• شماره 2592 -
  • 1401 سه‌شنبه 22 شهريور

خودنویس

به حماسه رو آوردم
و دل را
به فرمان گرفتم
سلاحی سرد تنیده شد
به گرمای دلم
و به قصد برش 
از فلس‌های ماهی
اما 
دچار شده بود 
به نخی 
از قرقره‌ی عشق
و در خط مقدم
لیز می‌گرفت 
چاقوی حماسه
از فلس‌های دچار 
دچار به گرمای دارچین 
که از نارنجک‌ها پخش شد
در جهانی موازی 
از کیهان عبور کرد
و مرا کشاند
به خودم
در سیاره‌ی چشمان تو.
صبا محمودوند

و من کنار تو بودن را آرزو می‌کنم
تنها برای خودم!
لبخند‌ بودن را
برای نقش ‌بستن بر لب‌های تو!
باد‌ بودن را 
برای پیچیدن لا‌به‌لای پیچ‌و‌تابِ موهای تو!
گوش بودن را فقط برای شنیدنِ صدای تو ...
و شاعر‌بودن را 
برای نوشتن از چشمانِ تو!
حانیه اعظمی

 

من، دختری‌ام در رؤیای رسیدن به قصر آرزو‌هایم؛ قصری که پر از حس خواستن است و بوی خوش عشق تو را می‌دهد. بال‌هایم را باز می‌کنم، می‌دوم و خودم را برای پرواز آماده می‌کنم. پرواز می‌کنم، از آسمان پر از ابر‌های تاریک، آبی صاف و نیلگون و از سرسره‌های بلورین رنگارنگش عبور می‌کنم. تمام سختی‌های مسیر را تحمل و ذهنم را برای رسیدن به مقصد نهایی، منعطف می‌کنم. گرما، سرما و ترس از تاریکی شب‌ها را تحمل می‌کنم و با برف، باران و تگرگ می‌جنگم، پرچم پیروزی‌ام را در آسمان به‌اهتزاز در‌می‌آورم، خورشید را به مبارزه می‌طلبم و از گرمایش برای تو، زرهی طلایی با فولادی از جنس عشق می‌سازم تا همیشه تو را از گزند سرمای اطرافت محافظت کند. سرمایی که هر لحظه می‌تواند تا مغز استخوان‌هایت نفوذکند و تو را به هلاکت برساند و بعد، رؤیاهایم را در آن قصر و تا ابد در شب‌هایی به شیرینی طعم عسل در کنارت به صبح می‌رسانم.
حمیرا کریمی‌زاده

 

خوگرفته دل به تنهایی اسیرِ یار نیست
چشم‌ها آرام گشته بی‌قرار و زار نیست
در میانِ غصه‌ها  تنها خدا بود و خدا
همدمِ دل شد خدا و در پی دلدار نیست
رسول مهربان

 

معجزه بودنت
معجزه عشقت
این روزها
همین روزهای سخت!
باعث می‌شود سر پا بایستم و ادامه بدهم
تو
شیب ملایم شانه‌ات، وجودت و آغوشت
نقطه امن جهان من است که می‌توانم فارغ از دردها کنارت زندگی کنم
تو برای من امن‌ترین هستی!
در یک کلام بخواهم خلاصه کنم باید بگویم: 
«تو برای یک زندگی‌کردن و یک من کافی هستی!»
زهرا کاملان

 

باید که دل از غصه نهان داشته باشم
تا خنده‌ی لب را به عیان داشته باشم
باید که خود از عشقِ دل آرام بگیرم
تا مهر همه خلق جهان داشته باشم
شمشادِ دی و زنبق بهمن بشناسم 
تا شورِ گلِ خشک خزان داشته باشم
اعجاز خدا در دل هر قطره یقین شد 
تا ذوق دل از جوی روان داشته باشم
شب‌های فنا رفت و مسیحا نفس آمد 
تا دیده پر از عشقِ کران داشته باشم
سارا بهادری

 

آمدی و دلیل دلخوشی‌ها شدی 
همیشه در خیالم  بودی
اما این‌بار خیالی نیستی 
از کدام سیاره آمده‌ای 
که آرامشم را مهیا کرده‌ای؟ 
مرا از هر کسی بهتر می‌فهمی 
از بودنت و حال خوبی که در کنارت دارم 
به خود می‌بالم 
تو فراتر از خیالم و واقعی‌ترین خیال منی 
بی‌گمان تو همانی که تصور می‌کردم 
آمدی و نافذ قلبم شدی
قلبی که حال مرا عاشق کرده
عاطفه نامجو

 

از درخشش چشمانت آموختم 
وفاداری را ...
به پرواز در‌آوردم پروانه 
عاشقیت را ‌‌‌...
جوانه زدم و شکفتم
با هر نفس
باغ گل عشقت را ...
به اوج آغوش کشیده‌ام
من‌، تصویر رویایت را ...
فرشته باباخانی

 

مگر می‌شود تو را دوست نداشت
افکارم هر روز زیرکانه با تو نجوا می‌کنند 
لجبازی‌های کودکانه‌ام‌، نیازی‌ست برای بودن در کنار تو
و ‌دلم گاهی می‌گیرد از نبودنت 
مگر می‌شود از تو دست کشید؟!
و آرامش کنار تو بودن را نادیده گرفت‌؟
(قضاوتم می‌کنی،
که به تو فکر نمی‌کنم‌!
و احساسم خیالات و اوهام است!)
آخر تو چه می‌دانی 
که سکوتم 
ویرانگرتر از فریاد نهان درون من است ...
منیژه بختو دینا

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه