• شماره 3238 -
  • 1403 يکشنبه 2 دي

کاهش آمار طلاق با بهبود پنج‌سال‌اول زندگی

طبق گزارش سازمان ثبت‌احوال اگرچه تعداد طلاق‌های ثبت‌شده از سال ۹۶ تا ۱۴۰۲ روبه‌کاهش بوده؛ بااین‌حال بیشترین طلاق‌ها در یک تا پنج‌سال‌اول زندگی مشترک روی داده. طبق گزارش این سازمان؛ بیشترین طلاق سال اول تا پنجم ازدواج با ۵۷۷۸۵ طلاق مربوط به سال ۱۳۹۶ بوده و کمترین طلاق درهمین‌بازه زمانی، با ۵۰۹۵۶‌مورد مربوط به ۱۴۰۲ است. اگرچه تعداد طلاق در پنج‌سال‌اول زندگی مشترک در ۱۴۰۲ نسبت به ۱۳۹۶ کاهش داشته؛ بااین‌حال میزان آن همچنان بالاست و می‌تواند زنگ هشداری برای جامعه و مسئولان باشد تا راهکارهایی جدی و اثربخش برای این‌مسئله اتخاذ کنند. به‌گزارش مینا اینانلو (ایرنا)؛ «محمدمهدی لبیبی» جامعه‌شناس و استاد دانشگاه و «علی قائدنیای جهرمی» روانشناس دراین‌زمینه صحبت کرده‌اند.

لبیبی می‌گوید: شاید یکی از بیشترین تحقیقاتی که در حوزه‌های علوم اجتماعی انجام شده در حوزه طلاق و ازدواج است؛ دانشجویان بسیاری دراین‌حوزه تحقیق انجام داده‌اند؛ اما نکته مهم این‌است‌که علل مهمی که سبب طلاق در پنج‌سال‌اول زندگی می‌شود، متفاوت است و این‌موارد، عوامل ثابتی نیستند. در ۱۰‌سال‌پیش ممکن است پنج علت خاص مهم بوده اما اکنون دلایل دیگری تأثیرگذارتر است؛ یعنی به‌مرور، شرایط و تحولات اجتماعی سبب شده دلایل طلاق هم تغییر یابد. عمدتاً آنچه در گذشته مطرح بوده وجود مسائل اقتصادی و مالی، تنوع‌طلبی مردان و نارضایتی از زندگی، اختلافات فرهنگی و دیدگاه‌های متفاوت زن و شوهر نسبت به مسائل مختلف، دخالت والدین و اقوام در زندگی و توقعات نامعقول طرفین از یکدیگر بوده. جمع‌بندی این علل همان مثلث استرنبرگ است. در‌این‌مثلث که از اندیشمندی به‌نام دیوید استرنبرگ اخذ شده، سه گوشه تعهد، عشق و دوست‌داشتن و رابطه جنسی مطرح است. در سال‌های اخیر به‌طورقطع دلایل عوض شده. یکی از دلایل کم‌شدن پایبندی به ارزش‌های سنتی‌ست؛ مثلاً سنت می‌گوید طلاق امری بد و قبیح است؛ یا سنت می‌گوید هرطورشده باید زندگی حفظ شود. دلیل دوم، تضعیف ارزش‌های دینی‌ست. باورهای مذهبی در گذشته نگه‌دارنده زندگی مشترک بود. طبق آموزه‌های مذهبی، ازدواج و خانواده مقدس و داشتن فرزند امری مطلوب است؛ بنابراین وقتی این باورهای مذهبی خدشه‌دار شود یا اصلاً نباشد مشخص است دلیلی برای ادامه زندگی نیست. دلیل سوم لذت‌طلبی‌ست؛ افراد تعریف جدیدی را از دنیای جدید ارائه داده‌اند. مبنی‌براینکه در دنیای جدید به‌دنبال آسایش و آرامشیم. اگر ازدواج به ما آسایش و آرامش نمی‌دهد، باید ازدواج را قطع کرد. علت اینکه چرا در دنیای امروز چنین بحثی مطرح است، به‌این‌خاطر است که در دنیای امروز ورودی استرس‌های ما بالاست که باید مدیریت شود. اگر ازدواج به مدیریت این استرس‌ها کمک نکند و حتی خود به یک استرس جدید تبدیل شود، درچنین‌شرایطی فرد به‌سمت طلاق می‌رود. مهم‌ترازهمه اینکه انسان‌ها دراین‌پنج‌سال یک ارزیابی از خود و ازطرف مقابل خود پیدا می‌کنند و بعد فکر می‌کنند اگر این نبود، دنیا چگونه بود و اگر وجود دارد دنیا چگونه است؛ یعنی با بودن آن شریک زندگی چه وضعیتی دارند و بدون او چه وضعیتی. اگر در نبود طرف مقابل اوضاع بهتر می‌شود به‌سمت طلاق می‌روند اگر این‌طور نباشد زندگی خود را حفظ می‌کنند. ازطرفی باید اذعان داشت جامعه نیز با پدیده طلاق به‌دلایل مختلف اقتصادی-اجتماعی کنار آمده؛ یعنی طلاق به امری عادی تبدیل شده؛ امری‌که در گذشته به‌عنوان یک تابو و یا داغ ننگ تلقی می‌شد اما اکنون این‌طور نیست و همین خود به افزایش طلاق دامن زده. قائدنیای جهرمی نیز می‌گوید: پژوهش‌ها نشان داده پنج‌سال‌اول زندگی می‌تواند بیشترین آسیب را به ارتباط زوجین بزند. بیشترین علت‌ها برای پنج‌سال‌اول زندگی ممکن است ناشی از تفاوت فرهنگ‌ها یا خرده‌فرهنگ‌هایی باشد که افراد در آن تربیت شده‌اند. فرهنگ‌ها ممکن است یا با هم ناسازگار یا با هم همپوشانی داشته باشند. دومین علت دخالت‌ها و تعیین و تکلیف‌های خانواده‌هاست؛ مثلاً برای فردی‌که قبل‌ازازدواج، خانواده تعیین‌کننده همه‌چیز بود، احتمالاً بعدازازدواج به‌همین‌صورت باشد؛ ‌‌درحالی‌که همسر آن فرد ممکن است چنین‌چیزی را نپذیرد و همین سبب افزایش اختلافات بین آن‌ها شود. نارضایتی خانواده‌ها در ازدواج، بیکاری و وابستگی مالی مرد به خانواده خود و فقدان انسجام در خانواده اصلی دختر یا پسر و یا تفاوت‌های مذهبی ممکن است از شرایط مداخله‌گر دراین‌زمینه باشد. دیگر، نقص تعاملی یا الگوی ارتباطی زن‌وشوهری‌ست. متأسفانه آنچه اتفاق افتاده اینکه در سال‌های اخیر به‌دلیل‌اینکه الگوهای ارتباطی، الگوهای خوبی نیستند، بنابراین نقصان‌های تعامل بسیار است و این می‌تواند منجر به تعارض‌های فزاینده میان زنان و مردان شود. به‌عبارت‌دیگر وقتی مشکلی میان زن و مرد ایجاد شود، به‌جای‌اینکه با هم صحبت کنند، از هم فاصله می‌گیرند. الگوهای ارتباطی آن‌ها مبتنی‌بر همدم‌طلبی نیست. این نقصان‌های تعاملی منجر به فقدان صمیمت در روابط زناشویی و یا تعارضات زناشویی می‌شود. جابه‌جایی نقش‌ها، انعطاف‌پذیر نبودن، مشارکت‌نداشتن، بی‌اعتماد‌بودن و طلاق عاطفی و حضور کم در منزل همگی سبب ایجاد نقصان در روابط زناشویی می‌شود. همچنین اگر بخواهیم از برخی از بسترهای فردی تأثیرگذار بر پدیده طلاق صحبت کنیم، باید به مسئولیت‌پذیرنبودن افراد، پنهان‌کاری آن‌ها، پرخاشگری، اعتیاد به مخدر، الکل و اختلال روان‌شناختی اشاره کنیم. لبیبی به تبعات طلاق اشاره کرده و می‌گوید: پیامدهای طلاق هم مثبت است و هم منفی. نباید متعصبانه به‌این‌موضوع نگاه کرد؛ مثلاً فردی ممکن است بگوید از وقتی طلاق گرفته است راحت‌تر زندگی می‌کند یا میزان تنش‌هایش کمتر شده. بااین‌حال طلاق پیامدهای منفی هم دارد؛ مثلاً فردی‌که طلاق گرفته، در تجربه ازدواج بعد دچار مشکل می‌شود و اعتماد خود را از دست می‌‌دهد و همین‌امر ممکن است مانع از ازدواج مجدد فرد شود و درنتیجه باقی عمر خود را در تنهایی و انزوا بسر ببرد. وی ادامه می‌دهد: ازطرفی ممکن است فرد زمان زیادی برای مسافرت، گردش و تفریح داشته باشد اما ازطرف‌دیگر تنها شود و مشکل ارتباطی داشته باشد؛ زیرا انسان‌ها طوری خلق شده‌اند که با خانواده معنا پیدا می‌کنند. کسی‌که خانواده ندارد، گویی در هوا معلق است. چیزی کم دارد که با چیزی دیگر نمی‌تواند رفع کند. یا نوعی پاگذاشتن روی غریزه است. زنان دوست دارند بچه داشته باشند. وقتی زنی بچه ندارد، گویی از پتانسیلی که آفرینش در وجود او گذاشته، استفاده نکرده. در دوران پیری هم نداشتن فرزند می‌تواند بسیارسخت باشد؛ زیرا در پیری، فرد تنهایی را بیشتر احساس می‌کند. در سالمندی غریزه جنسی بسیار کم‌رنگ اما مسئله عاطفی پررنگ است. قائدنیای جهرمی نیز می‌گوید: باتوجه‌به جامعه مردسالار و پدیده برچسب‌زنی، یکی از آثار نامناسب طلاق در زنان برچسب خوردن آن‌ها به‌عنوان فرد مطلقه است که در روابط آن‌ها با دیگران بسیار تأثیر می‌گذارد و حتی می‌تواند منجر به طردشدن و یا ترک موقعیت‌های قبلی شود. گاهی نیز در نوع نگاه دیگران به این‌افراد ممکن است تغییراتی ایجاد کند و همه این‌موارد ممکن است عزت‌نفس زنان را تحت‌تأثیر قرار دهد. وی می‌افزاید: طلاق ممکن است در فرزندان نوعی احساس گناه یا بلاتکلیفی ایجاد کند، حتی ممکن است آن‌ها دچار خشم یا افسردگی شوند. درحالی‌که والدین به‌هیچ‌عنوان نباید فرزندان را در اختلافات خود راه دهند. آن‌ها ممکن است زن و شوهر خوبی نباشند اما می‌توانند والدین خوبی برای فرزندان خود باشند. لبیبی به راهکارهایی دراین‌زمینه اشاره کرده و می‌گوید: پاسخ این سؤال چندبخشی‌ست. یک بخش به دولت و عملکرد آن برمی‌گردد؛ مثلاً وقتی کسی پول ندارد چطور می‌توان به او گفت ازدواج کند یا صاحب فرزند شود. کشورهایی که می‌خواهند میزان طلاق را کاهش دهند، تسهیلاتی دراختیار زوجین قرار می‌دهند و از فشار مالی می‌کاهند. پشتیبان و حامی زوجین می‌شوند. وقتی کسی ازدواج می‌کند و هیچ حامی نداشته باشد، آن ازدواج شکننده می‌شود؛ پس دولت‌ها نقش مهمی در پشتیبانی افراد دارند. پشتیبانی می‌تواند اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی باشد. برای مثال زوجی که ازدواج کرده باید ساعات کاری کمتری در اداره داشته باشد تا بتواند به زندگی شخصی خود نیز