خودنویس
بیهوده بود تکاپویم ...
در فرهنگها ...
- هیچ واژهای،
معنای تو را نمیدهد!
لیلا طیبی
در پیله ی دلتنگی ...
چنان گرفتارم که
پروانهگی؛
فراموشم شدهست!
زانا کوردستانی
عشق از انگشتانم فوران میکند
و جاری میشود
از خطوط نگاهم
اشکها
بیخودی سرنمیزنند
ای انقلاب
شعرهای نانوشته من
تورا
چون شراب سرمیکشم
میخواهم بیاموزم
زبانت را
شیما ادیبی سده
مگه مهمه دوستداشتهشدن از سمتِ آدمهایی که قلبم به تپش نمیُفته از ابراز احساساتشون؟! مگه مهمه توجه آدمهایی که قلبم رو به ذوق نمیاره؟! تموم آدمهای دنیا هم دوستم داشته باشند، اگه تو دوستم نداشته باشی حس میکنم دوستنداشتنیام. تموم آدمهای دنیا هم بهم توجه کنند اگه تو بهم توجه نکنی حس میکنم تنهاترینم ... عجیبه که دوستداشتهشدن از سمتِ قلبِ تو به دلم میشینه؛ که توجهت برام شیرینه؛ که ابراز احساساتِت من رو تا آسمون میبره! رؤیای من بودن تو آغوش تو، آرامش لمس شیرین حضورت کنارم، دیدن عشقِ تو چشماته ... اینکه روبروت بشینم و شیرینزبونی کنم، اینکه با بچهبازیهام لبخند رو به لبات بیارم. کاش قلبت فقط برای من بتپه؛ کاش قلبت جز دوستداشتهشدن از سمت قلبِ من، همهچی رو پَس بزنه؛ کاش روحت جز در کنارِ من آروم نگیره؛ کاش چشمهات جز چشمهای من چیزی رو نبینه؛ کاش گوشهات جز حرفهای من هیچ حرفی رو نشنوه؛ کاش پاهات جز مسیری که به وصال من میرسه، هیچ مسیری رو نتونه طی کنه؛ کاش قلبت به دوستداشتن من محکوم بشه؛ کاش معتاد بشی به حضورم، به وجودم! کاش ...
هدیه محمدی