یکی از آنها که معتادم کرد
انتشار هفتهنامه «انرژی فردا» فرصتی شد برای دیدار و همکاری با احمد عربانی؛ یکیازآنهاییکه واژه «استاد» آنها را سزاست و اینپیشوند بر تنشان زار نمیزند. عربانی برای من و شاید بسیاریازهمنسلانم نامیستکه طعموبوی نوستالژی دارد. یکیازآنهاییکه ما را به خواندن مطبوعات معتاد کرد و ناخواسته ما را بهاینورطه انداخت. روی جلدهای «گلآقا» اغلب اثر دستان هنرمند او بود. نام حسن حبیبی و اغلب دولتمردان هاشمیرفسنجانی با کارتونهای او گره خورده است. هنوز وقتی نام مرحوم حبیبی میآید؛ خیلی قبلتراز عکس او، این پرترههای کارتونی اوست که در ذهن تصویر میشود. گویی معاون اول دولت هاشمی رفسنجانی، عکسی نداشت! عربانی مرا به «گلآقا» پیوند داد و «گلآقا» به سیاست؛ چه گناهان نابخشودنی که مرتکب نشدند! قبلازآنها اما استاد کارتونیست دیگری بود که مرا درهمان دوران دبستان به «طنز و کاریکاتور» پیوند داده بود و ازاینطریق، بعدها به «گلآقا»: جواد علیزاده. علیزاده باآنکه در ابتدای انقلاب از کارتونیستهای سیاسی کیهان بود و طرحهای انقلابی علیه آمریکا و جهان امپریالیسم میکشید؛ اما وقتی سنوسال ما به سرکشیدن به کیوسکهای مطبوعاتی رسید، دیگر از سیاست فاصله گرفته بود. دوران اسطورههای فوتبال بود: مارادونا، ماتیوس، گولیت، فان باستن، بوتراگوئنو و لینهکر. جامعه تازه داشت از جو انقلاب و جنگ بهسمت زندگی میرفت. ایران داشت پساز حدود یکدهه «مرگ بر»گفتن و نفی همه مناسبات بینالملل، نقطه اتصال و اشتراک با جهان را میجست. ورزش و فوتبال در دسترسترین نقطه اتصال بود؛ حتی در دسترستر از سینما. جواد علیزاده به شهود یا منطق، این حلقه اتصال را یافته بود. کتابچهای درآورد درباره جام جهانی ۸۶. گرچه درهمانهم، رگههای تعارض با مناسبات بینالملل و بهویژه غرب، پررنگ بود. مارادونا را بهخاطر گلزدن با دست، به انگلیس و مالیدن پوزه استعمار قدیم به خاک میستود؛ اما همزمان بابت قرارداد سنگین با ناپل ایتالیا و درآمد بالا با او مرزبندی میکرد. گویی اینپولها را حاصل استثمار ملل ضعیف میدید که به جیب ابرستارهای چون مارادونا میرود. تازه اینوضع مارادونا بود؛ ستارهای برآمده از کشوری تقریبا جهانسومی و بعدها معترض به وضع موجود که مصداق آن «مافیای فیفا» بود. علیزاده حتی درهمان دوران، پررنگشدن تلویزیون و ویدئو در زندگی ایرانیان را برنمیتافت. در روزگاری که «اوشین» مهمان نازنین شنبهشبهای ایرانیان بود و تلویزیونهای پاناسونیک و سونی ژاپن داشت جانشین تلویزیونهای کمدمانند بلر و وستینگهاوس میشد؛ علیزاده استعمار دیگری را کشف کرد: ژاپن! کتابچه دیگری اینبار درباره طنزهای تلویزیونی منتشر کرد با کارتونی که درآن، نشان میداد تلویزیون و ویدئو و ضبط صوت و سریال درحال پخش منازل ایرانیان همه Made In Japan است. کتابچههای گاهنامهای علیزاده که مرا معتاد کرده بود؛ مدتیبعد صورت مجله بهخود گرفت: «طنز و کاریکاتور» منتشر شد! اما هرچه بزرگتر میشدم؛ معلوم میشد مجلات علیزاده خیلی دستبهعصا هستند و در حاشیه تحولات خانه کردهاند. متن دست دیگری بود؛ کیومرث صابری با «گلآقا». دبیرستان که رفتم؛ بهتدریج خاطرخواه «گلآقا» شدم. قبلاز «دوکلمه حرف حساب»های گلآقایی، کارتونهای گلآقایی بود که دل و دیده ما را برد. عربانی مخدر چشمنواز و عقل از سرانداز را به جانمان انداخت. با عربانی بود که کرباسچی و زنگنه و کلانتری و غرضی و دیگردولتمردان هاشمی را شناختیم. حالا او بود که دلبری میکرد. «گلآقا» بود که به ما نشان میداد غیراز «استکبار جهانی» که همچنان باید مثل «غضنفر» مشت محکم بر دهانش کوفت؛ مشکلات و مسائل مملکت، دلایل دیگری هم دارد؛ دلایلیکه ناشیاز ناکارکردی دولت است. دولتمردانی که عربانی آنها را نشانمان میداد و «مشرجب» و «کمینه» و «شاغلام» دور از چشم یا در محضر گلآقایی، کنایهها حوالهشان میکردند. شاید با عربانی و فومنی و «گلآقا» بود که نسل ما دریافت اگر قرار است بهبود و تغییری در ایران رخ دهد؛ پیشازآنکه باید به دهان استکبار جهانی مشت بکوبیم، خودمان قدرتمند شویم و دراینمسیر (بهقول شاغلام) درکنار جوالدوزهایی که حواله آمریکا میکنیم، سوزنی هم به خودمان بزنیم. سوزنهاییکه همچنان داد و بیدادها و فریادهای طرف مقابل را به همراه میآورد و ما را که بهزعم خود درحال «طب سوزنی» بودیم و هستیم؛ سبیل دود داده و عصاخورده چشمبهراه تغییر و امیدوار به تدبیر نگاه میدارد. اینروزها که سعادت همکاری با عربانی را پیدا کردهام؛ تقریبا به سنوسالی هستم که او در نوجوانی نسل ما را مسحور و معتاد کارتونهایش میکرد. سبیل دودداده ما حالا کمکم به سپیدی میزند و تن عصاخوردهمان روبهضعف میانسالی میرود؛ اما هنوز دل و عقل ما در دام ماندگار گلآقاییست. «گلآقا» صاحب یک آبدارخانه نبود؛ مکتبخانهای داشت به بزرگی کل ایران. خیلی از نسل ما بیشازآنکه دانشآموز مدارس دولت باشیم، درسآموز مکتب او بودیم. درسهایی که فومنی و عربانی به نسل ما دادهاند؛ درس زندگی و بهویژه زندگی سیاسیست. درسهاییکه چون از نوجوانی در ذهن و ضمیر ما نشسته، با گذر زمان پاک نمیشود. حالا هرچه میخواهند سبیل دود دهند و عصا حوالهمان کنند!
محمدجواد روح/ خبرآنلاین