• شماره 1238 -
  • 1396 چهارشنبه 14 تير

لشکرکشی شاه محمد به کاشان و اصفهان

اسداله ناظری

شاه محمد و ارکان دولت وی به‌قصد تنبیه متمردان کاشان و اصفهان و فارس، عازم جنوب شدند. درکاشان محاصرۀ قلعۀ آن شهر به دِرازا کشید وکاری ازپیش نرفت وسرانجام ناگزیر با ولیجان‌خان‌ترکمان صلح کردند و رو به اصفهان نهادند. قلعۀ اصفهان به آسانی تسخیرشد. ولی درهمان‌حال میان علیقلی‌خان استاجلو و اسماعیل قلی‌خان بر سر تغییریکی از درباریان اختلاف افتاد وکار به جایی رسید که سران قزلباش دو دسته شدند و در شهراصفهان به سپاه‌آرایی و سنگربندی پرداختند. آرامش شهر بر هم خورد و بازارها بسته شدند. سربازان به جان مردم بیچاره افتادند و بسیاری از اموال رعایا به یغما رفت... ناگاه ازخراسان خبر رسید که عبدالله خان ازبک به قصد تسخیرآن سرزمین به هرات تاخته، علیقلی‌خان شاملو را درقلعۀ آن شهر محاصره کرده است و مرشد قلی‌خان نیز با شاه عباس ‌از مشهد بیرون بیرون آمده، از راه طبس به جانب عراق می‌آید. این اخبارسبب شد که علیقلی‌خان و اسماعیل قلی‌خان ناچار باز هم با هم آشتی کنند وخود را برای مقابله با دشمن نیرومندی مانند مرشد قلی‌خان آماده سازند. درهمان حال از نوخبر رسید که مرتضی قلی‌خان پرناک حاکم دامغان درگذشته است و مرشد قلی‌خان و شاه عباس از راه دامغان به سوی قزوین پیش می‌آیند. این اخباراولیای دولت شاه محمد را سخت آشفته و پریشان ساخت. به طوری‌که درچاره‌اندیشی مردد و متحیر بودند. سرانجام مصمم شدند که به قزوین بازگردند و تا مرشد قلی‌خان به پایتخت نرسیده است، خود را به آن شهر رسانند. اما پیش از آن ازاصفهان اموال بسیاری ازمردم آنجا را مصادره وتصرف کردند و آن شهر ویران را به یکی از امیران ترکمان سپردند و از ترس ولی‌جان‌خان، حکمران کاشان، از طریق گلپایگان راه قزوین پیش گرفتند. علیقلی‌خان شاملو پس از آنکه درسال 993 از مرشد قلی‌خان در نزدیکی ترشیز شکست خورد و شاه عباس را ازدست داد، ناچار به هرات گریخت و با آنکه خان استاجلو باردیگر با وی از در دوستی درآمد و درنامه‌های دوستانۀ خودبه تجدید اتحاد و اتفاق اظهار اشتیاق نمود، از غرور و حسادت، دوستی او را نپذیرفت. ولی چون درهمان‌حال ازحملۀ رقیب می‌ترسید و از جانب شاه محمد و دربار قزوین نیز امید مَدَدی نداشت، از راه اضطرار بی‌اندیشه  و تأمل، به کارخیانت‌آمیز ننگینی دست زد که بعد ازآن ناگزیر جان خویش را در راه جبران آن گذاشت. خان شاملو از آن شکست نا‌بهنگام که بنیان قدرت و فرمانروائی‌ش را یک‌باره فرو‌ریخت و تمام نقشه‌های سیاسی‌ش را باطل ساخت، سخت، برآشفته و متأثر بود. پس برای اینکه مرشد قلی‌خان را درخراسان با حریف قوی‌تری روبرو سازد، بدین‌وسیله از وی انتقام گیرد، سفیری با هدایای چند نزد عبدالله خان اُزبک به بخارا فرستاد وخود را مطیع وخدمتگزار وی شمرد و او را به گرفتن خراسان تحریص کرد و متعهد شد که به محض آمدن وی قلعۀ هرات را تسلیم کند و پس ازتسخیرخراسان درگرفتن ولایات عراق وکرمان نیزبا او همدستی و یاری نماید. عبدالله‌خان،که همیشه آرزوی گرفتن هرات را درسرمی‌پخت، این پیشنهاد را به فال نیک گرفت و بی‌تأمل، به جمع‌آوری لشکر و تهیۀ وسائل حمله به خراسان مشغول شد. چندی بعد بازعلیقلی‌خان سفیردیگری به دربار بخارا روانه کرد و به خان اُزبک پیغام داد که درحرکت شتاب کند. ‌عبدالله‌خان درآغازسال 996 با سپاه گرانی متوجه خراسان شد. در این موقع مرشد قلیخان با شاه عباس ازمشهد بیرون آمده بودند. می‌خواست شاه را به هرات برد و با علیقلی‌خان آشتی کند و باردیگر آن شهر را مرکز فرمانروائی شاه عباس درخراسان سازد. ولی همین‌که خبرحرکت عبدالله‌خان رسید، ناچاربه مشهد بازگشت و چون در برابرخان اُزبک یارای پایداری نداشت و از اوضاع آشفتۀ دربارقزوین نیز باخبربود، شاه عباس را برداشت و با قریب پانصد سوار از اتباع و ملازمان خود راه قزوین را در پیش گرفت. عبدالله‌خان ازبک به خراسان آمد،کسی نزد علیقلی‌خان فرستاد و پیغام داد که به دعوت وی به تسخیرخراسان همت گماشته است، خان شاملو اگر در قول و وعدۀ خود باقی‌ست، بیدرنگ در هرات خطبه و سکه به نام وی کند وخود نیز به خدمت آید، تا باردیگرحکومت هرات، یا اگر بخواهد حکومت یکی از ولایات ماوراءالنهر و ترکستان بدو تفویض شود، وهرگاه از قول خود بازگشته است هرات را ترک گوید و به هرجا که دلخواه اوست برود. علیقلی‌خان که ازکرده خود سخت پشیمان شده بود، نا‌گزیر به محکم‌کردن قلعۀ هرات پرداخت و در برابرعبدالله خان به قلعه‌داری و دفاع مشغول شد. اُزبکان قلعۀ هرات را محاصره کردند. خان شاملو نیز یازده ماه پایداری کرد. ولی عاقبت به سبب دوام محاصره، مردم قلعه، گرفتار بی‌آذوقه‌گی و امراض گونا‌گون شدند وجمع کثیری تلف گشتند. علیقلی‌خان ناچارچند کس نزد عبدالله‌خان اُزبک فرستاد وحاضرشد قلعه را به او سپارد؛ مشروط بدان‌که جان خود و اتباع‌ش درامان باشد، وخان اجازه دهد که همگی ازهرات بیرون روند. عبدالله‌خان اُزبک به تحریک ملائی باخرزی که از قلعه گریخته نزد وی رفته بود، درخواست خان شاملو را نپذیرفت و برخلاف آداب و سنن سفیران او را در دهانۀ توپ گذاشت و به قلعه پرتاب کرد. علیقلی‌خان چون از مصالحه نا امید شد به قلعه‌داری ادامه داد و دوماه دیگرمقاومت کرد. سرانجام نگاهبان یکی ازبرج‌های قلعه، شب هنگام آن برج را به جمعی از سربازان دشمن سپرد. نگاهبانان سایر برج‌ها نیز از ناتوانی دست ازدفاع کشیدند و بدین طریق قلعۀ هرات به تصرف خان اُزبک درآمد. اما علیقلی‌خان و جمعی ازسران طائفۀ شاملو و افراد سپاه، به قلعۀ اختیارالدین،که ازآثارملوک غور و به منزلۀ ارگ شهربود،پناه بردند، وچون آذوقه وسائل دفاع کافی نداشتند، دو روز درآنجا به سختی پایداری کردند. علیقلی‌خان دراین مدت با فداکاری ودلیری فوق‌العاده ازقلعه دفاع کرد، به طوری که هشتاد زخم تیربرداشته بود. عاقبت عبدالله‌خان اُزبک به تصوراینکه محصوران قلعۀ اختیارالدین آذوقه واسلحۀ کافی دارند و مدت‌ها پایداری می‌توانند کرد، به علیقلی‌خان پیغام فرستاد که اگر قلعه را ترک گوید و آنچه دارد تسلیم کند،جان خود و اتباعش درامان خواهد بود. او اعتماد نداشت، ناچار با وزیرخود خواجه افضل و پسرخویش دورمیش خان، و ده تن از نامداران طایفۀ شاملو، از قلعه به زیر آمد. اُزبکان ایشان را به طرف باغ زاغان، بزرگ‌ترین باغ شهر، بردند. اتفاقاً آن‌روزعبدالله خان درحوالی شهر بشکار رفته بود و پسرش عبدالمؤمن‌خان با سران اُزبک درآن باغ به نشاط و باده‌گساری نشسته بود. وقتی که سرداران قزلباش نزدیک باغ رسیدند، اُزبکان شمشیرهای ایشان را، به بهانۀ اینکه با شمشیر به خدمت شاهزاده  نمی‌توان رفت، شمشیر را از خود دور کردند و چون وارد باغ شدند، جمعی دیگر بر تاج قزلباش و لباس آراستۀ ایشان درازکردند، ویکی از بزرگان سپاه اُزبک عمامه ازسرعلیقلی‌خان در‌ربود. غازی سلطان ازسران شاملو، از مشاهدۀ آن بی‌احترامی بی‌تاب شد و با خنجری که از موزه بیرون کشید، او را زخمی کرد. اُزبکان نیز از هر سوشمشیرها کشیدند و علیقلی‌خان را با همراهانش پاره پاره کردند(اواخرربیع الاول997). عبدالل‌خان چون از شکار بازآمد، ب آن پیش‌آمد تأسف خورد، ولی به فرمان او بقیۀ افراد طایفۀ شاملو و قزلباش را هم که درقلعه مانده ودرحدود سیصد تن بودند، بیرون آوردند. مردان را بی‌دریغ کشتند و زنان وکودکان را به اسیری گرفتند. گروهی ازمردم شهرهرات نیز به عنوان رافضی (پیروان حضرت علی وشیعه) بودن هلاک کردند. هنگامی‌که علیقلی‌خان از قلعۀ هرات دفاع می‌کرد، شاه عباس درقزوین به جای پدرنشسته و بسیار مایل بود که زود‌تر برای نجات او به خراسان رود. ولی مرشد قلی‌خان چون علاقۀ باطنی شاه  به خان شاملوآگاه بود، و می دانست که اگرقلعۀ هرات خلاص یابد بزرگ‌ترین رقیب وی خواهد شد، درلشکرکشی به خراسان مسامحه می‌کرد، تا آنکه قلعۀ هرات به دست اُزبکان افتاد و علیقلی‌خان کشته شد. شاه عباس هم که به علل گوناگون ازخان استاجلوآزرده‌خاطر بود، همین‌که در18ربیع الثانی 997ازسرنوشت علیقلی‌خان خبریافت، به انتقام خون وی درکشتن مرشد قلی‌خان مصمم شد و به شرحی که خواهد آمد، او را ازمیان برداشت. جسد علیقلی‌خان را دوسال بعد، به فرمان شاه عباس ازهرات به مشهد بردند و درآنجا به خاک سپردند.

 

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه