهی به‌نظر می‌رسد؛ اما لحظاتی مانند اعزام تیم یکپارچه هاکی روی یخ‌زنان (متشکل از ورزشکاران هردو کشور) کمک زیادی به ازبین‌بردن «روابط سرد» کرده؛ یا حداقل کورسویِ امیدی در مسیر یافتنِ دیپلماسی غیرجنگی، بوده است. یکی‌ازمواردِ عجیب در فهرست پیروزی‌های سیاسی که به‌واسطه «ورزش» محقق شده، شادی عجیب مردم «بنگلادش» از بُرد «آرژانتین» در «جام‌جهانی 2022» بود که حتی باعث شد دولت «آرژانتین» به‌فکر بازگشایی سفارت خود درآن‌کشور بیفتد؛ آن‌هم پس از بیش از 40‌سال که سفارتش را بسته بود! نمونه‌هایی ازاین‌دست دراین‌سال‌ها بسیار بوده‌اند و منحصر به چند رشته ورزشی یا رویدادهایی محدود نیستند. شاید همه آن‌ها ختم به تحقق خواستِ معترضان یا حامیانِ یک «ماجرا» نشده‌اند؛ اما ثابت می‌کند «ورزش» و «سیاست» آن‌قدر درهم‌تنیده‌اند که نمی‌توان آن‌ها از یکدیگر منفک کرد و شاید هم نباید این‌کار را کرد!

مصطفی رفعت

ارسال دیدگاه شما

بالای صفحه