• شماره 2606 -
  • 1401 دوشنبه 11 مهر

تاریخ مختصر بزدلی!

در تمام طول تاریخ، شجاعت جزئی جدایی‌ناپذیر از مردانگی بوده است. بزدل نه‌تنها تحقیر می‌شد که کتک می‌خورد یا حتی در دادگاه به اعدام محکوم می‌شد؛ اما اگر واقع‌بین باشیم، باید اذعان کنیم که شجاعت صرفاً افتخار و آوازه به‌بار نیاورده بلکه کشته‌های بسیار و قساوت‌های بی‌پایان نیز از خود به‌یادگار گذاشته. شجاعت می‌تواند به خشونت کور و انتقام‌جویی خودخواهانه منجر شود و ازاین‌جهت شاید بی‌فایده نباشد که یک‌بار هم تاریخ را ازمنظر ترسوها ببینیم.

«یک بزدل ممکن است موجب شکست در یک نبرد شود، یک نبرد می‌تواند منجر به شکست در یک جنگ شود و یک جنگ می‌تواند باعث ازدست‌دادن کشور شود». این‌را تافتن بیمیش؛ دریابان و نماینده محافظه‌کار مجلس، در سخنرانی خود در مجلس عوام (۱۹۳۰) گفت. این سخن تجلی تفکری‌ست که احتمالاً به‌اندازه خود جنگ قدمت دارد. آدم بزدل فقط به امنیت خود اهمیت؛ و اطلاعات را لو می‌دهد، خودش را هدف شلیک دشمن می‌کند و ازاین‌جهت برای هم‌رزمانش بدتر از دشمنی شجاع است. بزدل حتی وقتی فرار نکند هم می‌تواند صرفاً با ظاهرش وحشت بپراکند. به‌قول هومر در کتاب «ایلیاد» چنین فردی نمی‌تواند یکجا بنشیند، دندان‌قروچه می‌کند و مدام رنگش عوض می‌شود. می‌گویند بزدل‌ها، از ترس، خودشان را هم خراب می‌کنند. تعجبی ندارد که سربازان در میدان نبرد، بیش‌ازاینکه رؤیای قهرمان‌بودن در سر بپرورانند، از بزدل‌بودن نگران‌اند. این‌هم جای تعجب ندارد که چرا بزدلی را سرزنش‌آمیزترین رذیلت اخلاقی می‌دانند (آن‌هم نه‌فقط برای سربازان)؛ باوجودی‌که قهرمانان به شهرت و افتخار می‌رسند، بزدلان معمولاً محکوم به چیزی بدتر از رسوایی‌اند: فراموشی. ویرژیل، راهنمای دانته، از بزدلان منفعل که در اتاق‌های انتظار جهنم ساکن‌اند چنین می‌گوید: «دنیا نمی‌گذارد گزارشی از آن‌ها باقی بماند». خود ویرژیل هم نمی‌خواهد از آن‌ها حرف بزند. بااین‌حال، حرف‌زدن از بزدلی می‌تواند به ما کمک کند رفتار انسان درمواجهه‌با ترس را قضاوت و هدایت کنیم. بیمیش درادامه گفت: «ترس کاملاً طبیعی‌ست و سراغ همه می‌آید. کسی‌که بر ترسش غلبه می‌کند قهرمان است و هر‌کس مغلوب ترسش شود بزدل است و هر‌چه بر سرش بیاید سزاوار اوست»؛ اما شاید همه‌چیز به‌این‌سادگی نباشد: برخی ترس‌ها غلبه‌ناپذیرند. ارسطو می‌گوید که فقط سلت‌ها از زلزله و سیل نمی‌ترسند و ما حق داریم آن‌ها را دیوانه بدانیم. او می‌گوید که بزدل «مردی‌ست که در ترس افراط می‌کند: او از چیزهایی اشتباه می‌ترسد و به‌شیوه‌ای اشتباه و فهرست این اشتباهات همچنان ادامه دارد». ما نوعاً وقتی یک آدم را بزدل می‌دانیم که ترس او درمقابل خطر پیش‌رو نامتناسب باشد، وقتی مغلوب این ترس شود و نتواند کاری را که باید -یعنی وظیفه‌اش را- انجام دهد. درضمن، همان‌طورکه زبان جنسیت‌زده ارسطو و بیمیش نشان می‌دهد، ما برچسب بزدل را نوعاً برای مردان به‌کار می‌بریم. حتی امروزه استعمال این لفظ درباره زنان عجیب است و ظاهراً به کمی توضیح نیاز دارد. اگر آن‌طورکه بیمیش می‌گوید؛ بزدل سزاوار هرچیزی‌ست که سرش می‌آید، دقیقاً چه‌چیزی سر او می‌آید؟ صحبت بیمیش درمخالفت‌با طرحی مطرح می‌شد که قرار بود حکم مرگ برای بزدلی و ترک خدمت را ملغی کند. منطق او واضح است. اگر یک بزدل می‌تواند وجود یک کشور را به نیستی بدل کند، کشور هم باید مشتاق باشد تا وجود بزدل را به نیستی تبدیل کند. رسم کشتنِ بزدلان، تاریخی بلند و متنوع دارد. رومیان گاهی بزدلان را ازطریق فوستواریوم اعدام می‌کردند. در ابتدای این آیین دراماتیک، یک مأمور قانون با چوب‌دستی‌اش به فرد متهم ضربه‌ای می‌زد و با‌این‌اشاره، تمام سربازان اردوگاه آن مرد را آن‌قدر با چماق می‌زدند تا بمیرد. روشی که در دنیای مدرن ترجیح می‌دهند، «جوخه آتش» است. بریتانیایی‌ها و فرانسوی‌ها در جنگ جهانی اول صدها سرباز و آلمان‌ها و روس‌ها در جنگ جهانی دوم ده‌هاهزار سرباز را به‌خاطر بزدلی و ترک خدمت، هدف گلوله قرار دادند. تحقیر، مجازاتی به‌مراتب معمول‌تر برای بزدلی‌ست که مونتنی هم در «از کیفر بزدلی» (۱۵۸۰) این‌را یادآور می‌شود. مونتنی، با نقل سخن ترتولیان مبنی‌براینکه «بهتر است خون در چهره یک مرد جمع شود تااینکه از بدنش فروبچکد»، این تفکر را شرح می‌دهد: آدم بزدلی که اجازه زندگی می‌یابد ممکن است شرمگین شود و دلیرانه بجنگد. روش‌های تحقیر از روش‌های کشتن هم متنوع‌تر است: از پوشاندن لباس زنانه تا زدن برچسب و خال‌کوبی تا تراشیدن سر و اجبار به حمل پلاکاردی که روی آن نوشته‌اند «بزدل» تا نام‌بردن و شرح کارهای خفت‌بارش در روزنامه شهر. بزدل، چه بمیرد و چه زنده بماند، مجازاتش باید درملأعام انجام شود تا با جرمش تناسب داشته باشد. وقتی می‌کوشد فرار کند و مخفی شود، بدترین الگوی رفتاری را نشان می‌دهد، ترس را مانند عفونت می‌گستراند و ازاین‌طریق، گروه را به‌خطر می‌اندازد. ضرب‌المثلی آلمانی می‌گوید «یک بزدل ده‌تا می‌شود». نمایشِ دستگیری و انگشت‌نماکردنِ بزدل برای کسانی‌که تماشا می‌کنند حکم واکسن را دارد. این تذکری قدرتمند درباره بهایی‌ست که خودشان هم درصورت تسلیم برابر بزدلی، می‌پردازند. روان‌شناسان تکاملی چیز زیادی راجع به بزدلی نگفته‌اند؛ شاید به‌این‌خاطرکه در‌پی الزام تکاملی به حفظ نفس، چنین امری بدیهی به‌نظر می‌رسد؛ اما اجماعی گسترده وجود دارد که انتخاب طبیعی می‌تواند به‌نفع رفتارهای غیربزدلانه، همکارانه و نوع‌دوستانه باشد. بسیاری از حیوانات رفتارهای «ایثارگریِ مصلحتی» نشان می‌دهند؛ یعنی، با درخطرانداختن جان خود، شانس دیگران را برای زندگی (و تولیدمثل) افزایش می‌دهند. یک خرگوش، به‌محض‌اینکه ببیند روباهی درحال‌پرسه‌زدن است، پا بر زمین می‌کوبد و پشتش را بالا می‌برد تا همنوعانش را از خطر آگاه سازد هرچندکه این‌کار توجه خطر را به‌سوی خودش جلب می‌کند. خرگوش‌هایی که به زمین پا می‌کوبند میزان بقای خویشانشان را افزایش می‌دهند. این‌امر باعث می‌شود ژن پاکوبی شانس بیشتری برای انتقال (ازطریق خواهر، برادر یا عموزاده) داشته باشد که این‌ نیز به ایجاد خرگوش‌های پاکوب بیشتر می‌انجامد. خرگوش‌ها به کسانی‌که پا نمی‌کوبند حمله نمی‌برند و هرچند پرخاشگری درون گونه‌ها خیلی شایع است، تاکنون مشاهده نشده که هیچ حیوانی، به‌جز انسان، همنوع خود را به‌این‌خاطر مجازات کند که عملِ ایثارگری مصلحتی را که از او انتظار می‌رفت انجام نداده. اخیراً کیت ینسن و همکارانش در مؤسسه انسان‌شناسی تکاملی ماکس پلانک در آلمان پژوهشی انجام دادند که در سال ۲۰۱۲ درصورت جلسه‌های آکادمی ملی علوم (پی.ان.اِی.‌اس) منتشر شد. این پژوهش نشان می‌دهد حتی شامپانزه هم که از نزدیک‌ترین خویشان ماست، چنین مجازاتی را روی «شخص ثالث» انجام نمی‌دهد؛ این شاید رسمی منحصراً انسانی باشد. مجازات شخص ثالث برای بزدلی می‌تواند حتی بی‌منفعت یک ارتش سازمان‌یافته یا نظام سیاسی مرکزی رخ دهد که این‌نکته را سارا متیو و رابرت بوید در سال ۲۰۱۱ در پی.ان.اِی.‌اس نشان می‌دهند. این دو انسان‌شناس که درآن‌زمان در دانشگاه کالیفرنیا در لس‌آنجلس مشغول کار بودند، به مطالعه قبیله تورکانا پرداختند. این قبیله «پیشادولتی» و ساکن شرق آفریقا شبانانی تساوی‌خواه هستند که گاهی برای دزدی احشام به گروه‌های دیگر حمله می‌برند. وقتی یک مرد تورکانا بدون دلیلی موجه نپذیرد در حمله حاضر شود یا هنگام خطر فرار کند، ممکن است مجازات شود. دامنه این مجازات از «تنبیه زبانی غیررسمی» تا مجازات شدید جسمی ازجمله بستن به درخت و شلاق‌زدن است. اینکه طرف‌های ثالث (و نه‌فقط خویشان، همسایگان یا مردمی‌که با اعمال بزدل به‌خطر افتاده‌اند) در فرایند مجازات شرکت می‌کنند امکان اجرای آن‌را در مقیاسی بزرگ مقدور می‌نماید و در بحث جنگ، اگر همه‌چیز دیگر برابر باشد، کارآمدی در مجازات (و جلوگیری از) بزدلی، شانس پیروزی را افزایش می‌دهد. مردم تورکانا شجاعت را در جنگ تحسین می‌کنند و پاداش می‌دهند، اما متیو و بوید یادآور می‌شوند که اگر مشوق‌های مثبت برای انگیزش افراد به انجامِ همیشگیِ کار درست طی حمله‌ها کافی بود، «نیازی به مجازات مستقیم وجود نداشت». آن‌ها نتیجه‌ می‌گیرند: چنین مجازاتی فقط همکاری گسترده را ممکن نمی‌سازد بلکه برای آن ضروری‌ست. اگر بخواهیم به‌بیان بیمیش بگوییم، اگر یک بزدل می‌تواند باعث ازدست‌رفتن یک کشور شود و کشور تمایلی به محکوم‌کردن بزدل ندارد، پس خود کشور ممکن است محکوم شود؛ اما عجیب است که باگذشت‌زمان، تمایلمان برای محکوم‌کردن یا مجازات بزدلی کمتر شده است. بیمیش در مناظره شکست خورد. پارلمان مجازات مرگ برای بزدلی و ترک خدمت را در آوریل ۱۹۳۰ لغو کرد. کشورهای دیگری نیز چنین کرده‌اند؛ برخی در متن قانون و بسیاری‌دیگر درعمل. تحت آیین‌نامه نظامی آمریکا، ترک خدمت در دوران جنگ همچنان مجازات مرگ دارد اما از سال ۱۸۶۵ تنها یک سرباز به‌نام ادی اسلوویک به‌این‌جرم (یا هر جرم نظامی دیگر -تجاوز به عنف و قتل مسائل متفاوتی‌اند) اعدام شده که آن‌هم در سال ۱۹۴۵ بود. جلسات دادسرای نظامی برای بزدلی بسیارکم شده و بسیاری از سربازان اروپایی که به‌جرم بزدلی یا ترک خدمت در جنگ‌های جهانی اعدام شدند پس از مرگ عفو شدند؛ حتی برخی جوامع مجسمه‌هایی به‌احترام آن‌ها ساخته‌اند. دلایل زیادی برای این تحول وجود دارد. اول‌ازهمه‌ چیزی‌ست‌که ارنست ترتل (نماینده حزب کارگر در مجلس که پویشی بلندمدت برای براندازی حکم مرگ برای جرائم نظامی داشت)، در مناظره با بیمیش، آن‌را «فشار تقریباً توصیف‌ناپذیر جنگ‌های مدرن» خواند. قطعاً همیشه فشار زیادی در جنگ بوده و کسانی نظیر مارتین ون کرولد؛ مورخ نظامی، تردید دارند این فشار در دوران مدرن بدتر شده یااینکه بمباران توپ‌خانه‌ای تروماتیک‌تر از تماشای کنده‌شدن پوست سر خویشاوندان باشد؛ اما بی‌منطق نیست که فکر کنیم مقیاس جنگاوری مدرن -توانایی آن برای اعمال آسیبِ بیشتر در مسافتی بیشتر برای مدت‌های طولانی‌تر- فشاری بیشتر نسبت به سابق به‌وجود آورده است. اگر سلت‌ها از زلزله نمی‌ترسیدند، بمباران توکیو، درسدن یا لندن شاید باعث تجدیدنظر آن‌ها می‌شد. وقتی بحث بر سر بزدلی‌ست، چندان مهم نیست فشار جنگ مدرن بی‌سابقه است یا نه؛ مهم این‌است‌که چنین ادراکی وجود دارد. زمانی‌که موجی‌شدن را برای اولین‌بار در سال ۱۹۱۵ تشخیص دادند، فکر می‌کردند به‌علت مواد منفجره‌ای‌ست که از هرآنچه جهان تاکنون دیده قوی‌تر است. سلاح‌های جدید لاجرم موجب بیماری‌های جدید خواهند شد. برای تبیین دردنشان‌های عجیبی مثل لرز، سرگیجه، فرورفتن در وضعیت ناآگاهی و فلج که در زنان به هیستری تعبیر می‌شد، به اصطلاحات جدیدی نیاز بود. همان‌طورکه الین شوالتر در «بیماری زنان» (۱۹۸۵) خاطرنشان می‌کند، لفظ «موجی‌شدن» آهنگی بسیار مردانه‌تر داشت. حتی وقتی پزشکان به‌این‌نتیجه رسیدند که موجی‌شدن اختلالی کاملاً روان‌شناختی‌ست، این لفظ پابرجا ماند و به اولین اصطلاح از میان مجموعه‌ای از الفاظ («روان‌نژندی جنگ»، «خستگی نبرد»، «اختلال استرسی پس از آسیب روانی») تبدیل شد که به‌قول ترتل؛ روش‌هایی رسمی و جایگزین برای «قضاوتی همدردانه‌تر و با درکی عمیق‌تر از مردانی‌که کم آورده بودند» به‌دست می‌داد. نکته این‌نیست‌که سربازانی که این بیماری در آن‌ها تشخیص داده می‌شد واقعاً بزدل بودند بلکه سوءرفتاری که پیش‌تر آن‌را بازتاب نقصی شخصیتی یا تحریف هویت جنسیتی می‌دانستند حالا به‌احتمال‌زیادتر نشانه بیماری محسوب می‌شد. انگاره‌های صُلب و تغییرناپذیرِ مردانگی این‌چنین پیچیده شده و به‌چالش کشیده شد. قضاوت اخلاقی جای خود را به درمان پزشکی داد. این تحول هم با پیشرفت پزشکی پیشرفت کرده است. تست‌های عصب‌شناختی جدید توانسته شواهد مربوط به صدمات انفجار به مغز را شناسایی کند تاحدی‌که حتی در دهه پیش و قطعاً در قرنی پیش قابل‌تشخیص نبود. به‌لطف چنین تست‌هایی، پژوهشگران همان فرضیه اولیه را درباره موجی‌شدن احیا کرده‌اند؛ اینکه علت آن فیزیکی‌ست. ما امروزه این‌را هم بهتر می‌دانیم که عوامل فیزیولوژیک، نظیر شکل به ادامه و سطح کورتیزول، می‌تواند توانایی مقابله با ترس را در افراد مختلف بیشتر یا کمتر کند. رفتار ظاهراً «بزدلانه» (علامت نقل‌قول گاهی ناگهان ضروری می‌شود) ربطی به شخصیت یا مردانگی ندارد بلکه با ژن، محیط و تروما ارتباط دارد. باتوجه‌به این تحول، تعجبی ندارد که طبق مجموعه داده‌های گوگل اِن‌گرام، کاربرد واژه‌های «بزدل» و «بزدلی» درمقایسه‌با کل کلمات انگلیسیِ منتشره درطول قرن بیستم به‌نصف کاهش یافته است. باوجوداینکه بزدلی دیگر مثل سابق در زبان رایج نیست، تحقیر آن از بین نرفته. یک سده روان‌درمانی نتوانسته یک هزاره تقبیح را از میان ببرد. این حالت حتی بر واژگانی هم سایه افکنده که درک بدیلی از ترک وظیفه سربازان به‌دلیل تروما به‌دست می‌دهد؛ مثلاً سربازان خجالت می‌کشند از روان‌پزشک کمک بگیرند چون این‌کار بزدلی به‌حساب می‌آید. درضمن واژه «بزدل» را هنوز با دلالتی منفی و به‌عنوان برچسبی برای تروریست‌ها، کودک‌آزاران و دیگر مجرمان درنده‌خو می‌شنویم. چنین کاربردی از این واژه بی‌فکرانه و نادرست است اما نشان می‌دهد که توهین همچنان پابرجاست، حتی باوجودی‌که تفکرِ پشتِ آن بسیار رو به ابهام رفته است. کودک‌آزاران را شاید بتوان ازاین‌جهت بزدل دانست که با تمایلات خود (و عواقب وحشتناکش) روبه‌رو نمی‌شوند. تروریست‌ها هم شاید گناه چیزی را داشته باشند که می‌توان آن‌را بزدلی عقیدتی نامید یعنی ترس افراطی از اینکه از چشم خدا یا در مسیر نهضتشان بزدل به‌نظر آیند؛ اما وقتی به این اشرار «بزدل» می‌گوییم، منظورمان معمولاً تحقیرِ کسانی‌ست که از انسان‌های آسیب‌پذیر یا درمانده سوءاستفاده می‌کنند. این کاربرد می‌تواند حس خوبی داشته باشد اما می‌تواند ما را از فکرکردن به بزدلی خود نیز منحرف و از ابزاری اخلاقی محروم کند؛ ابزاری اخلاقی که می‌تواند مفید باشد، آن‌هم نه‌فقط برای سربازان و مردان. بیمیش در مجلس عوام گفت: «همه ما از ترس رنج می‌بریم. خودِ من هم همین‌الان دچار ترس هستم اما اگر بنشینم و احساسم را بیان نکنم، ترسو خواهم بود». فکر می‌کنم احساس او اشتباه بود. اعدام کسی به‌جرم بزدلی چیزهای زیادی را نادیده می‌گیرد که یکی‌ازآن‌ها آموخته‌های ما درباره محدودیت‌های انسان درمواجهه‌با وحشت جنگ‌های مدرن است. بااین‌حال، به بیمیش احترام می‌گذارم که ساکت ننشست و برایم ارزش دارد که او چطور از شرمِ بزدلی بهره گرفت تا خودش را برای یک نبرد مهیب سیاسی تقویت کند. گرچه او باور داشت مردی‌که بر ترس غلبه کند قهرمان است اما به او احترام می‌گذارم که خودش را به‌خاطر قهرمان‌بازی تحویل نمی‌گیرد. او الگویی‌ست که می‌توانید راهش را دنبال کنید هرگاه می‌خواهید در دفاع از یک نهضت سخن بگویید ولی از دورنمای آن می‌ترسید و باوجوداین، فکر می‌کنید کار درست همین است. اینکه به‌خود بگویید قهرمانید احتمالاً به شما هم بیشتر از یک سرباز کمک نخواهد کرد. این مفهوم خیلی والاست و این واژه براثر استفاده زیاد از معنا تهی شده (همین را می‌شود درباره «دلاوری» هم گفت)؛ اما اگر به خودتان بگویید که بلندنشدن و حرف‌نزدن بزدلانه است، آنگاه شاید از صندلی‌تان برخیزید. ننگِ عجین‌شده با بزدلی آسیب‌های شدیدی به‌وجود آورده است که در کسانی‌که بابت این «جرمِ» فرضی تاوان پس داده‌اند آشکارتر است. آسیبِ کمتر آشکار اما فراگیرتر متوجه افرادی‌ست که از ترس ننگ بزدلی، اقداماتی بی‌محابا و معمولاً خشن انجام داده‌اند. اگر این‌را به‌یاد داشته باشیم، کمتر حاضر خواهیم بود از برچسب «بزدل» استفاده کنیم به‌خصوص وقتی کسی از اِعمال خشونت سر باز می‌زند. خیلی‌اوقات پس از پایان ماجرا با نگاه به عقب متوجه می‌شویم که سرباززدن از جنگ نه بی‌جرئتی و نه نامردی بلکه دوراندیشانه و حتی دلاورانه بوده است. طی بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲، آدلای استیونسون؛ سفیر آمریکا در سازمان ملل، پس از توصیه مصالحه با شوروی به رئیس‌جمهور کندی گفت: «اکثر افراد احتمالاً مرا بزدل خواهند خواند ... اما شاید در اتاقی که بحث از جنگ هسته‌ای‌ست، به یک بزدل نیاز داشته باشیم». ساموئل جانسون هم اظهار کرد که «بزدلی متقابل» ما را در صلح و آرامش نگه می‌دارد. بااین‌حال، ننگ بزدلی آن‌را به راهنما و مهمیز خوبی برای عملکرد ما تبدیل می‌کند آن‌هم نه‌فقط در میدان نبرد یا رقابت سیاسی که بیمیش در آن حضور داشت، بلکه هر‌جا ترس و وظیفه با هم درتضاد باشند. همه ما در بسترهای گوناگونی ازجمله شخصی‌ترین موقعیت‌ها، با تسویه‌حساب‌های مشابهی روبه‌رو هستیم؛ نمونه‌هایی که در آن‌ها به‌جان‌خریدنِ شرم بزدلی می‌تواند مفیدتر از رؤیای والای قهرمانی باشد؛ اما افسوس که به‌نظر می‌رسد همه ما همیشه به وظیفه اجازه می‌دهیم جای خود را به ترس بدهد. مارک تواین می‌نویسد: «شایع‌ترین ضعف انسان بیزاری اوست از اینکه به‌خاطر حضور در طرفِ نامحبوب ماجرا، او را به‌شکل ناخوشایندی انگشت‌نما کنند و از او دوری جویند. نام دیگر آن بزدلی اخلاقی‌ست و ویژگی بارزِ ۹۹۹۹‌نفر از هر ۱۰۰۰۰‌نفر است. این ویژگی چنان شایع و عادی‌ست که دیگر اصلاً شبیه بزدلی نیست». شاید علت این‌باشدکه بنا به استدلال سورن کیرکگور؛ فیلسوف دانمارکی، اولین کاری‌که بزدلی می‌کند این‌است‌که نمی‌گذارد «یک انسان بداند چه‌چیز خوب و واقعاً بزرگ و شریف است؛ اینکه چه‌چیز باید هدف تلاش‌ها و زحمت‌های دور و نزدیک او باشد»؛ اما فکرکردن درباره بزدلی -تأمل درباره تقبیح دیرینه‌ای که چه خوب و چه بد، هنوز در فکر ما جاری‌ست- می‌تواند ذهنمان را متمرکز کند بر یافتن پاسخی برای این سؤال که دقیقاً باید چه‌کار بکنیم و کمکمان کند بر ترس‌هایی غلبه کنیم که ما را از انجام آن وا‌می‌دارد. عجیب و شاید متناقض به‌نظر می‌رسد که می‌خواهم از بزدلی دفاع کنم، آن‌هم اول از هرچیز در برابر کاربرد ناهنجار و بی‌فکرانه این لفظ. این کاربرد ناهنجار، آسیب‌های زیادی به‌همراه داشته به‌خصوص برای کسانی‌که به‌جرم بزدلی‌ که به آن‌ها نسبت داده‌اند تحقیر و بعضاً کشته شده‌اند. حتی وقتی نشانه‌ای از بزدلی در رفتار کسی باشد، بهتر است در قضاوتش به‌قول ترتل؛ «همدردی و درکی عمیق‌تر» داشته باشیم. لوئی فردینان سلین در رمان «سفر به انتهای شب» (۱۹۳۲) که درباره جنگ جهانی اول و عواقب آن است، پا را فراتر می‌گذارد. راوی، ضمن ترس از اینکه «در میان دومیلیون دیوانه یاوه‌گوی قهرمان‌باز که تا دندان ‌مسلح‌اند» تنهاست، به‌خود تبریک می‌گوید که «آن‌قدر عقل دارم که یک‌باربرای‌همیشه بزدلی را برگزینم». سلین شجاعت را مشکلی می‌دانست که بزدلی چاره آن است. استیونسون هم چنین تفکری داشت. دلایل مجاب‌کننده‌ای وجود دارد که حتی وقتی بحث جنگ هسته‌ای مطرح نیست هم چنین دیدگاهی را بپذیریم. هر چه باشد جانسون یادآور می‌شود که «بزدلی متقابل» ما را در صلح و آرامش نگه می‌دارد. البته نمی‌خواهم بزدلی را به‌طورکامل و با آغوش باز بپذیرم. پس شیوه دوم دفاع من از بزدلی درتضادبا شیوه اول است. تحقیری که هنوزهم معمولاً برای بزدلی قائل هستیم می‌تواند ذهن ما را بر یافتن پاسخ به این سؤال متمرکز کند که دقیقاً باید چه‌کاری انجام دهیم و به ما کمک نماید بر ترس‌هایی غلبه کنیم که ما را از انجام آن وا‌می‌دارد. مفهوم بزدلی می‌تواند تفکر ما را هدایت کند آن‌هم نه‌فقط در نبردهای آشکار سیاست که بیمیش از آن سخن می‌گوید. نحوه عشق‌ورزیدن ما، کیستی و کجایی ما، کارهای ما، تفکر ما، حتی دانسته‌های ما و آنچه به‌خود اجازه می‌دهیم بدانیم؛ گاه به‌نظر می‌رسد تمام این خصیصه‌ها با ترس افراطی و شانه‌خالی‌کردن از وظیفه شکل گرفته‌اند و آن‌قدر دوام آورده‌اند که به «هنجار» تبدیل شده‌اند. تأمل درباره بزدلی می‌تواند به ما کمک کند بر آن‌ها غلبه کنیم.
علیرضا شفیعی‌نسب/ ترجمان

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه