خودنویس
من اینروزا تنهای تنهام
همیشه خواب تو را میبینم
دنیا را با دستای تو میگیرم
من اینروزا جادهها را میبینم
کنار جاده بهانتظارت میشینم
مصطفی ارشد
کوتاه میشود درخت کاج
بهشکلِ جنون ضجه میزند خورشید
گاه و بیگاه که در فکر تو جا میمانم
بدان
من از فراز جهان بدون حنجره
بهضربِ شب سیاه
که نامم را خنجر میزند
فریاد میزنم
روز روشن
چه شیفتهوار
میپرستمت
مصطفی ممبینی