روایت زندگی
نعمت
افسانه قدس
با تو هستم خدای بزرگ، سلام؛ من اینجام. به خواست تو زندگی میکنم و از زندگی لذت میبرم، بهخصوص وقتی خودم را غنی از احساسات خالصانه میبینم، اینها همه شکر دارد، من شکرگزار تو هستم. شکرگزار از اینکه صبح زود بیدار میشوم، آن زمان که افسرده و بیهدف زندگی میکردم و همیشه در خواب بودم، گذشت. تو مرا از سرگردانی نجات دادی، وقتی میتوانم میزبان سپیدهی صبح و نسیم ملایم آن وقت باشم، از خود راضی هستم. وقتی گلدانهایی که نزدیک به خشک شدن هستند را با امید به سبز شدن به آنها آب میدهم، خوشحالم. اینکه به زنده بودن گیاه امیدوار هستم برای من نشانهای است که هنوز راز عشق به زندگی در من وجود دارد و برایم به معنی کمک خواستن از خداست. اینروزها خاطرات گذشتهام رنگ دیگری پیدا کرده است؛ مسرور از اینکه گویی زمان به عقب برگشته است. آرزوی دیدار آنان که بهترین لحظهها را در کنارشان داشتم، به تحقق میپیوندد. به گفتوگو مینشینیم و با مرور خاطرات گذشته، برای لحظاتی احساس شاد میکنیم. زمانیکه فکر میکنم چیزی از من برای کسی به یادگار تبدیل شده، خوشحالم، وقتی هنوز چهرهی دوست خود را بهیاد دارم، حتی اگر دلخوشی از او نداشته باشم، بازهم خوشحالم. اینها احساساتی طبیعی و واقعگرایانه است و میتواند به تنفس دوست داشتن زندگی به انسان روحی تازه بدهد. خیلی دلم میخواهد از سرنوشت همکلاسیهای دوران تحصیل خود حتی از زمان دبستان، آگاه شوم. یاد آن روزها بخیر که زنگ تفریح با عشق کودکانه با هم عمو زنجیرباف و سرسره بازی میکردیم، با هم در حیاط قدم میزدیم و خوراکی میخوردیم؛ چه خاطرات خوشی که دیگر تکرار نخواهند شد. بعید نیست روزی حسرت امروز را درآیندهی نهچندان دور را در وجودمان حس کنیم. اکنون شکرگزارم از اینکه هنوز میاندیشم، مینویسم، توان کارکردن دارم و به آینده امیدوارم که اتفاقات خوب در انتظار من است. این یعنی تا نفس میکشی، امید داشته باش. آرزوهای روزهای خوش را داشته باش و برای آن تلاش کن. به خالق هستی عشق بورز، او دست تورا رها نمیکند.