از اجرای «من موجودی احساساتی هستم؛ رازهای دختران جهان» پساز قریببه یکماه چهچیزی با شما مانده است؟
اینکار بهلحاظ حسی برایم کار دشواری بود. یکجورهایی بعدازاینشبها انگار نسبتبه موضوعات مطروحه در نمایش، حساس شدهام؛ بهطوریکه در اطرافم در جامعه وقتی رفتارهایی نامناسب را نسبتبهزنان میبینم، عصبی میشوم. دلم میخواهد مدام با دخترها درباره اینمضامین حرف بزنم.
فکر میکنید نمونههای ارائهشده ازسوی خانم ایو انسلر واقعیست یا اغراق شدهاند؟
اینکه میپرسید، سوال بعضیازمخاطبان بعداز تماشای کار نیز بود و میگفتند مگر میشود چنیناتفاقاتی رخ بدهد و آنها را بزرگنمایی میدانستند؛ حتی برای خودم وقتی اوایل که متن را میخواندم، اینسوال مطرح بود؛ اما زمانیکه در اینترنت جستوجو کردم و درباره مواردی همچون کودکان کار در چین یا حوادثی که در کنگو رخ میدهد، خواندم، دیدم که چه فجایعی در جهان درجریان است. نمونههای دمِدستی اینها را میتوان در اطرف خودمان هم دید؛ مگر کودک کار کم داریم؟ مسئله اینجاست که وجود چنینرویدادهایی در دنیای امروز و در جوامع مدرن، تاسفبار است.
اگر قرار بود نمایش یکنفره نبود و شما تنها نقش یکیازشخصیتها را بازی کنید، کدام کاراکتر را انتخاب میکردید؟
ترجیح خودم درآنشرایط همان کودک کار چینیست. بچههای پرتعدادی هرروز در جهان از دنیا میروند یا به اشکالِمختلف، مورد سوءِاستفاده قرار میگیرند. بچههاییکه در سیستمهای سرمایهداری مجبور به کارهای سخت و طولانی هستند و هیچ آینده و آرزویی برای خود نمیبینند. اساسا با کودک کار و شخصیت باربی در ایناپیزود، حس عجیبی پیدا کردم. نگاه کنید چقدر از زنها و دختران در رویای باربیشدن هستند و میخواهند با لاغرترشدن؛ بههرقیمتی یا انجام جراحیهای مختلف زیبایی، تغییر کنند. انگار آنها هم تحتِفرمان سیستم بزرگتری در پروسهای دردناک افتادهاند تا خودشان را به مفهوم زیباییای که جامعه تعریف کرده، نزدیک کنند. مسیریکه درآن میتواند اتفاقات بسیاری برایشان بیفتد و مورد بهرهکشیهای مختلفی قرار گیرند. درحالیکه لازم نیست الزاما باربی باشید تا پسندیده شوید یا در نگاهی انسانی، درست و عقلانی، اصلا چرا باید پسندیده شویم؟ هرکسی زندگی خودش را دارد و قرار نیست برای رضایت و خوشآمد دیگران، تغییر کنیم. مگر ما نباید برای خودمان زندگی کنیم؟ مگر ماهیت و شخصیت زن خوب و موفق، در پسندیدهشدن خلاصه میشود؟
این شخصیتها هریک اهمیت خود را بهلحاظ پرداخت دارند و اینطور نیست که بگوییم دغدغه یکیازآنها پررنگتر و اهمیت دردشان، بیشتر است؛ وقتی قرار شد همه آنها را بازی کنید، حس نکردید ممکن است، تداوم حسیتان بشکند و نقشی بههرعلتی از سایر نقشها بیشتر دیده شده یا نقشی بهعلت پرداخت ضعیفتر در بازی، قربانی سایر شخصیتها شود؟ بهعبارتی نگران نبودید بهخاطر تغییر سطح بازی شما، اهمیت موضوعی یکی یا تعدادی از شخصیتها کمرنگ بماند؟
راستش اینکار اساسا برای من کار سختی بود و فشار زیادی بهمن آورد. نمیدانم مخاطب چه برداشتی از تمام شخصیتها داشته اما بیشک هرکسی بسته به درون خودش یا تجربههایش، با یکی یا تعدادیازآنها فارغ از ملیتی که دارند، تنها بهواسطه موضوعیت دغدغهشان، احساسی از نزدیکی را داشته. اینها مسائلی جهانشمول هستند که در هر جغرافیایی رخ میدهند. دخترانی نمایش ما را دیدهاند و گفتهاند که با مثلا اپیزود قاهره و آن سبک زندگی امری و دستورهای محدودکننده، حس قرابت داشتهاند. کسی هم ممکن است موضوع آزار جنسی برایش پررنگتر باشد. من خودم هم همینطور شخصیتها را دیدم و حس میکنم کموبیش تلخی رویدادهایی که برآنها گذشته را درون خودم حس کردهام؛ پس، در ارائه آنها به خودم هم رجوع کردم. اگر نگاه کنید آنها را با یکلحن صحبت کردهام یا خیلی تفاوت ظاهری و بیرونی در بازیشان نگذاشتهام؛ چون هر هشت دختر میتوانستند و میتوانند که یکنفر باشند.
این موضوع در لباس هم هست. اینکه هشت شخصیت با یک لباس بازی شده مانند این است که اتفاقی که برای هریکازآنها رخ داده میتواند برای سایر شخصیتها هم پیش بیاید؛ مانند جملهای که در خود متن هم هست که باور اشتباه را دور بیندازید اگر فکر میکنید این ممکن است برای شما اتفاق نیفتد...
دقیقا همین است. بعضیها پرسیدهاند چرا سعی نکردی در هر اپیزود و هر مونولوگ، لباسی دیگر بهتن کنی. اما واقعیت این است، اگر شخصیت کودک کار در متن، یک دختر چینی درنظر گرفته شده بهاینمعنا نیست که در کشور دیگری اینمعضل وجود ندارد. یا دختری که ازدواج اجباری دارد؛ فقط مختص یک جغرافیای خاص نیست. همه آنها میتوانند جای هم، این رویدادهای ناگوار را تجربه کنند.
برای طرح ظاهری لباس، فکر کرده بودید؟
قصدمان ایننبود که برای ایندخترها عزاداری کنیم و بههمینعلت، لباس تیره را حذف کردیم. ممکن است با دیدن حال هریکازایندخترها احساس دلسوزی هم منتقل شود؛ اما قصد ما ارائه کاری برای دلسوزی و ترحم نبود؛ بلکه آگاهیرسانی درمورد حقایقی بوده که هست و باید به آنها توجه کرد. ضمن اینکه قرار بود نشان دهیم اینشخصیتها زندهاند و مابهازای بیرونی دارند؛ پس میتوانند لباسی با رنگ شاد بپوشند و اسپرت و رها دیده شوند؛ اما دلیلی نیست که دچار مخمصه نشوند. اینرنگبندی و طراحی کمک میکرد تا قدرتمندبودن اینشخصیتها را هم نشان دهیم. همه آنها سرشار از حس و البته با روحیهای مقاوم هستند. اینرا هم بگویم که لباسی را انتخاب کردیم که عمده دختران جوان و نوجوان در هر کشوری ممکن است بهتن کنند و دیگر منحصر به محدوده خاصی نمیشد.
فکر میکنید نمایشی بهسبک مونولوگ میتواند روشنگری کند یا اگر شیوهای داستانی مانند نمایشهای مرسومی که مخاطب اینروزها بهآن عادت کرده، برایش درنظر میگرفتید، موثرتر بود؟
اینکار چیزی شبیه ارائه یک مانیفست است و اساسا بهترینروش برای ارائه آثار انسلر، همینشیوه است. کمااینکه هدف گروه نمایشی اگزیت هم همین است؛ یعنی کارهاییکه برمبنای حضور بازیگر و صحنه میچرخد؛ نه آکسسوار و طراحی لباس آنچنانی و موسیقی و نور و... سبکیست که همهمان بهآن معتقدیم و دوستش داریم. من آناوایل که وارد عرصه نمایش شدم، همیشه حس میکردم که تئاتر باید زیبایی بصری داشته باشد؛ اما بعد دیدم که اصل نمایش، چیز دیگریست. حالا در کاری مانند رازهای دختران جهان، واقعا چهجایی برای زیبایی بصری میماند؟ اینهمه اتفاق و حس تلخی که در کار هست را کدام عنصر میتواند زیبا کند و ما قصدمان نمایش رنج اینآدمهاست؛ نه نمایش زیبایی بصری رنگ و نور و دکور و... مخاطب باید اینتلخی را ببیند. نمیشود در فضایی خوشرنگولعاب، به مفهوم درد رسید. بعضیها کامنت گذاشته بودند که خسته شدیم از نوع کار؛ موضوع این است که خستگی مخاطب در برابر رنجی که واقعیت ایندخترها به آنها پرداخته شده، اصلا کجا قرار میگیرد؟ دیگر بهنظرم بازار نمایش، از کارهای لوکس با دکورهای جذاب و... پرشده و زیاد هم درآنفضا کار ساختهاند. مهم در نمایش، ارتباط با تماشاچیست و افتادن آناتفاق که تلنگری به ذهنش بخورد.
بااینکه نمایش، پتانسیل مونوتونشدن را داشت و فاقد عناصر نمایشهای روتین بود؛ اما مخاطب را درگیر میکند و ازسمت تماشاچی پس زده نمیشود. جدای از متن درگیرکننده، شما و کارگردان چگونه اینمسیر دشوار را هدایت کردید؟
متن، قویست و بهخوبی میتواند تماشاگر را نگه دارد؛ اما نگاه درست آقای مهرداد خامنهای؛ کارگردان نمایش هم نقش مهمی داشته و البته منهم کوشیدم شیوه درستی برای اجرای بهتر پیدا کنم. شاید یکیازعواملِ موثر درایننکته که میگویید، به انتخاب من ازسوی کارگردان برمیگردد؛ شاید اگر دوست دیگری از گروهمان ایننمایش را بازی میکرد، اینحس را نداشت. منظورم توانایی بازی نیست؛ منظور پذیرش ازسوی مخاطب است. آقای خامنهای بهمن میگفت بهرغم خشونتی که در بازی داری؛ اما درنهایت، آرامشی در نگاه و چهرهات هست که نمیگذارد مخاطب با شنیدن مانیفستهای مداوم و امرکردن و تشرزدنهایت، تو را پس بزند. شاید اگر ایننقشها خشنتر بازی میشد یا آنها را مستندتر ارائه میدادیم، نمیتوانست ارتباط خوبی با مخاطب بگیرد. این، به کاریزمای بازیگر هم بازمیگردد. البته من نمیگویم که آنها را کاملا بینقص بازی کردم؛ اما طراحی بازی بهشکلیدیگر، شاید ایننتیجه را نداشت.
وقتی کار بهشما پیشنهاد شد، نترسیدید ممکن است بهخاطر نوع کار، مخاطب کمتری بهتماشای آن بنشیند یا درطولِاجرا خسته شود و بازخوردهای منفی بگیرید؟
چرا ترسیدم؛ اما نه بهاینخاطر. بههرحال میدانستم سبک کار طوری نیست که مخاطب گستردهای داشته باشد. من، بهخاطر تخمین تواناییام در درآوردن نقشها کمی مکث کردم و به آقای خامنهای گفتم اجازه میخواهم دربارهاش فکر کنم. وقتی متن را خواندم، حس کردم اندکی از تجربههای دخترها در خودم هست؛ پس میتوانم راحتتر آنرا درک و حفظ کنم. برایم مهم بود که قصد داریم چهچیزی را بیان کنیم. حتی اگر قرار بود 10 نفر بیایند و کار را ببینند؛ اما از میان آنها یکنفر هم حس کند باید تغییری مثبت در زندگیاش بدهد یا یکمرد حس کند چه رنجی را خواسته یا ناخواسته به زنی در جامعه تحمیل میکند، برایم کافی بود. فکر میکنم کارکردن بهاینشیوه و باایننگاه، ارزشش را دارد. دختران زیادی مورد آزار جنسی ازسوی اعضای خانواده یا فامیل قرار میگیرند؛ اما جرئت حرفزدن دربارهاش را ندارند. میخواستیم به آنها بگوییم که نترسید و حرف بزنید؛ شما مقصر نیستید و نباید ازاینمسئله خجالت بکشید. شخصی که آزار رسانده باید از عمل زشت خود خجالتزده باشد. دوست داشتیم مردیکه کار را میبیند، یاد خواهر، مادر یا همسرش بیفتد و اینکه چطور میشود جامعه سالمتری داشت. هدف ما اینبود که بگوییم خانم عزیز! اگر قربانی نگاه بد جامعه شدی، حرف بزن؛ نهاینکه با سکوت و پنهانکردن، قربانی مضاعف شوی. من از نگاه مخاطبان متوجه میشدم که اینپیامها و پالسها را گرفتهاند؛ حاضرم شرط ببندم!
سختترین مونولوگی که دراینکار داشتید، کدام بود؟
برای خودم مونولوگ دماغ. راستش اینموضوع که حتی خانوادهات چهره تو را بخواهند تغییر دهند تا مطلوبتر شوی، اعصابم را بههم میریزد. خانواده تنها جاییست که تو باید امنیت روانی لازم را داشته باشی. اگر آنها هم تو را طرد کنند و بگویند که با مثلا عمل بینی، چهره بهتری داری؛ انگار آنها هم تو را بیقیدوشرط پذیرا نیستند و این، دردناک است. من نمونههای زیای در آشنایانم دیدهام که بهزور میگویند بچهشان باید فلان عمل زیبایی را انجام دهد تا آینده بهتری داشته باشد؛ درحالیکه بااینحرفها و کنایهها کمکم او را به سکوت و نابودی میکشانند. شاید متوجه نشوید و درظاهر چیزی نباشد؛ اما اینفکر مدام در سر آن دختر خواهد بود. اینکه مدام به دختربچهای بگویید تو چاق هستی و کسی تو را نمیخواهد، ممکن است او را در 15سالگی آنقدر سرخورده کنید که برود بهسمت خودکشی. او را بهاین پرسش از خود میرسانیم که اصلا من چرا باید بااینظاهر در دنیا وجود و حضور داشته باشم؟ این، مرا عصبانی میکرد؛ اما در نمایش باید آنرا به شیوه دختری خونسرد و شوخ بازی میکردم؛ تناقضی از درون که برایم سخت بود.
فکر میکنید اگر قرار بود شما شخصیتی را بهاینموارد اضافه کنید، چه دغدغهای را مطرح میکردید؟
راستش متن خانم انسلر، روایت 22 دختر با 22 معضل است که من 10تای آنها را خواندم که درنهایت هشتمورد، مجوز اجرا گرفت؛ برایِهمین، نمیدانم کدام موارد بوده که بگویم خانم انسلر به آنها توجه نکرده است. اما درکل، شاید اگر به اینمورد اشاره نکرده بود، حتما آنرا اضافه میکردم که چرا زنان را براساس نژادشان هم مورد تبعیض قرار میدهند؟ فرض کنید زنی سفیدپوست درکنار زنی سیاهپوست؛ بیشک زن سفیدپوست از توجه و رفتارهای محترمانه بیشتری در اجتماع برخوردار خواهد بود؛ درحالیکه زن سیاهپوست، چنین نخواهد بود. اصلا نگاه کنید که چگونه بر پایه نژاد حتی میگویند که زنان فلانجغرافیا برای فلانشکل از بهرهکشی مناسب هستند. تبعیض نژادی همیشه دردناک است و درمورد زنان، دردناکتر.
شما خودتان بهنوعی با ریشه افغان در اقلیت قرار میگیرید. ازسویی، یکزن هستید و زنان بهرغم همه شعارهای حاکی از برابری جنسیت، همچنان نابرابری را تجربه میکنند؛ حالا با این عوامل محدودکننده، تا به اینجای راه را چقدر سخت جلو آمدهاید؟
راستش من تبعیضهای احمقانهتری را هم دیدهام. برایِمثال، بهشخصه، بنا بر معیارهای زیبایی شناختی جامعه، مشمول گروه دختران افغان اما زیبا میشوم؛ درحالیکه دوست من ممکن است بهخاطر نداشتن آنمعیارهای زیباییشناختی در جامعه، زیبا بهنظر نرسد و تنها یک دختر افغان محسوب شود. ایننوعنگاه تبعیضگونه، مرا خوشحال نمیکند؛ بلکه دردناک است. از دوران مدرسه تا همینامروز، همیشه این، چهره بوده که مهم بوده و گاهی فکر میکنم اگر چهرهام بهشکلیدیگر بود یا اندکتفاوتی از صورت امروزیام داشت، الان چه میکردم؟ آیا هنوز بازیگر بودم؟ اصلا کسی با من ارتباط برقرار میکرد؟ این وجهِتمایزقائلشدن، خوب نیست. دیالوگهایی مانند اینکه «وای چقدر زیبایی؛ اصلا به تو نمیآید که افغان باشی»؛ یعنی توجه به زیبایی تو درعینحال، نادیدهگرفتن نژادت؛ یعنی «تو» منهای «اصالت» و این، دردناک میشود. کاش دستکم در نسل امروزمان ایننگاهها اصلاح شده بود. مگر آدم از جاییکه درآن زندگی میکند، چه میخواهد؛ بهجز احترام، پذیرفتهشدن و امکان زیستن؟