• شماره 2758 -
  • 1402 دوشنبه 21 فروردين

التماس‌های گره‌خورده به «پنجره فولاد»

وحید حاج‌سعیدی

گنبد طلا، رواق‌ها، صحن‌ها، بست‌ها، آینه‌کاری‌ها، پنجره فولاد، ایوان طلا، مهمان‌سرای رضوی، صدای نقاره‌ها، خوشامد‌گویی خدام‌، پرواز کبوتران حرم، همهمه بازار رضا و ... بهانه‌هایی هستند برای رهایی چند‌روزه یا حتی چند‌ساعته از تعلقات زنگار‌گرفته محصور در زندگی غبارآلود ماشینی و صنعتی این روزها که گاه دلتنگی و واماندگی ما را سوی خود می‌خوانند‌. آنجا که روحمان خسته و دلمان افگار و مجروح از گره‌های زندگی ناخودآگاه سمت خراسان پر می‌کشد، عبارت «آقا ما رو طلبید» برایمان برات می‌شود و درنگ را جایز نمی‌شماریم؛ چرا‌که طلایی‌ترین آفتاب در مشرق ایران زمین، سال‌هاست درخشان‌تر از انوار خورشید می‌درخشد و میلیون‌ها زائر را از سراسر دنیا به‌سوی دیار عاشقان می‌کشد‌. سختی و دوری راه را به جان می‌خریم و در بدو ورود با دیدن گنبد طلا از راه دور، خستگی از تنمان به‌در می‌رود و در‌می‌یابیم که شاه، پناهمان داده است. زیارت مضجع شریف هم که داستان خود را دارد و گویی تازه از مادر زاده شده‌ایم؛ اما گاهی اوقات دلتنگی‌هایمان بیش‌از‌حد آزارمان می‌دهند یا به‌عبارتی دل تنگمان ناسپاسی می‌کند و تعلقات و گرفتاری‌های دنیوی رها‌یمان نمی‌سازند و مأوایی امن‌تر و صمیمی‌تر می‌جوئیم. آن‌جاست‌که پنجره فولاد مأوای دل‌های شکسته زائرانی می‌شود با کوله‌باری از نامه‌های نانوشته و حرف‌های ناگفته و غم‌های ناشناخته ... و به قولی «‌وقتی دخیل پنجره فولاد می‌شوم‌/ از قید و بند غیر تو آزاد می‌شوم» جایی که سخن گفتن و عریضه نوشتن و گلایه‌کردن را مجال نیست و باید التماس ها را با بغض به پنجره فولاد گره زد و به انتظار نشست. در صحن و سرای امام مهربانی و در پشت پنجره فولاد، زائران بسیاری در چشم هایشان موجی از التماس‌های ناگفته حلقه‌زده و شبکه‌های پنجره فولاد را می‌نگرند و تسبیح را در دست می‌چرخانند و عاشقانه و با اشک چشم‌هایشان، با امام راز می‌گویند. شانه‌هایشان می‌لرزد و نگاه‌هایشان، ملتمسانه روبرو را می‌خواند چرا‌که «‌از پنجره فولاد شده روی تو پیدا ...» مرحمتی از امام غریب را مرهم دل‌های افگار، غم‌های مبهم و زخم‌های کهنه‌شان می‌دانند و در ملجاء درماندگان، «اذن یک لحظه نگاه» را انتظار می‌کشند. آنجا که تکرار آینه‌های تطهیر و مهربانی، التماس‌های قلبی و گره‌خورده به پنجره فولاد را صد‌چندان می‌کنند؛ تا‌جایی‌که بارقه‌ای و نور محبت از آن مقبره طلایی و به‌دنبال آن اشک‌های شوق و شکر و دل‌های آرام گرفته ... و حالا دوباره همان دریغ و حسرت همیشگی گاه رفتن و هنگامه خداحافظی و ... ای کاش قیصر نمی‌سرود: حرف‌های ما هنوز ناتمام ... تا نگاه می‌کنی، وقت رفتن است/ باز هم همان حکایت همیشگی! آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی ...

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه