• شماره 2410 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۰ دي

خودنویس

مانند شام
بعد از سقوط داعش
جا مانده ردپایت
بر ویرانه‌هایم!

سعید فلاحی (زانا کوردستانی)

 

 

رؤیای شیرین

شب از نیمه گذشته بود و من همچنان در جست‌وجوی تکه‌ای از رؤیای شیرینم، ذهن فرسوده‌ام را می‌کاویدم. طولی نکشید که تصویر زیبایش پازل‌وار در کنج ذهنم کامل شد؛ آخرین تکه‌اش، چشمان زیبایش بود. به آن‌ها خیره شدم. نورش همچون آفتاب بی‌رمق پاییز، کم‌سو بود؛ اما تا ته بغضش را خواندم؛ بغضی که او را به مرز جنون کشیده؛ اما دم برنمی‌آورد و آن‌را فرومی‌خورد. به تسلایِ دلم لبخند بی‌جانی بر لب‌هایش نقش ‌بست تا این تلخی ناگوار را شیرین کند؛ اما من همچنان خیره به چشمانش بودم ...
ای زیباترین رؤیا!
کاش می‌دانستی غم معشوق، از عاشق پنهان نمی‌ماند؛ حتی اگر آن ‌را در انفرادی سیاهچاله‌های چشمانش به‌بند بکشد. ذات و طبیعت عشق این‌ است ‌که از چشمان معشوق، حرف دل بی‌زبانش را فهمید. اگر چنین نباشد، عشقی بینشان نیست و عاشق و معشوقی در کار نبوده. همچنان سکوت کن. می‌دانم واژه‌ها نمی‌توانند این غم را به‌دوش بکشند و بر زبانت جاری شوند. چشمانت را باز نگه دار تا آن غمی که در جانت ریشه دوانده را ببینم تا با معجزه عشق، تیشه به ریشه‌اش بزنیم تا لبخندت جان بگیرد و نور چشمانت که روشنایی جانم است، پرفروغ‌تر از آفتاب تابستان بر دلم بتابد.

رسابانو  رضائی

 

آرزوی «من» بود

اما «او»
دنبال آرزوهای خودش رفت!

فاطمه عسگرپور

 

به چشم‌هایم که نگاه کنی

رودی‌ست
که ماهی‌هایی از آن سیراب می‌شوند
شاخه‌ای‌ست
که پرندگان بر آن آواز می‌خوانند
در نگاهم 
همه‌ی مهربانی‌ها
سکوتم
همه‌ی فریادها
عمیق‌تر اما نگاه کنی
اندوهی را می‌بینی
اندوهی که
همیشه در اشک‌هایم
خودش را پنهان می‌کند …

سوفیا جمالی صوفی

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه