لولای در چگونه آینده ما را تغییر میدهد؟
لذت و دلهره انتخابهای سرنوشتساز
مهرداد ناظری*
وقتی در سالهای پایانی قرن بیستم، شوروی فروپاشید، کسی فکر نمیکرد روزی پرچم سرخ داس و چکش این امپراتوری بزرگ به زمین فرود آید؛ اما اتفاقات بسیارسریع ناگهانی و شگفتانگیزی رخ دادند؛ اتفاقیکه دلایل زیادی برای ایجاد آن ذکر میشود؛ اما یکی از مهمترین نکاتی که مطرح شده را آنتونی گیدنز میگوید. او برایناعتقاد است که ماهوارهها و تلویزیون عامل اساسی فروپاشی شوروی بوده است. درواقع اگر بخواهیم اینگونه به موضوع نگاه کنیم، باید گفت که آنچه در برابر دیوار آهنین و درهای فولادین این نظام توانایی ایستادگی را نداشت، موجهای دیجیتال بود که از روی دیوارها عبور کرد. درواقع لولای درها بهروی تفکر غربی باز شد و درنتیجهآن، ما شاهد برونریزی و فروریزی یک نظام سیاسی ایدئولوژیک بودیم. بعد از فروپاشی شوروی و افتتاح فروشگاههای زنجیرهای و ایجاد رستوران غذای فوری مثل مکدونالد صفهای طولانی برابر مکدونالد و رستورانهای مشابه آن نشان میدهد که مردم اتحاد جماهیر شوروی تاچهحد دچار سردرگمی و ناکامی در پذیرش و درونیسازی آن نظام فکری بودند. دراینجا سؤال اساسی ایناستکه چگونه گاهیاوقات لولای درها میتواند بهروی تفکر و اندیشههای جدید باز شود؟
اگر بهمفهوم لولای در از زاویه عمیقتر نگاه شود درطولتاریخ ما شاهد آن هستیم که تاچهحد بعضاً همین حرکت لولاهای در و صدای قژقژ آنها توانسته سرنوشت بشر را تغییر دهد. تصور کنید وقتی یک صبح زود یکروز پاییزی شما برای کار از خواب بیدار میشوید و همه اعضای خانواده شما در خواب بسر میبرند، صدای نخراشیده و زنگزده لولای در تاچهحد میتواند در محیط آرام خانه سروصدا ایجاد کند. حال درنظر بگیرید درطولتاریخ چندبار بهدلیل همین صداهای نابهنگام و اتفاقهای کوچک سرنوشت یک امپراتوری تغییر کرده است، همانطورکه سرنوشت امپراتوری شوروی و بازشدن درها بهسوی تفکر غرب باعث ایجاد تغییر در آنجا شد؛ اما بحث لولاهای در را میتوان از زوایای دیگری نیز مطرح کرد و آن اینکه ما چگونه میتوانیم با تغییرات جزئی و کوچک بهسوی تغییرات بزرگ گام برداریم. اگر شما از فردیکه شخصیت وسواسی و تکاملگرا دارد، بپرسید چگونه میتوان به موفقیت رسید؟ شاید نتواند شما را چندان بهخوبی راهنمایی کند اما واقعیت ایناستکه ما در دنیایی زندگی میکنیم که برداشتن گامهای کوچک در رسیدن به موفقیت بسیارمهم است. البته گاهی برداشتن حتی یک گام در دنیایی که ریسک در آن زیاد است، کار بسیار دشواریست. آیا بازکردن هر در و شنیدن هر صدای قژقژ لولای آن میتواند، برای ما نویدبخش یک زندگی تازه باشد؟ در دنیای جدید و بهویژه در عصری که کارآفرینی بسیار مطرح است، گفته میشود که یک تفکر نو گاهیاوقات میتواند جهانی نو را پدید آورد اما اینکه تاچهحد انسانها توان پذیرش و اقدام و ریسک دراینزمینه را دارند، موضوع بسیارمهمیست. شاید دراینجا مسئله باورداشتن نسبت به تغییرات نیز موضوع مهمی باشد. باور میتواند آن اعتقاد راسخ عمیق قلبی ما نسبت به انجام یک کار باشد و چهبسا وقتی به چیزی باور داریم، امکان رسیدن به موفقیت برای ما امکانپذیر باشد. البته باید بین اهداف و راههای رسیدن به هدف نیز نوعی تعادل وجود داشته باشد. اگر چیزی را بخواهیم که راه رسیدن به آن برایمان صعبالعبور باشد، طبیعتاً نمیتوان آنرا محقق ساخت و درنهایت باعث میشود که بهمرور فرد دچار نوعی سرخوردگی شود. ویلیام جیمز براینباوراستکه باورها حقیقت را خلق میکنند. درواقع حقیقت محصول تلاش و اراده هر انسان است. دراینجا مقوله ارادهکردن و درایتداشتن موضوع مهمیست. اینکه انسان بتواند با تلاش و کوشش کاری را انجام دهد مسئله قابلتوجه و تأملیست؛ اما واقعیت ایناستکه ما بعضاً با موانع جدی روبرو میشویم. دراینجاست که شاید لازم است گاهی درخصوص رسیدن به خواستهها و اهدافمان تجدیدنظر انجام دهیم. مسئله پذیرش اشتباهات، تجدیدنظر کردن و حرکتهای رفتوبرگشتی در زندگی مسئله بسیارمهمیست که باید به آنها توجه شود؛ اما از یاد نبریم که درها بهروی ما باز میشوند و لولاها قابلیت بازشدن را دارند مگرآنکه بهاینباور برسیم که میتوان کنار دیگران به موفقیتهای چشمگیر دست یابیم. درواقع سرعت موفقیت هرکس به میزان فداکاریهای انسانهای اطراف او بستگی دارد. مثلاً درنظر بگیرید که والدین وقتی برای فرزندانشان فداکاری میکنند راه رسیدن به موفقیت آنها را تسهیل میکنند. بههمیننسبت در زندگی هر فردی باید بتواند برای دیگران قدرت فداکاری و ایثارگری را داشته باشد دراینصورت شاهد تغییروتحولات اساسیتری خواهیم بود؛ اما یکیدیگر از لولاهایی که بهواقع بازشدن آن بستگی بسیاری به خود فرد دارد مسئله پذیرش درونیست؛ اینکه فرد بخواهد از دنیای بسته خود رهایی یافته و دنیای جدیدی را تجربه کند. درواقع درطولتاریخ تجربههای انسانهای تاریخساز نشان میدهد که چهبسا آنها درپی ایجاد تغییری هوشمندانه بودند اما وقتی خود درعمل و از درون آن اعتقاد را به آن تغییر نداشتند هیچزمان هیچ تغییر و تحولی پدید نمیآمد. یکی از رهبران مبارز علیه بردهداری هریت تابمن است. او یکی از موفقترین رهبر سازمان راهآهن سراسری درطول جنگهای داخلی بوده و بهعنوان یک خلبان مسلط برای ارتش ایالات متحده خدمت کرده است. او در یکی از سخنان خود میگوید: «من هزاران برده را آزاد کردم. هزاران برده دیگر را هم میتوانستم آزاد کنم اگر فقط آنها میدانستند که برده هستند». درواقع پذیرش اینکه فرد بپذیرد که برده است و احساس کند تمایل به آزادی دارد موضوع مهمی در تحقق موفقیت است؛ بنابراین دراینجا مسئله آگاهی موضوع مهمیست و اگر این آگاهی در انسان رشد نکند، میتواند کار تحول و تغییر را با مشکل مواجه سازد. برهمیناساس است که هنری میلر نویسنده معاصر آمریکایی میگوید: «مثل هر انسانی، بدترین دشمن خود هستم اما بیشباهت به اکثر انسانها هستم؛ ازاینمنظر که میدانم باید نجاتبخش خودم باشم». درواقع او بهایننتیجه رسیده که خود میتواند نجاتبخش خود باشد؛ اما اگر انسانها بهایننتیجه نرسند، ممکن است هم تلاش دیگران و هم عدم تلاش و انفعال خود فرد، باعث ماندن در وضعیت کهنگی و عدمتحقق رشد برای آنها باشد. دراینجا انتخابکردن موضوع بسیارمهمیست. جی. کی. رولینگ نویسنده کتابهای هری پاتر میگوید: «انتخابهای خیلی بیشتر از تواناییهای ما نشان خواهد داد ما واقعاً چهکارهایم». برایناساس اگر بتوانیم انتخابهای تحولساز را در دستورکار قرار دهیم تغییرات اساسی پدید خواهد آمد. شاید زمان آن رسیده از «فرهنگ بدهبستان» و «هزینه-فایدهکردن» فاصله بگیریم. درواقع وقتی کاری را انجام میدهیم به این فکر نکنیم که چقدر به خود یا دیگران سود میرسانیم. باید کوشید دراینراه بیوقفه درجهت دیگران گام برداشت. درواقع هنر انتخاب در کنار اتکاداشتن به نیروی دیگران میتواند کار را تسهیل سازد. لولای همه درها بهروی بشر باز میشود اگر بپذیریم که میتوانیم با نگاه عمیقتر بهمفهوم عشق راههای بهتری را در زندگی ایجاد کنیم. نیکوس کازانتزاکیس؛ نویسنده یونانی نقل میکند در کودکی یک پیله کرم ابریشم را بر روی درختی مییابد. درست هنگامیکه پروانه خود را برای خروج از پیله آماده میسازد، اندکی منتظر میماند. سرانجام چون خروج پروانه طول میکشد، تصمیم میگیرد، این فرایند را شتاب بخشد. با حرارت دهان خود، آغاز به گرمکردن پیله میکند؛ تااینکه پروانه خروج خود را آغاز میکند؛ اما بالهایش هنوز بستهاند و اندکیبعد میمیرد. او میگوید: «بلوغی صبورانه با یاری خورشید لازم بود؛ اما من انتظارکشیدن را نمیدانستم. آن جنازه کوچک تابهامروز، یکی از سنگینترین بارها بر روی وجدان من است». این، نکته بسیارمهمیست. او بهخوبی میفهمد که طبیعت، مسیر خود را طی میکند و انسان با درک و درایت میتواند با منطق طبیعت همساز شود. نویسنده کتاب «زوربای یونانی» دراینخصوص میگوید که اما همان جنازه پروانه باعث شد که درک کنم یک گناه کبیره حقیقی وجود دارد؛ فشارآوردن بر قوانین بزرگ کیهان. بردباری لازم است و نیز انتظار زمان موعود را کشیدن و با اعتماد راهی را دنبالکردن که خداوند برای زندگی ما برگزیده. البته این بهمعنای حذف انتخاب در زندگی نیست. هر انسانی ممکن است دچار شور درونی شود. او انتخاب میکند و طبق نگرش سارتر؛ در انتخاب دچار «دلهره» میشود. انسان موجودیست که نیازمند رشدکردن است و این رشدکردن در سایه یک تلاش درونی و شناخت عمیق خود و حرکت بهسوی جهان امکانپذیر است. باید تلاش کنیم هرروز بیشازگذشته عاشق جهان شویم و اگر بتوانیم عاشق جهان شویم انتخابهای ما برجستهتر و متحولکنندهتر خواهد بود. لولاهای در بهسمت ما باز میشود؛ اگر صبورانه خود را بشناسیم، با دیگران مهرورزانه مواجه شویم و جهان را برای بهترشدن هم مهیا کنیم.