• شماره 3528 -
  • 1404 يکشنبه 30 آذر

وقتی زندگی، ناگهان سخت می‌شود! تأملی بر نمایش «ناگه آن»

سهیلا انصاری

«ناگه آن» بیش‌ازآنکه روایت‌محور باشد، تجربه‌محور است؛ نمایشی که مخاطب را نه با قصه‌ای خطی؛ بلکه با وضعیتی ذهنی، حسی و معلق میان رؤیا و واقعیت مواجه می‌کند. «مرتضی کوهی» دراین‌نمایش، همچون دیگر آثارش، به مرز ناپایدار میان جهان درونی انسان و واقعیت بیرونی نزدیک می‌شود و این مرزِ لغزان را به‌شکلی سیال روی صحنه می‌آورد. عنوان کار، به‌خوبی روح اثر را بازتاب می‌دهد: «ناگه آن» اشاره‌ای‌ست به لحظه‌ای ناگهانی؛ یک انقطاع یا شهود که می‌تواند هم ویرانگر باشد و هم رهایی‌بخش. این ناگهانی‌بودن در ساختار اجرایی نیز حضوری پررنگ دارد: گسست‌های روایی، تغییر ریتم و جابه‌جایی‌های زمانی و ذهنی که تماشاگر را پیوسته از وضعیت امنِ فهم قطعی بیرون می‌کشد. زبان اثر، فشرده و گاه شاعرانه است. دیالوگ‌ها بیشتر تداعی‌گرند تا توضیح‌دهنده و سکوت‌ها، مکث‌ها و تکرارها به‌اندازه کلمات اهمیت دارند. بدنِ بازیگر دراین‌اثر صرفاً حامل دیالوگ نیست؛ بلکه به حافظه، رنج و پرسش بدل می‌شود؛ متنی زنده که معنا را منتقل می‌کند. ازمنظر اجرایی، نمایش بر سادگی و خلأ تکیه دارد. این مینیمالیسمِ آگاهانه، باعث می‌شود معنا نه از دکور پرزرق‌وبرق؛ بلکه از کنش، نور، صدا و حضور بازیگران شکل بگیرد. استفاده هوشمندانه از مِدیا در بخش‌های بصری نیز به تصویرسازی ذهنی تماشاگر کمک کرده و جهان نمایش را به فضایی شناور و بی‌وزن بدل می‌سازد؛ فضایی که گم‌شدن در آن، بخشی از تجربه دیدن نمایش است. طراحی لباس و گریم به‌درستی و متناسب با شخصیت‌ها انتخاب شده و به باورپذیری کاراکترها کمک می‌کند. گریم شخصیت‌هایی نظیرِ «وصال» یا «جابر» نقش مهمی در جلب‌توجه مخاطب دارد و در کنار حرکات بدنی و دیالوگ‌ها، گاه لحظاتی از طنز را وارد فضای نمایش می‌کند؛ طنزی کوتاه و تأمل‌برانگیز که از سنگینی مفاهیم می‌کاهد. شادی امیری، امین موحدی‌پور و شیما جعفرزاده با اجرایی دقیق و بی‌نقص، همراه با آمادگی بدنی چشمگیر، حضوری مسلط و کنترل‌شده بر صحنه دارند. توانمندی آن‌ها در ایجاد تعادل میان لحظات آرام و پرتنش، شکل‌دهی فرازوفرودهای حساب‌شده و تسلط بر فرم، حرکت و ریتم اجرا، حاصل تمرین مستمر و انسجام قابل‌توجه گروه بوده است. موسیقی و طراحی صدا نیز به‌درستی در خدمت فضای ذهنی و عاطفی اثر قرار گرفته و ریتم درونی نمایش را شکل می‌دهد. «مرتضی کوهی» به‌عنوان کارگردان، تسلط کاملی بر لایه‌های آشکار و پنهان متن دارد و با درک دقیق مفهوم، مضمون، پیام، ریتم و ساختار اثر، نمایشی روشن و هدفمند ارائه می‌دهد. کارگردانیِ او صرفاً به اجرای متن محدود نمی‌شود؛ بلکه برپایه نگاهی خلاقانه و منسجم شکل گرفته؛ که از آغاز تا پایان نمایش به‌طور یکدست حفظ می‌شود. او در هدایت بازیگران موفق عمل کرده و با شناخت درست از توانایی‌های آن‌ها، بهترین بازی‌ها را استخراج می‌کند و هماهنگی قابل‌توجهی میان بازیگران و میزانسن‌ها به‌وجود می‌آورد. انتخاب دقیق بازیگران ازنظر توان اجرایی، جنس بازی، فیزیک، صدا و درک نقش، نقش مهمی در کیفیت نهایی اجرا دارد. همچنین انسجام میان عناصر اجرایی همچون بازی، طراحی صحنه، نور، موسیقی، لباس و حرکت، آن‌را به اثری یکدست و باورپذیر تبدیل کرده. کنترل مناسب ریتم و ضرباهنگ اجرا، مانعِ افت یا کش‌دارشدن صحنه‌ها شده و توجه مخاطب را تا آخر حفظ می‌کند. «مرتضی کوهی» با برقراری ارتباطی مؤثر با مخاطب، پیام نمایش را بدون شعارزدگی و با تأثیرگذاری منتقل؛ و در مقام رهبر گروه، با مدیریت درست، ایجاد نظم، انگیزه و فضای خلاقانه، روند تمرین و اجرا را هدایت می‌کند. خلاقیت و جسارت او در میزانسن، روایت و فرم اجرا، در عین وفاداری هوشمندانه به متن، تعادلی آگاهانه میان احترام به اثر و خلاقیت شخصی ایجاد کرده. در لایه‌های درونی متن، اشاراتی ظریف؛ اما عمیق به عشق و دوست‌داشتن در زندگی مشترک دیده می‌شود؛ که گاه در رؤیا، گاه در واقعیت و نیز گاهی در مرز میان این دو زیست می‌کند. تعلیق و بی‌وزنی به‌تدریج به مفاهیم مرکزی نمایش بدل می‌شوند. اشاره به سبک‌ها و فنون نقاشی، به‌ویژه آبرنگ و نورپردازی با حال‌وهوای امپرسیونیستی، لایه‌ای بصری و شاعرانه به اثر می‌افزاید. علاقه شخصیت «رؤیا» به قاصدک و پروانه، نمادی از رهایی و میل به پرواز است؛ حسی که در سراسرِ اثر جریان دارد. حتی کنش‌های ساده روزمره مانند آشپزی و پاک‌کردن سبزی، به زندگی عادی جان می‌بخشند و آن‌را به امر شاعرانه نزدیک می‌کنند. اشاره به ریحان، به‌عنوان عنصری که «طعم زندگی می‌دهد»، از همین جزئیات معنادار است. دیالوگ‌ها بار فلسفی و احساسی نمایش را حمل می‌کنند؛ جملاتی مانند «ناگهان زندگی سخت شد و دنیا پوچ است» یا «تن من برای احساساتم کوچک و ناتراز بود، این‌طوری تو تنِ رؤیا ادامه می‌دهم» که پیوند میان تن، احساس و ادامه‌داشتن زندگی در دیگری را به‌شکلی عمیق بیان می‌کنند. اشاره به آخرین دیدار شخصیت‌ها نیز سایه‌ای از فقدان و پایان بر اثر می‌اندازد. در بخش پایانی، نمایش با طرح موضوع اهدای عضو، مفهوم «بخشیدن زندگی» را پیش می‌کشد. «ناگه آن» یادآوری می‌کند: اگرچه زندگی کوتاه و ناپایدار است؛ اما می‌توان با بخشیدن، ادامه رؤیای فردِ دیگری شد. همین نگاه انسانی و تأمل‌برانگیز است که نمایش را از روایتی صرف فراتر می‌برد و آن‌را به تجربه‌ای ماندگار در ذهن مخاطب تبدیل می‌کند.

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه