یادداشتی بر نمایش «باران اسیدی»
روایتی از اضطراب و حس گناه
سهیلا انصاری
نمایش «باران اسیدی» با فضایی تاریک و اضطرابآمیز، مهمانیِ دوستانهای را به صحنه بحران و تنش تبدیل میکند؛ اثری که میان لحظات کمدی و تراژدی، نوسان میکند و با پرداختن به اضطرابهای پنهان، مرگ و احساس گناه، تماشاگر را در تجربهای انسانی و تأملبرانگیز غرق میسازد. «باران اسیدی» تلاشیست برای بازنمایی اضطرابی جمعی که در لحظهای ناگهانی بر یک گروه دوستانه فرود میآید؛ اضطرابی که در دل یک کلبه جنگلی آرام لانه میکند و آرامش اولین شب سالگرد ازدواج «ارسلان» را به کابوسی اجتماعی بدل میسازد. نمایش، با تاریکیِ مطلق آغاز میشود؛ که پیش از هرچیز، ریتم تنشزایِ اثر را تعیین میکند. انفجارِ بدون منبع؛ و صدایی که نمیدانیم از کجا آمده، بهسرعت ضربآهنگ صحنه را میسازد و حسِ «بیخبری» را که شالوده مضمون نمایش است، به مخاطب منتقل میکند. حضور بازیگران، در دل تاریکی حس میشود؛ گویی در اتفاق جمعیِ ناخواسته گرفتار شدهایم و تنها میتوانیم صدایشان را بشنویم و اضطراب را در چهرهشان حدس بزنیم. با انتشارِ تدریجی اطلاعات رسانهها و اعلام «باران اسیدی»، بحران هویت میگیرد. آگاهی، بهجای آرامش، وحشت میسازد. از اینلحظه بهبَعد، نمایش بینِ دو قطب کُمیک و تراژیک نوسان میکند: لحظههایی خندهدار و خودمانی در کنار جدالهای لفظی، پرخاشهای ناگهانی و گاهی درگیریهای فیزیکی. این رفتوبرگشتها ضرباهنگ اثر را پویا میکنند و اجازه نمیدهند نمایش در یک تُنِ یکنواخت باقی بماند. مشکلات اولیه (کمبود آب و غذا، بستهشدن جادهها و تشکیل ستاد بحران در کلبهای معمولی) همه در خدمت نشاندادن بیبرنامگیِ سیستماتیکاند؛ گویی بحران، همیشه در لحظهای آغاز میشود که ما کمترین آمادگی را داریم. صحنه و لباس درنهایت سادگی طراحی شدهاند؛ یک مهمانی دوستانه که قرار است شبی ساده را جشن بگیرد. همین سادگی، تضادِ قدرتمندی با موقعیت هراسانگیز پیشرو میسازد. لباسها راحت و صمیمیاند؛ آنقدرکه تماشاگر احساس میکند به یک دورهمی واقعی قدم گذاشته. این انتخاب باعث میشود بحران، ملموستر و شخصیتر شود. اثر، تنها به باران اسیدی نمیپردازد. زیر پوست روایت، مسائلی جدیتر جریان دارند: اعتیاد، اختلالات اضطرابی، احساس گناه و ...! مرگ «فرانک» (دوست صمیمی جمع) همچون سایهای سنگین در فضا حرکت میکند. هریکاز شخصیتها بهشکلی خود را در آن مرگ دخیل میداند؛ از بیتفاوتی گرفته تا خیانت. همین حسِ گناه است که بحران را از موقعیتی «خارجی» به یک انفجار درونی بدل میکند. نمایش ازاینمنظر یادآور آثار جمعمحور سینمای ایران است؛ بهویژه شباهتهایی به «درباره الی» دارد؛ اثری که در آن، حقیقت و گناه، جمع را بهآرامی از هم پاشیده و روابط را از درون میجَوَد. با وجود حضور صداهایی همچون زوزه حیوانات و فرود باران، نبودِ موسیقی محسوس است. گویی کارگردان قصد داشته سکوت را به بخشی از بحران تبدیل کند؛ اما گاه این سکوت طولانیتر از حد لازم میشود. حتی یک زیرصدایِ مینیمال میتوانست فضا را هولآورتر کند. صدای باران، هرچند حضوری مداوم دارد؛ اما بهدلیل یکنواختی در لحظاتی، تأثیر خود را از دست میدهد. پایانبندی نمایش، با اجرای خوانندگیِ «سپند امیرسلیمانی» (در نقش ارسلان) و آهنگ «قریه من» (از فریدون فروغی)، تماشاگر را به سکوت و تأمل وامیدارد. سپند امیرسلیمانی، صادق برقعی، مازیار سیدی، مهسا طهماسبی، مونا کرمی و فاطیما بهارمست؛ همگی در خلق فضایی ریتمدار و باورپذیر نقش مؤثری داشتند. بازیها دقیق، سرشار از جزئیات ریز و مبتنیبر تکنیک هستند. تنشهای جمعی و واکنشهای آنی، درست و کنترلشده بهنمایش درآمد و ازاینرو، صحنههای حساسِ نمایش؛ از دعواها گرفته تا لحظات کمدی، ماندگار شدند. «باران اسیدی» نمایشیست درباره شکنندگیِ روابط، اضطرابهای پنهان و بحرانهایی که در دلِ زندگیهای روزمره منفجر میشوند. اثری که در میان خنده و وحشت، میان شوخیهای دوستانه و زخمهای قدیمی، پیوسته درنوسان است. هرچند جای خالیِ موسیقی در برخی صحنهها احساس میشود؛ اما متن، بازیها و پایانبندی تأثیرگذار، نمایش را به تجربهای انسانی و قابللمس بدل میکند؛ که پس از ترکِ سالن نیز ذهنِ تماشاگر را رها نمیکند.