ترس؛ تنها قانون سوریه پس از سقوط نظام اسد!
یکسال پس از سقوط نظام اسد، سوریه نه جنگ را پشتسر گذاشته و نه به صلح رسیده است. در خلائی که دولت غایب است و گروههای مسلح حکم میدهند، ترس به تنها قانون بدل شده؛ از حمص تا دمشق، کشوری که هرروز دوباره سقوط میکند! بهگزارش قبس زعفرانی (فارس)؛ «حمص» دوباره ناآرام است. شهری که تا پیش از سقوط نظام اسد، بهاصطلاح معارضان سوری آنرا «قلب انقلاب»، «قلب جنگ» و «قلب زخمها» مینامیدند، حالا ناقوس خطر کشتارهای طایفهای و فرقهای را پس از قریب یکسال از سقوط نظام اسد، بهدست حکومت «جولانی» و تروریستهایش بهصدا درمیآورد. سوریه پس از یکسال هنوز روی «آرامش» و «ثبات» را ندیده. آتشی در جبههای فرومینشیند و در جاییدیگر شعله میکشد. مردم میپندارند سایههای دیروز را پشتسر گذاشتهاند؛ اما آن سایهها ناگهان از لابهلای کوچهها، از گوشی که مصادره میشود، از خانهای که بیمقدمه به آن یورش آورده میشود، از پستی تحریکآمیز در شبکههای اجتماعی یا از شلیکهای ناگهانی گلولهها در سحرگاه دوباره سر برمیآورند و تعریف تازهای از «زندگی روزمره» را به سوریها ارائه میدهند.
سوریه امروز با ریتمی فرسوده نفس میکشد: نه جنگی رسمی برقرار است، نه صلحی واقعی؛ زندگی نوعی «مدیریت ترس و وحشت» شده. آنچه اینروزها در حمص رخ میدهد، آنچه در محله «مساکن الزهریات» دمشق اتفاق میافتد، موج گسترده بازداشتهای اخیر و دادههایی که روند یکنواخت و مداوم خشونت را نشان میدهد؛ همه اینها فصلهای پراکنده نیستند. یک روایتاند: روایت کشوری که یکبار سقوط نکرد؛ هرروز سقوط میکند و جامعهای که در میان ویرانههای نظم گذشته، راهی برای بقا در «خلأ» میجوید. در مرکز سوریه، حمص قرار دارد، شهری که بهاصطلاح انقلابیون و معارضان ضدنظام اسد آنرا بهنامهای بسیاری میشناسد: قلب انقلاب، قلب جنگ، قلب زخمهای مزمن. سحرگاه آن یکشنبه، مردم شهر با صدای شلیکهای رگباری وحشتزده از خواب بیدار شدند که از محله مهاجرین یا همان تروریستهای جولانی که از سویداء بهخاطر تسویهحساب جولانی و دروزیها و اسرائیل بیرون رانده شدند و در حمص و حوالی آن سکنی گزیدند. درظاهر، حادثه جزو حوادث رایج و معمول یکسالاخیر بود، تروریستهای جولانی اینبار در قالب بدویان از قبیله «بنی خالد» به محلههای ارمنیها، العباسیة و شارع الستین یورش برده، دونفر را کشتند، چندین مغازهها را سوزاندند و میان مردم رعب و وحشت ایجاد کردند. این ظاهر قضیه بود؛ آنچه در حمص اتفاق افتاد، نزاعی ساده نبود؛ فتنهای طایفهای بود که زخمهای آن هرگز التیام نمییابد، چون در پس آن حکومتی قرار دارد که خود معنای تروریسم، سرکوب و فتنه طایفهای است. از ظهر با اعلام منع رفتوآمد، حمص همچون شهری بود که درهایش را بر روی هر جنبندهای بسته است، مردم روزهای اسد را بهیاد میآورند، سال 2011 که علیه وی قیام کردند، چقدر اینروزها با آنروزها تفاوت دارد. ساکنین شهر به نانواییها هجوم بردند، برای چندروز نان خریدند، پشت پنجرهها را مستحکم کردند و تاجایممکن آب ذخیره کردند. همهچیز میگفت: جنگ و آشوب روی کاغذ پایان یافته، اما درعمل همچنان بهبهانههای واهی ادامه دارد. بَدویان بنیخالد تاریخ طولانی از رابطه پرفرازونشیب با نظام اسد داشتند. زمانی حامی آن و زمانی مخالف آن. حالا با رویکارآمدن جولانی و تنوع گروهها و تروریستها جایگاه آنها نهتنها تحکیم نشد و خواستههای آنها نهتنها برآورده نشد، بلکه موجب رویارویی جدید با گروهها و تروریستهای جولانی از طوایف و فرقههای مختلف شد، درحالحاضر آنها نه در جرگه حکومتاند، نه معارض آن، بههمیندلیل محله مهاجرین حمص را، هرجومرج فراگرفته است. هرروز بهبهانهای حادثهای رخ میدهد و هربار این مردم هستند که قربانی این اختلافات و رعب و وحشت میشوند. بهاینترتیب، حمص باردیگر به 2011 بازگشت: «ما» در برابر «آنها». بازتولید همان خطوط قدیمی که نه گذشت سالها آن پاک کردند و نه فروپاشی اقتصادی از عمق آن کاست؛ بلکه شاید آنرا عمیقتر هم کرد. بعد از چندروز با تشدید تعرضهای بدویان بنی خالد زرهپوشهای جولانی وارد شهر شدند، ایستهای بازرسی برپا شد؛ اما چرا اینقدر دیر؟ پاسخ در بطن رخدادها نهفته است. آنچه رخ میدهد، دستاورد و رهاورد سیاست حکومت جولانی است، منظومه امنیتی ضامن نیست؛ بلکه خود بازیگری است در میان بازیگران دیگر. وقتی شهر برپایه توازن نیروهای محلی اداره شود، نه بر قانون، جایی برای دستگاه امنیتی نیست. از حمصی که با شلیک بیدار میشود تا دمشق که شبهایش را با یورش بیقانون تاختوتاز تروریستهای جولانی سپری میکند، فاصله چندانی نیست. در محله موسوم به «مساکن الزهریات»، رخدادهای اخیر شکل تازهای از حاکمیت را آشکار میکنند؛ حاکمیتی که نه نیاز به سند دارد، نه توضیح. حکومتی که با زبان «شاسیبلندهای تیرهرنگ» و گروههایی سخن میگوید که خود را نهاد میپندارند و تروریستهایی که نقش وزارت را بازی میکنند. در الزهریات پرسش ایننبودکه «چهکسانی وارد خانهها شدند؟» بلکه این بود: امروز حکومت و قانون کجای کار است؟ گروههایی که سلاح دراختیار دارند و بیمقدمه به خانههای مردم یورش میبرند، تابع کدام نهاد حکومتی هستند و چه قانونی را اجرا میکنند؟ چرا در هنگام تفتیش خانهها از مردم درباره طایفهشان سؤال میشود، آیا این سؤال امنیتی نیست؛ پرسشی درباره «حق وجود» است: آیا برای ادامه زندگی دراینجغرافیا «واجد صلاحیت» هستی یا نه؟ در این یورشها، بدن انسان به صحنه مجازات تبدیل میشود. تلفن زنان مصادره میشود، پیامها باز میشوند، مردان مورد ضرب و شتم قرار میگیرند و به خانوارها هشدار داده میشود که هرچهسریعتر محله را ترک کنند. این زبان حاکمیتی است که اکنون جولانی در سوریه بر زبان جاری ساخته است؛ زبانی که زندگی را امتیازی میبیند که فقط «صاحب اسلحه» حق اعطای آنرا دارد. این خشونت نشانه غیاب دولت نیست؛ نشانه تجزیه دولت است. دولت هیچ بیانیهای نمیدهد. این سکوت، نبودِ سخن نیست؛ تثبیت نوع خاصی از حکومتمداری است: حاکمیت ترس، وحشت و خشونت. دمشق که زمانی «پایتخت امن» نام داشت، امروز این واژه برایش بیگانه است. به این ترس و وحشت باید ادامه موج بازداشتها را افزود. در آبان گذشته، مناطق تحتکنترل جولانی شاهد موج جدیدی از بازداشتهای گسترده بود؛ موجی که پزشکان، کارمندان دولت، شهروندان عادی و نظامیان سابق را دربرگرفت. بازداشتها در سوریه کنونی موضوع جدیدی نیست؛ اما اینبار در مناطقی رخ میدادند که همیشه «امن» تصور میشدند: لاذقیه، طرطوس، ریف دمشق، حمص. بازداشت ۳۴ نفر بدون حکم قضایی، در میان آنان پزشکانی که سالها در بیمارستانهای دولتی خدمت کرده بودند، نشانه تحولی جدید: دیگر هیچکس مصون نیست. در تاریخ معاصر سوریه، پزشک کمتر هدف سیاسی بوده است؛ اما امروز او نیز در تیررس است. پزشکی در قرداحه هنگام کار بازداشت میشود؛ پزشکی دیگر با بیماری حاد کبدی به نقطه نامعلومی منتقل میشود. این رخدادها میگویند: حاکمیت جولانی به همهچیز سوءظن دارد؛ سوءظنی که حتی حلقههای نزدیک خود را نیز دربرمیگیرد. این بازداشتها نه صرفاً عملیات امنیتی، بلکه بازچینش وفاداریها در دل ساختار قدرت است؛ تلاشی برای تسلط دوباره بر نهادی که دراثر سقوط و فروپاشی، انسجامش را از دست داده است. همزمان با بازداشتها، موجی از آدمربایی در حماة و لاذقیه رخ میدهد، بیآنکه گروهی مسئولیتش را بپذیرد. گویی حکومت به سایهای بدل شده که قدرت تشخیص میان «حمله رسمی» و «تبهکاران نقابدار» را از دست داده است. در چنین خلئی، شهروند ضعیفترین حلقه میشوند و ترس به تنها قانون موجود تبدیل میشود. بازداشتها تنها طیف علویان مثلاً در حومه حمص را شامل نمیشود، اهل سنت حومه طرطوس، کارمندان منطقه ساحل و پزشکان از طیفهای مختلف اجتماعی را شامل میشود. این پراکندگی نشان میدهد، حکومت جولانی از مرحله «مهار خصم» عبور کرده و به مرحله «ترس از خویشتن» رسیده است. ساختار طایفهای که سالها ستون اصلی حکومت بود، امروز خود قربانی بیاعتمادی است. این یعنی قرارداد طایفهای حاکم بر سوریه فروریخته است. از دسامبر ۲۰۲۴ تا اکتبر ۲۰۲۵، ۱۰۹۵۵نفر در سوریه از طوایف مختلف ازجمله علوی کشته شدند؛ ازاینمیان ۸۴۲۲نفر شهروند عادی بودند که ۳۰۵۴نفر درملأعام اعدامهای میدانی شدند و البته ادامهدار. پراکندگی جغرافیایی این کشتار نیز بهاینشرح بود: ساحل: قتلهای انتقامی علیه علویان پس از سقوط دمشق؛ سویداء: درگیری با دروزیها؛ حومه دمشق: برخوردهای طایفهای میان دروز و تروریستها جولانی؛ حمص: ترورها و تسویهحسابهایی بینامونشان. اکنون دیگر تحریکهای طایفهای در مساجد یا میدانها رخ نمیدهد؛ در چترومها رخ میدهد، در گروههای خصوصی، در کانالهای ناشناس. تقریباً هر موج خشونت زمینی، پیش از وقوع، در فضای مجازی علامتهای خود را نشان میدهد و حضور خود را پیشاپیش آشکار میسازد. امروز «فتنهانگیزیها دیجیتال» به سامانه هشدار زودهنگام خشونتها در سوریه تبدیل شده است. تجربه جهانی میگوید جوامعی که پس از جنگ روی عدالت نمیبینند، بازتولید خشونت در آنها تا ۴۰درصد بیشتر است. سوریه امروز نمونه روشن چنین جوامعی است: نه محاکمه، نه شفافیت، نه کمیته حقیقتیاب؛ در زندانهای جولانی بنابر اذعان حکومت، بیش از ۶۰ نفر زیر شکنجه جان خود را از دست دادند. مصونیت از مجازات، دیگر حاشیه قدرت نیست؛ خودِ هویت قدرت است. از کشتارهای مهاجرین در حمص تا یورشهای بیقانون و لجامگسیخته در الزهریات دمشق تا بازداشت پزشکان و جوانان تا آمارهایی که مرگ را همانند دمای هوا اندازه میگیرند، همه اینها سوریه را کشوری نشان میدهد که در هرجومرجی پایدار دستوپا میزند. نه جنگی هست، نه حکومتی پابرجاست، نه صلحی در افق دیده میشود. جامعهای در لبه پرتگاه هویتهای متخاصم، حکومتی که با ایجاد وحشت حکومت میکند نه با قانون، اقتصادی که سلاح را به نان تبدیل کرده و فضایی مجازی که هر انفجار را ازپیش نوید میدهد. آنچه امروز جاری است «هرجومرج پس از سقوط» نیست؛ حکومت تازهای از هرجومرج است؛ نظامی که بر سه ستون تکیه دارد: ۱. خصوصیسازی خشونت ۲. اداره وحشت ۳. انکار عدالت. تازمانیکه سوریه معنای قانون را بازیابد و مردم را نه «حضورهای نامطلوب» که شهروندانی با حق حیات بداند، هر شهرش میتواند حمص دیگری شود، هر محلهاش نسخهای از الزهریات و هرماهش موج دیگری از قتل.