• شماره 2564 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۰ مرداد

مرو به‌خاطر من بمان برادر باهم فرق داریم؛ اما هر دو بی‌لباس یکی هستیم!

مهسا حاجیلی

این‌روزها خیلی به داستان «شاهزاده و گدا» اثر نویسنده موردعلاقه‌ام؛ «مارک تواین» فکر می‌کنم. «مارک تواین» اگر این‌روزها زنده بود، من قطعاً شاگردش می‌شدم. نمی‌دانم چقدر در‌مبارزه‌با زرق‌و‌برق زندگی هم پایش موفق می‌شدم؛ اما قطعاً در نریختن خونِ برادر، با او هم‌عقیده و همراه می‌شدم و حمایتش می‌کردم تا برادر با برادر واقعی، مسیرش یک‌سو شود. «مارک تواین» اگر بود، بسیار حس‌و‌حال این‌روزهای مرا درک می‌کرد؛ زمانی‌که بهترین و شرافتمندترین دوستانم که معلم، نویسنده یا شاعر هستند، هرروز بیشتر به جنوب شهر سوق داده می‌شوند. لباس‌هایشان با مردم فقیر جابه‌جا شده و به‌اجبار رخت فقر به تن می‌کنند. انسان‌هایی که آن‌قدر شرافتمندند که همچنان پیشه معلمی را ادامه می‌دهند و مجبورند هرسال اتومبیل شخصی و پس‌انداز خود را جهت پول پیش بیشتر مسکن بدهند تا صاحب‌خانه‌ای که شاید اندازه آن‌ها حتی تحصیل‌نکرده و خدمتی به جامعه ارائه نداده، مبادا آن‌ها را شرمنده کند. من «مارک تواین» را دوست دارم و به روحش درود می‌فرستم که در داستان شاهزاده و گدا، قهرمانی دیگر را سرشار از شرافت می‌آفریند تا به گدا کمک کند و حمایتش می‌کند تا به‌یاد برادری که بر تخت پادشاهی تکیه زده است بیاورد که فقط لباس آن‌ها جابه‌جا شده است و آن‌کس که شایستگی‌اش را دارد، حتی با کلمات و سخنانی که در روزمره‌گی جاری می‌سازد، کارساز و چاره‌ساز امور است. این‌روزها در خیابان و مترو که رفت‌و‌آمد می‌کنم، راننده‌ها و دست‌فروشان و مردمان شرافتمندی را می‌بینم که به‌سختی، در جامعه مسیر امرارمعاش خود را باز می‌کنند و در خفای خانواده‌شان، پادشاهانی‌اند که فقط کافی‌ست لباس و کلاهی نصیبشان شود. از خانم‌هایی خرید می‌کنم که ملکه‌وار بدون اینکه بر تختی نشسته باشند، اشیای گاهاً دست‌ساز خود یا فرزندان و همسرشان را می‌فروشند و تمام تلاش خود را برای به‌ارمغان‌آوردن شادی و رنگ نو به جامعه به‌کار می‌گیرند. کودکانی که حق مسلمشان مثل شاهزادگان تحصیل و جای راحت است و خدا می‌داند به کدامین گناه محکوم به پاک‌کردن شیشه اتومبیل‌ها هستند؛ اما با چنان شوقی این‌کار را برای به‌دست‌آوردن درآمد انجام می‌دهند که کارواشی حرفه این رفتار خوش را با مشتریانش، ندارد. با آمدن فصل گرما، حتی از حمام محروم‌اند و بارها شادی کودکانه‌شان را با رسیدن به مجرای آبی در خیابان‌ها دیده‌ام. من غصه خورده‌ام و آن‌ها به شادی خود ادامه داده‌اند. بارها تنم از این فکر لرزیده که ممکن است لباس ما نیز روزی عوض شود و جایگاه‌ها جابه‌جا شوند و بارها دعا کرده‌ام که آدم‌ها به جایگاه واقعی خودشان برسند؛ اما مگر واقعاً فرقی دارد و کسی با لباس، شخصیت و هویتش باید تغییر کند؟! باهم به‌مانند دیدار دو پادشاه در جامعه رفتار کنیم.
پی‌نوشت: واقعاً «مارک تواین» خالق داستان‌های «هاکلبری فین»، «تام سایر» و «شاهزاده و گدا» از ذکاوت بالایی برخوردار بوده و اگر داستان‌ها نتوانند در رفتار ما در بزنگاه‌های مختلف تغییر ایجاد کنند، نویسنده دیگری قطعاً وظیفه نویسنده قبلی را به‌عهده می‌گیرد تا حقیقت مطلب را حتی با جنسیتی دیگر و در جای دیگر کره زمین بیان کند؛ و من این را وظیفه خودم می‌دانم.

 

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه