عبور از افسردگی اجتماعی و راه دشوار انسانشدن
مهرداد ناظری
اینروزها بشر روزهای سختی را میگذراند. شرایط کرونا و بحرانهای اقتصادی باعث شده تا بسیاری از مردم در جهان با سختی و درد همراه شوند. اگر در گذشته افسردگی یک بیماری فردی درنظر گرفته میشد، امروز میتوان گفت با بالارفتن تعداد نرخ افسردگی در جهان، حکایت از شیوع نوعی افسردگی اجتماعی دارد؛ بهگونهایکه بعضاً در آمارهای غیررسمی گفته میشود از هر سهنفر، یکنفر از این بیماری در رنج است؛ اما سؤال اصلی ایناستکه درچنینشرایطی چگونه میشود عمل کرد؟ بهنظر میرسد وقتی بشر در یک تمدن مدرن زندگی میکند، این احساس را دارد که باید زندگی مرفه و بیدغدغه را بههمراه داشته باشد؛ اما برخلاف تصور؛ زندگی در دنیای مدرن با پیچیدگیها، معضلات و مشکلات فراوانی روبهروست. یکی از مسائل مهم وجود افکار منفیست که بهشکل خوره در روح و جسم انسان میافتد و نفس هر فردی را بهشماره میاندازد. درواقع، ما بیشازآنکه در عالم واقع زندگی کنیم، در مجموعهای از افکار پیچیده و درهمبرهم خود دستوپا میزنیم و بعضاً وجود افکار سیاه میتواند شرایط را برای ما سخت کند. وقتی فردی در افکار منفی ساکن است، او بهسادگی نمیتواند نفس بکشد، از اکسیژن بهره ببرد یا زیباییهای طبیعت را ببیند. او با زشتیها همساز میشود و بهمحضآنکه صبح چشمهای خود را باز میکند، با مجموعهای از ناکارآمدیها و مشکلات و معضلات روبهرو میشود. براینمبنا؛ ممکن است فرد بعدازمدتی کار در روز این احساس را بکند که من انسان ارزشمندی نیستم؛ هیچکس در دنیای امروز به من اهمیت نمیدهد و اساساً زندگی ارزش ادامهدادن ندارد. همه اینها مجموعه چیزهاییست که ممکن است دراثر تکرار در مغز ما رشد کند. درواقع، افکار منفی بهمثابه جریانی تأثیرگذار میتواند بر مغز ما اثر بگذارد و بهمرور مغزمان به نشخوار افکار منفی عادت کند؛ اما همیشه این سؤال مطرح است که آیا ما میتوانیم به افکار جایگزین فکر کنیم؟ آیا درشرایطیکه یک فرد شغل خود را از دست میدهد یا دچار بیماری کووید میشود یااینکه عزیزان خود را دراثر این بیماری از دست میدهد، میتواند با آرامش و شادی زندگی کند؟ طبیعتاً پاسخ دشوار است؛ اما اگر بپذیریم براساس آنچه دکتر «ویکتور فرانکل» در کتاب «انسان در جستجوی معنا» میگوید: «معناکاوی و کشف معنا در زندگی میتواند اتفاقی بسیارمتفاوت و هیجانانگیز باشد. معناهایی که در هرلحظه میتواند بازتولید شود». اگر بپذیریم که زندگی، خلق مضامین نو توسط هر کنشگر در وضعیت است؛ درآنصورت باید بپذیریم در بدترین شرایط میتوان شرایط متفاوتی را تجربه کرد. طبیعتاً وقتی جنگ بهوقوع میپیوندد، عده زیادی کشته میشوند؛ اما در دوران جنگ، شاهد بسیاری اتفاقهای متفاوت در روابط اجتماعی هستیم؛ مثلاً معنای عمیقی از ایثار را در دوران جنگ تجربه میکنیم و چهبسا درهمیندوران تجربههای مواجهه با نیروهای مخالف باعث شکلگیری نوع درکی عمیق از معنای زندگی و عشق میشود. این همه آنچیزیستکه بعضاً ممکن است بشر طی هزارانسال نتواند آنرا بهدست بیاورد و در فاصله یک زمان کوتاه و در دوره یک جنگ یا بحران بتواند آنرا تجربه کند. یکی از مشکلات بشر در دوره جدید ایناستکه هیچچیز را عمیقاً و دقیق تجربه نمیکند؛ مثلاً وقتی ساندویچ میخوریم، فکر میکنیم که درحاللذتبردنیم؛ اما بهواقع لذت نمیبریم؛ یا وقتی دچار عشق میشویم در آن عشق هیچ اتفاق خاصی برای ما نمیافتد یا وقتی درکنارهم هستیم، احساس نمیکنیم که تنها نیستیم. اینها همه آن چیزهاییست که باعث میشود در سطح باقی بمانیم و نتوانیم چیزهای عمیقتر را تجربه کنیم. دراینجا تأکیدبرآناستکه بشر بتواند به نگرشهای نو درخصوص زندگی روی آورد و شاید هم باید بازگشتی بهمعنای عمیق خود در زندگی داشته باشد؛ اما طبیعتاً تفکر جایگزین در هر دورهای وجود دارد و افسردگی اجتماعی زمانی گسترش مییابد که هر فرد بهمثابه یک سلول در تکثیر بیماری افسردگی ناقل باشد؛ یعنی من بهعنوان یک انسان ناقل درد و تنهایی به دیگران باشم و همه ما میتوانیم در فرصتی کوتاه یکدیگر را به بیماران با اختلالهای فراوان مبدل سازیم. نکته دیگراینکه بعضاً مردم نمیتوانند بهلحاظ روانی با هجوم مشکلات کنار بیایند. درواقع، وقتی با هجمه مشکلات روبهرو میشویم، این هجمه بر ما غلبه پیدا میکند و شکست فردی انسان در برابر مشکلات پدید میآید. وقتی برابر مصائب و مشکلات شکست میخوریم، درواقع، راه را برای ورود و بروز افسردگی در خود فراهم میکنیم؛ اما دراینجا شاید لازم است قدری عمیقتر به مسائل نگاه کنیم شاید نکتهای که «کریستن بوبن» میگوید را باید تجربه کنیم. بوبن برایناعتقاد است که نخست باید بمیریم، آنگاه حیاتی نو بیابیم؛ حیاتی که از آن ما بوده؛ اما آنرا گم کردهایم (بوبن،1383: 41)؛ پس این مردن بهمعنای ایناستکه گاهی باید همهچیز را از نو شروع کرد. درواقع، هر انسانی نیاز به آغازکردن دارد. آغازی که بر روی تخریب یا نابودی بناهای گذشته پدید میآید. دراینجا لازم است بهمعنای عمیقتری از عشق توجه کنیم. معنایی که شاید در قالب کلمات معنادار نیست. عشق در قالب زبان دچار محدودیت میشود؛ اما فهم درونی و شهودی عشق میتواند به ما عمق و جهت مناسبی بدهد. اگر به تفکرهای جایگزین توجه کنیم شاید لازماستکه به چند نکته توجه کنیم:
اولآنکه باید بپذیریم که ما مورد محبت خداوند هستیم و برای خداوند مهم هستیم. اگر بدانیم که یک بینهایتی مثل خداوند ما را دوست دارد درآنصورت عمق وجود ما گرم خواهد شد و احساس مأنوسی با زندگی پیدا خواهیم کرد.
دومین نکته اینکه باید بپذیریم زندگی هدفمند است و انسان ازطرف خداوند این هدیه را دریافت کرده که در دنیا بماند و تغییراتی را ایجاد کند. ما خالق وضعهای متفاوت هستیم.
نکته سوماینکه میتوانیم در شرایط امروزی، دهنده عمیق عشق باشیم. عشق را در معنایی متفاوت درک کنیم؛ یعنی مثلاً اینکه وقتی به جنگل نگاه کنیم، احساس کنیم که جنگل شدهایم یا وقتیکه به ستارهای آسمان نگاه میکنیم معنای ستارهشدن را درک کنیم. وقتی با طبیعت همآوا شویم، نوع نگرش ما نسبت به همهچیز فرق خواهد کرد و انسانی میشویم بهوسعت کهکشان که میتواند بر خود و دیگران تأثیر بگذارد. «اسکات پک»؛ روانشناس معروف در کتاب معروف خود «هنر عاشقی» مینویسد عشق انجام عملی از روی اراده است؛ یعنی نیت و عمل همزمان. افزونبراین اراده بر انتخاب نیز دلالت میکند. ما ناچار به دوستداشتن نیستیم؛ دوستداشتن را انتخاب میکنیم. مهم نیست خود را چقدر دوستدار بدانیم. اگر درعمل دوستدار نیستیم بهایندلیل است که انتخاب کردهایم که دوست نداشته باشیم؛ ازاینرو با وجود نیت خوبمان دوستدار نخواهیم بود (پک،1372: 113). بهنظر میرسد نکتهای که پک بر آن تأکید میکند، حائزاهمیت است. اینکه ما، در عشق میآموزیم که چگونه انتخابهای متفاوت داشته باشیم؛ بنابراین، در دوران سختی مثل کرونا یا جنگ میتوان یک عشق واقعی را تجربه کرد؛ عشقی که از قدرت آفرینشگری کنشگر سرمیزند؛ یعنی او میتواند تجربه عمیقی از گسترش درونی خود را در جهان بیرون شاهد باشد. هدف ما از عاشقشدن میتواند کمککردن به وضعیت بشری باشد. بشری که در تنهایی و انزوا بسر میبرد. ما میتوانیم با عبور از تنهاییها هدف اصیل زندگی خود را تعریف کنیم. هدفی که شاید در خلقت انسان نیز بهنوعی درنظر گرفته شده؛ بنابراین، بهنظر میرسد تنها راه مقابله با افسردگی اجتماعی آغازکردن از رشد فردیت است. ما باید بهگونهای به وسعتبخشیدن خود ادامه دهیم. انسان میتواند هرروز و هرلحظه در رشد تدریجی در فرایند گسترش خود تلاش کند و اگر این تعالی روحی ادامه یابد، میتوانیم در دوستداشتن خود و همه جهان موفق و کامیاب عمل کنیم.
*جامعهشناس و استاد دانشگاه