زدودن غبار زنستیزی از آینه شاهنامه فردوسی
صادق شیخزاده
از قول تمام کسانیکه اندکمایه بر ادبیات فارسی تسلط دارند گهگاه میشنویم: شاهنامه فردوسی دارای درونبیتهاییست که به تحقیر مقام زنان میپردازد. نگارنده قبلاً در یادداشت مقاله (فردوسی فراتر از فمینیسم) سعی داشت تا غباری را پیرامون این مهمات بزداید اما ازآنجاکه اکنون جامعه را در التهاب بنیانهای فکری تساوی حقوق زن و مرد و البته مباحث آزادی بیان و پسازآن میداند، بهبهانه بزرگداشت روز جناب فردوسی چنین تقدیم میدارد که:
یکی از بارزترین شاخصههای جوامع غیرپیشرفته تبعیض؛ و از فراگیرترین آنان تبعیض جنسیتیست. تبعیضی که چهره شنیع خود را از اوان کودکی با تفاوتی که والدین نسبت به فرزندان پسر و دختر خود میگذارند، به نیمی از مردم این جوامع یعنی زنان نشان میدهد. پرچمداران فرهنگ و ادب ما نیز که داعیه اصلاح جامعه را دارند، نهتنها مخالفتی با اینگونه بیعدالتیها نکرده؛ بلکه بر آتش آن دامن زده و در قالب شعر و نثر با صراحت تمام، زنان را مورد تحقیر قراردادند و دیگران را توصیه به اینکار کردند. دراینجا و در رهیافت استمداد اینموضوع، نگاهی گذرا میافکنیم بر سرودههای بهترینی از شاعرانمان تا ببینیم درمورد نیمی از جمعیت جامعه؛ یعنی خواهران، همسران، دختران و بالاخره مادران خویش که در دامان آنها قدم به جهان گذاشتهاند، چه گفتهاند. اطلاع واثقی دارم که بعضی از این اشعار در متن موضوع یا داستانی خاص بیان شدهاند؛ اما شاعر نیز که محصول فرهنگ حاکم بر جامعه زمان خویش است (فرهنگی که متأسفانه تاکنون تغییر چندانی نیز نکرده)، در داستانش خطا یا نادانی یک زن را به تمام زنان جامعه تعمیم داده و درباره همه آنها حکم کلی صادر میکند؛ درحالیکه چنین احکام کلی درمورد مردان با تمامی جنایاتی که در دنیا و درطولتاریخ مرتکب شده و میشوند، صادر نشده. در شاهنامه فردوسی چنین آمده است:
کسی کو بود مهتر انجمن
کفن بهتر او را ز فرمان زن
سیاوش ز گفتار زن شد به باد
خجسته زنی کو ز مادر نزاد
چو این داستان سر به سر بشنوی
به آید ترا گر به زن نگروی
زن و اژدها هر دو در خاک به
جهان پاک از این هر دو ناپاک به
این، نخستین باری نیست که کسی از فرزندان فردوسی، نه بااستنادبه گفتار راستین خودِ او؛ بلکه با بزرگنمایی وصلههای ناجور چسبانده بر جامه شکوهمند شاهنامه، میکوشد تا چهرهای مغشوش از نیای فرهنگی خویش و مردهریگ عظیمش رسم کند. یکی از مشهورترین نمونههای این آشفتهکاری را شاعر نامدار معاصرمان زندهیاد «احمد شاملو» در سخنرانی ناسزاوار و تأسفآورش درباره فردوسی و شاهنامه در دانشگاه برکلی کالیفرنیا (۱۸ فروردین ۱۳۶۹) کرد. او نیز با طناب پوسیده همینگونه ادعاهای بیبنیاد و بیپشتوانه، به چاه رفت و دستبرقضا بر همین بیت دروغین و ساختگی و شرمآور «زن و اژدها ...» و چند ژاژخایی دیگر ازایندست، تکیه کرد! دراینجا نیازی نمیبینم و مجال آنرا هم ندارم همه گفتههایم درمورد غلطاندازی شاملو را بازگویم و خواننده جویا (هرگاه تاکنون آنها را نخوانده باشد) خواهد توانست در نشرگاههای آنها بیابد و بخواند و درونمایه گفتار موردبحث این یادداشت را نیز در شمول همان سخنان شاملو قرار دهد؛ اما ازآنجاییکه تکرار این شبههافکنیها در اینجا و آنجا میتواند در پارهای از ذهنهای ساده و ناپرورده، تأثیر منفی و گمراهکننده بگذارد و چیستیِ راستین شاهنامه و بهویژه نگرش سخت آزادمنشانه و فرهیخته آن به ارج و پایگاه زن در رندگیِ اجتماعی را از چشمها بپوشاند، بایسته میدانم که چند نکته کلیدی را به کوتاهی بازگویم.
- هرگونه بحث و داوری درباره درونمایه و دادههای شاهنامه در هر زمینهای و ازجمله زمینه پایگاه زن، تنها بااستنادبه ویراستهترین متن نشریافته این حماسه، میتواند اعتباری «نسبی» داشته باشد. ساختار متن شاهنامه فردوسی از سده نوزدهم میلادی تاکنون، موضوع پژوهش و شناخت شمار زیادی از دانشوران غربی و ایرانی بوده و ویرایشهای گوناگونی از آن در بمبئی، کلکته، پاریس، مسکو، تهران و نیویورک چاپ و پخش شده است. اعتبار هریکاز این ویرایشها را میتوان با شمار افزونتر و کهنبودگیِ هرچهبیشتر دستنوشتهای پشتوانه آن ازیکسو و میزان شایستگیِ دانشی و پژوهشیِ ویراستار یا ویراستاران آن ازدیگرسو، ارزیابید و بهگونهای باز نسبی و احتیاطآمیز پذیرفت.
- برپایه سنجههای برشمرده؛ امروز از میان همه ویرایشهای این منظومه، ویرایش دکتر «جلال خالقی مطلق» -که تاکنون شش جلد از متن آن؛ و دو جلد از یادداشتهای ویراستار آن در آمریکا نشر یافته و هنوز ناتمام است- در ردیف یکم جای دارد و بهاعتبار نزدیک به ۴۰ دستنوشت کهن پشتوانه آن و نیز شناختنامه پژوهشی و دانشیِ ویراستارش در درازنای دههاسال کوشش و کنش درنگناپذیر، بهطور نسبی نزدیکترین متن به دستنوشت اصلیِ شاعر است و تنها رویکرد بدین ویرایش و گفتاورد از آن میتواند زمینه بحث و بررسیِ جدی درونمایهشناسی فراهم آورد. استناد بههریکاز دیگر ویرایشهای این اثر (حتی ویرایش رتبه دوم؛ یعنی ویرایش مسکو) و ملاکقراردادن بیت یا ابیاتی از آنهاکه در متن ویرایش «خالقی مطلق» نیامده باشد، اعتبار سخنِ گوینده را در برابر نشان پرسش خواهد گذاشت!
- حتی درمورد ابیاتِ آمده در متن رتبه یکم نیز جدانگریستن به آنها و غافلماندن از زمینه موضوعی و داستانیشان، از روشمندیِ پژوهشی بهدور است و کار را به برداشتهای نادرست و گمراهکننده خواهد کشاند.
- تعمیمدادن یکمورد -حتی اگر در چهارچوب موضوعیاش، مستند باشد- به همه منظومه، نادرست و گونهای مصادرهبهمطلوب است؛ مگرآنکه شاهدها و رهنمودهای بسنده، آنرا پشتیبانی کنند.
- یکیشمردن آنچه فردوسی از پشتوانههای باستانیاش به شاهنامه آورده و برداشتها و گریزهای گهگاه شخص شاعر در سرآغاز روایات یا اوج بزنگاهها یا پایانه داستانها، مایه اغتشاش در کار دریافت درست متن خواهد گردید.
- در نمونههایی مانند بیتهای آمده از زبان «رستم» در اوج خشم و خروش او برای کشتار سیاوش -البته بهجز بیت «زن و اژدها ...» که افزوده و ساختگیبودنش قطعی و بیچونوچراست- زنِ نکوهیده (دراینمورد، «سودابه») نه بهمعنای زن نوعی؛ بلکه بهمفهوم زنِ بداندیش و دُژکردار و فتنهانگیز است که در نکوهیدهبودن، دستکمی از مردی با همین منش و کنش ندارد.
هرگاه زن بهطورکلی در دیدگاه راویانِ داستان یا شاعر سراینده چنین تصویری داشت و تعمیمپذیر بود، درآنصورت چگونه میشد در همین منظومه، وصفهای شکوهمند و احترامانگیز در ستایش اندیشه و کردار شایسته بانوانی نظیر «فرانک»، «سیندخت»، «رودابه»، «تهمینه»، «گردآفرید» و همترازانشان را پذیرفت. اگر «خنک دختری کو ز مادر نزاد» شامل حال همه دختران و زنان میشد، چرا روایتگران و یا شاعر، نهتنها به حضور و نقشورزیهای والا و انسانیِ نیکزنان داستانها اعتراضی ندارند و آنان را ناسزاوار برای زادهشدن از مادر نمیشمارند؛ بلکه در ستایش بزرگیها و شایستگیهای آنان با زبان و بیانی سخن میگویند که در ادب و فرهنگ ایران و جُز ایران، کمتر نمونه و همتایی دارد. آیا وصف «رودابه» در اوج مهرورزیاش با «زال» و منش بزرگوارانه او در شب دیدار پنهانی با همسر آیندهاش و یا توصیف روان و تن «تهمینه» هنگام آغاز سمفونیِ پیوند خودبرگزیدهاش با «رستم»، هیچگونه امکان جایگیری در زیر چتر تعمیم وصف زنی مردباره و تباهکار همچون «سودابه» را دارد؟ شاعر، خیالنقشِ شکوهمند خود از «تهمینه» را اینگونه بر پرده شعرش جاودانگی میبخشد:
روانش خرَد بود و تن جان پاک
تو گفتی که بهره ندارد ز خاک!
آیا چنین زنی را یا دلاورزَنی چون «گردآفرید» را میتوان با «سودابه» همتراز شمرد؟ فردوسی وصف دلیریِ شگفتانگیز این بانو را در برابر «سهراب»، از دیدگاه و زبان آن پهلوان، چنین نقش میزند:
بدانست سهراب کو دخترست
سر و موی او از در افسرست
شگفت آمدش، گفت: از ایران سپاه
چنین دختر آید به آوردگاه
سُواران جنگی به روز نبرد
همانا به ابر اندر آرند گرد!
بانوی زیبا و فرهیختهسرای شاعر که در شب آغاز سرایش مهرچامه «بیژن و منیژه» همکار و همدوش وی در برگرداندن متن آن سرود از دفتر پهلوانیِ باستان است یا «منیژه» که در فرآیند پرفرازونشیب مهرورزی و مهربانیِ پررنج و شکنجش با «بیژن»، چهرهای بهکلی یگانه در ادب ایران و جهان است یا خواهرش «فریگیس»؛ همسر «سیاوش» و مادر «کیخسرو» (شهریار آرمانیِ ایرانیان)، باآنهمه پایداری و شایستگی که در سختترین توفانها از خود نشان میدهد، کدامشان از تراز زنی استثنایی و نکوهیدنی چون سودابهاند؟ بازهم نمونه بیاورم؟ «شیرین» و «گردیه» را هم بگویم؟
پس در کار شاهنامهخوانی و شاهنامهپژوهی و کاوش در هزارتوهای آن -بهگفته سهراب سپهری- «چشمها را باید شست/ طور دیگر باید دید!» هنگام آن رسیده که سادهانگاریها و بروننگریهای هزاره پشتسر را در رویکرد به شاهنامه، کنار بگذاریم و با چشمانی ژرفاکاو و با –بهسخنِ نیما- «بیناییای فوق بیناییها»، از لایه بیرونی و پدیدار آن بگذریم و ژرفساخت آنرا با همه بُعدهای ناشناختهاش بنگریم. روزگار بردستگرفتن هر دفترودستکی که نام شاهنامه بر آن نگاشته شده و چهبسا نگارههایی فریبا نیز بر خود و در خود داشته و متن آنرا تنها به آهنگ قصهخوانی و پیگیریِ رَوَند سادهلوحپسند «بعد چه میشود؟» خواندن و گاه نیز در برخوردی از سر اتفاق به نکتههایی در بافت کلام و کلیدواژههای آن و پیشزمینههای روایت، مطلبی را عَلَمکردن و دربارهاش به اغراق و بیتأمل و کاوش و پژوهش گسترده و دریافت همهسویهها و رویهها و لایهها و اندرونهها سخنگفتن، دیریست که سپری شده. هرگاه کسی بخواهد شاهنامه را تنها برای سرگرمی و خوشکردن وقت بخواند، حَرَجی بر او نیست؛ اما بحث در شناخت ویژگیهای این منظومه کلان و بنمایهها و درونمایههای آن، از حوزه چنین رویکردی بدین حماسه بیرون خواهد بود.
شاهنامه ازیکسو شاهکاری بیهمتا در زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایرانیست و ازدیگرسو، بهخاطرِ ویژگیهای والای ساختاری و درونمایه سخت انسانمدارانه (چشمپوشیده از زن یا مردبودن انسان) و هستینگریِ فراقومیاش، آشکارا اثری جهانشمول است و با ترجمههای پیدرپی و نوبهنو به بیشتر زبانهای زنده جهان، این فرآیند در آینده، هرچهبیشتر گسترش خواهد یافت. هماکنون نیز بسیاری از دانشوران و پژوهندگان ادب جهان، این گنج شایگان فر و فرهنگ و اسطوره و پهلوانی و اندیشه و گفتار و کردار نیک و حکمت ناب آزادزنان و آزادمردان ایرانی را در کنار «مهابهارَتَه» هندوان، «فنگشن ین ایِ» چینیان، «ایلیاد» و «اُدیسه» یونانیان، «نیبه لونگن» ژرمنها و دیگر حماسههای بشری، اثری نه از آنِ ایرانیان بهتنهایی؛ که شاهکاری جهانی میشمارند. هیچیکاز آثار ادبیِ ایرانیان تاکنون بهاندازه آن، در بیرون از ایران و در حوزههای زبان و ادب و فرهنگ دیگران شناخته نشده و ارج و پایگاهی چنین والا نداشته است. شمار پژوهندگان این اثر و نهادهای وابسته به شناخت آن در جهان، رتبه یکم را دارد.
پس بر ما ایرانیان است که دیگر حالا تنها چشم به دستاورد کارهای دیگران ندوزیم و ضمن بهرهگیری از هریکاز کارهای دیگران و برخورد آگاهانه و انتقادی با آنها؛ خود بهمنزله صاحبان اصلیِ این اثر، درستوحسابی دست و آستین بالا بزنیم و بهجبران غفلت شرمآور هزارسالهمان از اینمهم، کاری کارستان را با سنجههای جهانی دراینراستا درپیش بگیریم و به جهانیان نشان دهیم ما دیگر فرزندانی سربههوا و نااهل برای آن معمار فرزانهای که کاخ بلند اندیشه و فرهنگ را در سرزمینمان برافراشت نیستیم و ارج میراث بزرگ ملیمان را بهخوبی میشناسیم.
بهعنوان دانشجوی پژوهنده شاهنامه که بهمدت نیمی از عمر داشته در دریای ژرف شاهنامه غوطهور بوده است، به همه آنانکه دغدغه خاطر پاسداشتهشدهبودن ارزشهای انسانی و ازجمله ارج پایگاه زن در شاهنامه را دارند، اطمینان میدهم هیچیکاز پیشروترین نهادها و قانونهای حقوق بشری در جهان پرلافوگزاف امروزی نیست که شاهنامه در تأکید بر آنها کم بیاورد و نتواند سر برافرازد. بهگفته استاد بزرگ زندهیاد «ابراهیم پورداود»؛
رو متاب از این گنج شایگان!
سر مپیچ از این پند باستان!
راستی شنو! راستی بگو! راستی بجو! ...