بپردازد. وی می‌افزاید: افراد هم باید آگاهی بیشتری داشته باشند. رسانه‌ها یا کارشناسان باید آگاهی لازم را ایجاد کنند. آگاهی با نصیحت متفاوت است. آنچه اکنون ما در جامعه داریم نصیحت و توصیه اخلاقی‌ست و نه آگاهی. آنچه در دنیای امروز اهمیت دارد داشتن مهارت است. جهان از سمت دانش به‌سمت مهارت پیش می‌رود. باید زندگی کاربردی را به انسان‌ها یاد داد یعنی چگونگی برخورد با جنس مخالف را یاد بگیرند. به‌جرئت می‌گویم بسیاری از انسان‌ها دراین‌زمینه ضعیف هستند. باید بدانند مشکل کجاست و چگونه حلش کنند. آن‌موقع است که می‌توان امیدوار بود میزان طلاق کاهش یابد. قوی‌ترین و مهم‌ترین و اصلی‌ترین عامل که می‌تواند در دنیای امروز کارساز باشد، گزینش درست انسان‌هاست. این‌طور نیست که اول ازدواج کنیم و بعد یاد دهیم چطور زندگی کنند که منجر به طلاق نشود. بحث این‌است‌که انتخاب، باید انتخاب درستی باشد؛ یعنی آیا فرد توانایی جسمی و روانی برای زندگی مشترک را دارد؟ برخی‌ازافراد اصلاً نباید ازدواج کنند؛ زیرا اصلاً شرایطش را ندارند. درواقع ویژگی‌هایی باید در فرد باشد تا آن فرد ازدواج کند. افرادی هستند که نمی‌توانند با فرد دیگری زندگی کنند. لبیبی می‌افزاید: در زندگی مشترک باید فهم مشترکی از زندگی داشته باشیم. ما نیازمند یک معنای مشترک از زندگی هستیم؛ یعنی باید ازنظر فکری، فرهنگی و ذهنی نوعی هم‌سویی میان افراد وجود داشته باشد. ازدواج باید برای ازدواج باشد نه‌اینکه ازدواج ابزاری برای رسیدن به امری دیگر باشد. گاهی در دنیای امروز می‌بینیم فردی به‌دلیل موقعیت اجتماعی طرف مقابل با او ازدواج کرده. کسانی‌که از ازدواج به‌عنوان ابزاری برای رسیدن به اهداف خود استفاده می‌کنند، طبیعتاً این‌نوع ازدواج دوام نمی‌یابد و منجر به طلاق می‌شود؛ اگر گزینش درست باشد احتمال طلاق بسیارکم است. قائدنیای جهرمی نیز می‌گوید: امیدوارکننده‌ترین روش برای پیشگیری از طلاق، وقوع ازدواج آگاهانه است. اگر ازدواج آگاهانه اتفاق بیفتد، انسان‌ها می‌توانند واکنش مناسبی نشان دهند. دراین‌باره مشاوره پیش‌ازازدواج کارساز است. در مشاوره به افراد گفته می‌شود که در یک بازه سه الی نه‌ماه در مرحله آشنایی و تحت‌نظارت خانواده‌ها باشند تا ویژگی‌های رفتاری و خانوادگی یکدیگر را بتوانند رصد کنند. مشاوره پیش‌ازازدواج می‌تواند نوعی نیمرخ شخصیتی از افراد را نمایان سازد و مشکلات ارتباطی را مشخص می‌کند. آموزش نیز از دیگر موارد است. بسیاری‌ازافراد یاد نگرفته‌اند چگونه با دیگران گفت‌وگو کنند. همچنین می‌توان برای مشاوره‌های پس‌ازازدواج تعرفه ایجاد کرد تا طبق ‌آن، زوجین بتوانند از مشاوره‌های رایگان یا دارای تخفیف استفاده کنند.

 

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه