نگاهی به کتاب «معنادرمانی» اثر «ويكتور فرانكل»
شهلا اسلامی
کتابی که امروز میخواهیم در موردش صحبت کنیم، کتاب «معنادرمانی» اثر «ويكتور فرانكل» است که احتمالاً کموبیش درمورد آن میدانید و مطالعه کردهاید؛ اما مرور برخی از جملاتش خالی از لطف نیست. دکتر فرانکل؛ عصبشناس و روانپزشک، اولین بنیانگذار «معنادرمانی» یا «لگوتراپی»ست. او دوران سخت و ناخوشایند را اینگونه توصیف میکند: «اتاقهای گازی که بهوسیله بهترین مهندسین طراحی شده بود، مسمومکردن کودکان بهوسیله بهترین پزشکان، کشتن انسانها بهوسیله تزریق بهدست بهترین پرستاران». دکتر میگوید: «تلاش کنید قبل از تربیت دانشآموزان به دکتر و مهندس که چیز مهمی نیست و با کمی تلاش بهدست میآید، انسان بسازید تا روزی تبدیل به جانورانی روانی و دانشمند نشوند». درواقع بهترین ثروت، انسانیت است که با هیچ مدرک تحصیلی در جهان قابلمقایسه نیست. دکتر فرانکل وقتی متوجه میشود که کتابش با تیراژ بالا فروش رفته، بسیار ناراحت میشود و وقتی ناشر دلیل را جویا میشود، میگوید: «بسیار غمگین و ناراحتم؛ زیرا فروش بالای کتاب نشان میدهد که مردم بهدنبال یافتن معنا در زندگی خود هستند و از بیمعنایی و پوچی رنج میبرند«. او معتقد است: «افراد ناامید و افسرده و بیقرار، آنهایی هستند که احساس تنهایی میکنند و غالباً از پوچی و بیمعنایی زندگی شکایت دارند. در جایی که فرد به موقعیتی میرسد که نمیتواند آنرا بههیچوجه تغییر دهد، از او انتظار میرود که خود را تغییر داده، رشد کرده و بالغ شود و از خود فراتر رود». او به نظریهای با این مضمون اشاره میکند؛ تلاش انسان درجهت دستیابی به بهترین معنای ممکن برای وجود خود. این نظریه همانقدر که بهلحاظ فلسفی ریشه در اگزیستانسیالیسم و پدیدارشناسی دارد، در روانکاوی و روانشناسی فردی بهلحاظ معنوی ریشه در تعهدی تام بهوجود انسان دارد. او واژه هستینژندی را درمورد اختلال عاطفی ابداع کرده و اختلال عاطفی را حاصل عدمتوانایی فرد در یافتن معنا برای زندگی میداند. بهنظر دکتر فرانکل، «آزادی» بهمعنای رهایی از سهچیز است: غریزهها، خویها و عادتها و محیط. درزمینه نظریه «شخصیت» او معتقد است که در هر آدمی، انگیزه بنیادی وجود دارد و آن اراده معطوفبه معناست. فرانکل، انسانبودن را آگاهبودن، مسئولبودن و در جستجویی برای زندگی بودن میداند. از نظریات «ادلر» و «فروید» با تغییراتی، در تکامل مکتب خود بهره برده است و درباره جوهر وجود میگوید: «چنان زندگی کن که گویی بار دومیست که زندگی میکنی و درصدد رفع خطاهایی هستی که در زندگی اول انجام داده بودی؛ چون باید بپذیریم که زمان حال، گذشته بوده؛ بپذیریم که میشود گذشته را تغییر داد و اصلاح کرد و بپذیریم که در قبال چه کسی و تاچهحدی مسئولیم و از میزان مسئولیتپذیری خود آگاه باشیم». «لگوتراپی» نه تدریس است و نه پند و اندرز؛ همانقدر از استدلالهای منطقی دوری میکند که از دادن نصایح اخلاقی؛ بیشتر شبیه یک چشمپزشک است تا نقاش؛ یک نقاش گوشهای از دنیا را آنطورکه میبیند نقاشی میکند؛ اما چشمپزشک سعی میکند تا فرد را قادر سازد همه دنیا را آنطورکه هست ببیند و میدان دید فرد را گسترش میدهد. اساس این دیدگاه از سه راه است: اول؛ انجام کارهای خاص یا خلق اثری شایسته که راهکار و فعالیت است. دوم؛ با درک ارزشهای روحی راهیافتن بهمعنای زندگی ازطریق کسب ارزشها و تجربیاتی مانند فرهنگ ادبیات و هنر و درک عمیق فردیکه گاه با تجربه عشق امکانپذیر است. کسی نمیتواند به ژرفنای وجود دیگری راه پیدا کند؛ مگر آنکه عاشقش باشد و همیشه عاشق با بهرهبردن از قدرت عشق قادر است که به معشوق خودیاری میرساند تا استعدادهایش را کشف کند. رنج در هر موقعیتی معنای خاصی دارد. زندگی هر فرد زیر چکش سرنوشت و آتش گداخته رنج شکل میگیرد؛ چیزیکه دکتر آنرا «معناجویی» مینامد. رنج هنگامیکه معنای فداکاری پیدا میکند، دیگر آزاردهنده نیست؛ فرد باید قدرت معنای رنج را درک کند. وقتی همسر، فرزند یا والدینتان میمیرند، چه خوب که آن فرد وجود ندارد تا از درد شما رنج بکشد. از دیدن رنج شما اندوهگین شود؛ چون شما رنجش را بهجان خریدید و باید بهجایش زنده بمانید؛ و رنج در اینجا میشود فداکاری، عشق و ایثار که معنایش متفاوت است. با شعری از سروناز بهبهانی که پر از ایهام و بهدنبال معناجوییست، این گفتار را بهپایان میبریم.