• شماره 1803 -
  • ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۸ مرداد

نگرشی بر نظریه «تنهایی»

جست‌وجوی فردیت تحقق‌نیافته

مسلم خراسانی/بعد از بررسی و مطالعه آثار بی‌شمار نظری، هنری و حجم عظیم تبادل‌نظر و گفت‌وگو و همچنین تجربیات زیسته، می‌خواهم نظری را ابراز کنم که تقریباً با تمام دیدگاه‌های پیشین پیرامون مسئله «تنهایی» در تمایز است و آنها را تحت‌شعاع قرار می‌دهد. با طرح این پرسش که چرا کماکان «تنهایی» مسئله‌ای اساسی و مهم در تمام دوران‌ها و در پاره‌ای‌موارد مسئله‌ای رنج‌آور و معضلی لاینحل باقی مانده؟ به چنین پاسخی رسیدم: انسان، دراصل تنها نیست و برخلاف‌آنکه نشان می‌دهد و بیان می‌دارد که می‌خواهد از «تنهایی» و رنج‌های مرتبط‌باآن دور باشد، خواهان آن‌است‌که «تنهایی» را به‌دست آورد اما چون از دستیابی به آن ناتوان است و آن‌را غیرممکن و محال می‌یابد، خود را در سوگواری یک انزوای خودخواسته که غالباً با دورشدن از افراد و گزینش انزوای توأم با رنج است، فرومی‌برد و با دادن رنگی از تقدس و گاهی نمایش این رنج، مسئله را به‌گونه‌ای وارونه جلوه می‌دهد.

واقعیت تلخی‌ست یا شیرین؛ انسان به‌واسطه درجهان‌بودن هرچند خودش را درون جهان حل شده و آمیخته ببیند و ناخودآگاه حتی به آن فکر نکند، درون جهان و همراه و مواجه با یکدیگری قرار دارد؛ دیگری‌که هم از او جداست و هم با او آمیخته و همراه است. تعمیم و اشتراک فردیت خود با این دیگری، پذیرفته‌شدن و داشتن جهانی امن ازآنِ‌خود که گزند و آسیب و تضادی آن‌را تهدید نمی‌کند، به‌راستی ایده‌آلی‌ست که به‌درستی نمی‌توان گفت کِی بشر بتواند چنین جهان و «تنهایی» را تجربه کند؟ ما یکدیگر را ترک، رها و عدم ارتباط فیزیکی را انتخاب می‌کنیم؛ هرچندکه در خاطرات، ذهن و اندیشه‌های‌مان با تأثیراتی که از یکدیگر پذیرفته‌ایم، الزاماً این ارتباط‌ها به‌پایان نمی‌رسند. چیزی‌که در این دیدگاه ملموس است، برعکس آنچه که اغلب و تقریباً طی دوران‌های مختلف به آن پرداخته شده، این نیست که بشر تنهاست؛ بلکه او می‌خواهد تنها باشد اما نتوانسته است به چنین ایده‌آلی دست یابد. هرچندکه برای دوره‌های کوتاهی ازطریقِ تفاهم و همدردی یا با حذف و نادیده‌گرفتن و ترک دیگران در ظاهر آن‌را تجربه کرده اما تمایزها و تفاوت‌ها و دیگری ازمیان‌رفتنی نیست. هرچندکه دیالوگ، تفاهم، همدردی، توافق و پذیرش، امکان‌هایی هستند که همواره پیشِ‌روی فرد قرار داشته، دارند و خواهند داشت.

اندیشه‌های مختلف، به مسئله «تنهایی» از منظرهای گوناگون نگریسته‌اند و علاوه‌بر مصائب و درد و رنج‌های مرتبط‌باآن، مزایایی نیز برای آن درنظر گرفته‌اند و چه بسیار افرادی‌که آن‌را ستوده‌اند یا مثل بودایی‌ها خلوت آگاهانه شخصی را موجبات رشد و تکامل شخصیتی فرد و منشاء خلاقیت می‌دانند. به‌رغم تمام اینها اما باید اذعان کنم که به‌واسطه درجهان‌بودن، «تنهایی» برای انسان، امکان و امری محال و غیرممکن است.
با یک مثال، موضوع را پیش می‌گیریم و بسط می‌دهیم؛ فرض کنیم به میهمانی رفته‌ایم. در این میهمانی، افراد مختلفی با ذائقه‌های مختلف و نگرش‌های متفاوت حضور دارند. بعد از کمی چرخ‌زدن و خوردن نوشیدنی و گپ‌زدن متوجه می‌شویم که فضای آنجا و ذائقه میهمان‌ها، با خلق‌وخوی ما چندان سازگار نیست. اگر خیلی خوش‌اقبال باشیم، تعدادی از دوستان قدیمی را پیدا می‌کنیم و بعد از کمی این‌ور و آن‌ور رفتن، فرد یا افرادی را می‌یابیم که می‌توانیم با آنها گرم بگیریم و از گذران وقت خود لذت ببریم؛ وگرنه ممکن است از ناآشنایی مکان و فضا و حضور میان غریبه‌ها، به گوشه و کنجی برویم یا شاید حتی آنجا را ترک کنیم. در این مثال ساده، چنین استنباط می‌شود که فرد مذکور تنهاست و براثر این «تنهایی»، گوشه‌گیری را انتخاب می‌کند اما درواقع، او چون نمی‌تواند خود را با افراد حاضر یکی، یکپارچه و همخوان ببیند، ممکن است که این احساس ناخوشایند یا عدم‌رضایت را تجربه کند. درواقع، «تنهایی» زمانی معنا می‌یابد که فرد خود را با دیگران یکی و یکپارچه یا در تفاهم و یکرنگی نمی‌بیند؛ نوعی صلح، آرامش و رضایت خاطر درارتباط‌با چیزی‌که ما آن‌را به‌اصطلاح «دیگری» می‌نامیم.
ماهیت «تنهایی» به‌این‌صورت است که برایِ‌آنکه معنا یابد، حضورِ دیگری الزامی‌ست؛ چون ما اغلب خود را نسبت و درارتباط‌با چیز یا کسی تنها معرفی می‌کنیم. برای‌نمونه، باید فرد یا عده‌ای حضور داشته باشند که انگاره‌ها، علائق، خواسته‌ها و سایر وجوه رفتاری، زیستی و جهان‌بینی آنها با ما در تمایز باشد و البته این تمایز برای ما نامطلوب باشد یا به‌بیانی بهتر، از نگاه ما ناخوشایند باشد. با کمی دقت اما مشخص می‌شود که در موقعیت میهمانی، ما نه به‌لحاظِ جسمانی در کنار افراد دیگر و نه به‌لحاظِ فکری، «تنهایی» را تجربه نمی‌کنیم. از نگاه مؤلف، انسان تنها، نه به‌لحاظِ فیزیکی و نه به‌لحاظِ روانی معنا نداشته و امکان وجود ندارد. اولی با درجهان‌بودن و دومی با دیالوگ درونی با خود، نقض می‌شود. معمولاً افراد، «تنهایی» را درارتباط‌با طبیعت انسانی و انسان‌ها به‌عنوانِ بخشی از جهان که ظاهراً اراده و قدرت تعقل و عمل‌گرایی بیشتری نسبت به سایر موجودات دارند، تعریف می‌کنند. مثلاً، افراد با حیوانات خانگی و طبیعت کمتر خود را تنها معرفی می‌کنند و اغلب چنین گفته یا دیده می‌شود که  برای التیام «تنهایی» و پرکردن «تنهایی» خود، به‌سمتِ آنها کشیده می‌شوند اما درواقع، آنها با این انتخاب، آگاهانه یا ناآگاهانه شرایطی را فراهم می‌آورند که بتوانند «تنهایی» را تجربه کنند؛ یعنی در موقعیت و فضایی باشند که ارتباط و پیوند آنها با دیگری، احساس یکی‌بودن با دیگری که در اینجا حیوان یا طبیعت گیاهی و حیوانی‌ست، خدشه‌دار نشود.
اگر «تنهایی» را تنها درارتباط‌با هستی و طبیعت انسانی نگاه کنیم و مکان و به‌بیانی دقیق‌تر، جهان را به‌حساب نیاوریم، می‌توان گفت که فرد با دورشدن از افراد یا طردشدن توسط دیگران حداقل به‌لحاظِ فیزیکی تنها و تک می‌شود اما در اینجا نیز درکنارِ دیالوگ درونی با خود، حضور خاطرات، اندیشه‌ها و تأثیرات دیگران در ما که خودآگاه و ناخودآگاه در ما ادامه پیدا می‌کنند، ناقض «تنهایی» ما هستند. همچنین باید به این موضوع توجه کرد که فرد آگاهانه یا ناآگاهانه براساس منافع مادی و غیرمادی خود همواره درحالِ‌انتخاب است و در انتخاب فرد، همواره با «دو» رودرروست و این دوگانگی، در ذهنش او را همراهی می‌کند. فرد، هنگامی‌که نمی‌تواند پیوند و همرنگی و فردیتش را موردِقبول و پسند ببیند، چون افکار، کنش‌ها و شرایط را در تضاد یا ناهماهنگ با جهان و کنش‌های خود می‌بیند، خود را تنها معرفی می‌کند؛ درصورتی‌که درواقع به‌هیچ‌وجه تنها نیست و حضور تنوع‌ها، تضادها و تمایزها در رفتار، گفتار و اندیشه‌های افراد و جهان پیرامون او این موضوع را تائید می‌کند اما چون فردیت یا هویت فردی‌اش را درمعرضِ‌آسیب و گزند می‌بیند، احساس ناخوشایندی را تجربه می‌کند که از آن تعبیر به «تنهابودن» یا «تنهایی» می‌کند. درواقع، دورشدن او یا برگزیدن انزوا نه از سر «تنهایی»؛ بلکه به‌خاطرِ این‌است‌که نمی‌تواند تنها باشد و برای رسیدن به «تنهایی»ست که دست به چنین اقدامی می‌زند. جست‌وجوی افرادی‌که کنار آنها آرامش و اعتماد داریم، می‌تواند مؤید این موضوع باشد. آنها «تنهایی» ما را تضمین می‌کنند؛ چراکه با ما به‌نوعی وحدت می‌رسند. البته این‌گونه نیست که یکپارچگی ما با آنها به‌گونه‌ای تمام‌وکمال صورت پذیرد و با آنها به‌لحاظِ ذهنی و فیزیکی به‌طورِکامل یکی شویم اما تا حدود زیادی با آنها این احساس را و البته نوعی تفاهم، توافق، همدردی و همدلی نسبی را تجربه می‌کنیم. تجربه نشان می‌دهد که افراد برای دوره‌های کوتاه زمانی، این وحدت یا «تنهایی» را با یکدیگر تجربه می‌کنند و به‌محضِ ظهور تفاوت‌ها و اختلافِ‌نظرها، این وحدت نسبی را خدشه‌دار یافته و ارتباط‌ها را ترک کرده و خاتمه می‌دهند.
«تنهایی» - طرد  و حذف دیگری - تحقق و تثبیت فردیت
اینجا، موضوع و پرسش دیگری مطرح است؛ اینکه آیا در مواردی که فرد توسط دیگران آگاهانه یا ناآگاهانه طرد شده و کنار گذاشته می‌شود، بازهم تنها نیست؟ این مورد را با دو مثال که دارای لایه‌های تحلیلی متعدد است، به‌اختصار بررسی می‌کنیم:
فردی، در دستِ افرادی گرفتار یا اسیر شده است و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفته اما هم‌رزمان یا دوستان او به‌هردلیلی، از انجام کاری برای نجات او سر باز می‌زنند. آیا در اینجا که ظاهراً اراده خود او دراین‌شرایط دخیل نیست، بازهم «تنهایی» معنا ندارد؟ هرچندکه در این واقعیت تلخ ممکن است فرد گرفتار، جان خود را از دست دهد؛ بااین‌حال باز او تنها نیست و افرادی‌که او را در بند نگه داشته‌اند، با تمام تمایزهای‌شان او را از «تنهایی» درمی‌آورند. در اینجا توسط دوستان فرد گرفتار کنشی به‌معنایِ طرد و رهاکردن صورت پذیرفته که به‌گونه‌ای غیرمستقیم یا مستقیم، مرتبط با منافع و مقاصد آنهاست. در یک رابطه اجتماعی میان دو همکار یا دوست نیز ممکن است تفاوت‌ها و اختلاف‌نظرهای اخلاقی و فکری، آنها را آگاهانه یا ناآگاهانه به دورشدن و جداشدن یا ترک یکدیگر سوق دهد.
در بطن این دو رویداد، مستقیم یا غیرمستقیم با مفاهیمی همچون انتخاب، منافع و درعینِ‌حال نوعی بی‌رحمی و خشونت و مفاهیم اخلاقی نیز مواجه هستیم. در اینجا گویی «تنهایی»، به فرد اسیر یا یکی از دو همکار یا دوست تحمیل می‌شود اما باید پذیرفت که چه در این دو موقعیت خاص و چه در موقعیت‌های دیگر، اغلب افراد براساسِ منافع و مقاصد موردِنظر خود دست به انتخاب می‌زنند. ممکن است که اقدام برای نجات این فرد را عملی شایسته بدانیم یا تحمل رفتارها و نگرش‌های دوست یا همکار خود را تحمل کرده و نادیده بگیریم اما در هریک از این موارد، افرادی‌که خود دست به این‌کار می‌زنند، مورد آسیب یا صدمه قرار گیرند. اغلب ممکن است که درموردِ رابطه دو همکار ازآنجاکه آسیب فیزیکی چندانی به یکدیگر نمی‌رسانند، این اتفاق، امری طبیعی‌تر و پذیرفتنی‌تر قلمداد شود؛ چراکه آنها این امکان را دارند که با تغییر نگرش و نگاه خود رابطه مخدوش را ترمیم کنند و بعدازآن توسط دیگری پذیرفته شوند؛ درغیراین‌صورت، شاید فرد دیگری را که با آنها هماهنگی بیشتری دارد، به‌جایِ دوست یا همکار برگزینند یا اینکه برای همیشه از پذیرش هر دوست یا همکاری سر باز بزنند؛ چراکه بالاخره روزی ممکن است با او اختلافِ‌نظر پیدا کنند و «تنهایی» و فردیت آنها را خدشه‌دار کند. درموردِ فرد اسیر نیز این امکان هست که طرفین به‌نوعی تفاهم و توافق دست یابند اما ممکن است توافق فرد اسیر با کسانی‌که او را در بند کرده‌اند، غیراخلاقی قلمداد شود؛ همان‌طورکه عدم اقدام برای نجات او توسط دوستانش می‌تواند غیراخلاقی قلمداد شود. ازطرفی، حتی ممکن است کسانی‌که او را اسیر کرده‌اند، برای همراه‌کردن فرد اسیر با خود، تغییر نگرش‌های او و رساندن او به‌نوعی وحدت و یکپارچگی با خود، او را تا حد مرگ آزار دهند یا حتی از پای دربیاورند.
در بطن این دو رویداد به‌ظاهر متفاوت، کم‌وبیش عمل واحدی شکل می‌گیرد. هرچندکه یکی به‌دلیلِ تبعیت‌های فیزیکی واضح، ممکن است که بسیار بی‌رحمانه به‌نظر برسد و دیگری به‌خاطرِ ظاهر اجتماعی‌ترش، طبیعی و بدیهی قلمداد شود اما چاره در هردو مثال نوعی تفاهم، همدردی و توافق است. شاید اغلب برای برقراری نوعی یکدستی و هماهنگی یا تجربه احساس «تنهایی»، تسلیم‌شدن دیگری و پذیرفتن و پذیرفته‌شدن توسط دیگری را انتظار می‌کشیم؛ ازاین‌رو، در روابط متداول اجتماعی به‌کرات با طرد و رهاکردن و نادیده‌گرفتن و نادیده‌گرفته‌شدن مواجه هستیم؛ چراکه دیگری را با منافع، نگرش و جهان‌بینی خود ناهمخوان می‌بینیم و به‌عنوانِ خطری برای یکپارچگی، «تنهایی» و هویت فردی خود قلمداد می‌کنیم. اینکه فرد خود را از جمع دور کند یا دیگری را ناخواسته یا خواسته از خود براند، نوعی خشونت در خود نهفته دارد که درعینِ‌حال مرتبط با نظریه انتخاب برای رسیدن به مطلوب موردِنظر است. فرد می‌کوشد تا در رسیدن به «تنهایی» و داشتن تجربه وحدت و یکپارچگی خدشه‌ناپذیر و بی‌گزندی رابطه و شرایطی را داشته باشد که خود را تنها، یکپارچه و در وحدت و هماهنگی با افراد و جهان پیرامون خود ببیند و اغلب درصورت میسر نشدن این ایده‌آل، آگاهانه یا ناآگاهانه اقدام به نادیده‌گرفتن، کنارگذاشتن یا حذف دیگری می‌کند.
اغلب افراد ممکن است که تغییر نگرش‌های خود را با دیدی منفی موردِتوجه قرار دهند و با تعابیر و اصطلاحاتی همچون «هم‌رنگ جماعت شدن» از آن یاد کنند که فرد برای بادیگران‌بودن، باورها و نگرش‌هایی را که باور ندارد، بپذیرد. به‌خاطرِ‌همین، تنهاماندن را از همراه‌بودن با افرادی‌که از نگاه او باورها و نظام ارزش‌گذاری اشتباهی دارند، برگزیند یا مثل فرد اسیر، مرگ را به‌همراه و یکپارچه‌شدن با کسانی‌که او را به‌اسارت گرفته‌اند، ترجیح دهد. سمپاتی، همدردی و رسیدن به‌نوعی تفاهم و توافق می‌تواند به‌وجودآورنده ارتباط مطلوب یا همان «تنهایی» باشد که فردیت و یکپارچگی ما را تضمین می‌کند. بی‌شک گفت‌وگو، تفاهم، پذیرش و توافق میان جهان انسانی و غیرانسانی می‌تواند در نیل به حس «تنهایی» که ناخودآگاه یا خودآگاه در جست‌وجویش هستیم، ما را یاری دهد اما اغلب افراد با طبیعت به‌اصطلاح غیرانسانی همچون گیاهان و حیوانات اهلی که موضعی کم‌وبیش خنثی نسبت به او دارند، گشودگی و پذیرش بیشتری نشان می‌دهد.
«تنهایی» – خلوت خودخواسته
فرض این‌است‌که فرد وقتی با خود خلوت می‌کند، درواقع به نوعی تعادل، صلح، آرامش و یکدستی درونی می‌رسد و «تنهایی»اش را بازمی‌یابد یا ازطریقِ ژرف‌نگری در خود و جهان پیرامون و کشف توانایی‌های خود، نیرویی سازنده و پویا را در خود جاری می‌سازد اما باید پذیرفت درعینِ‌حال فردی‌که از دیگران به‌لحاظِ فیزیکی دور شده، ازطریقِ دیالوگ درونی و اندیشه نیز می‌تواند باز عدم«تنهایی» را تجربه کند و آن حس صلح و آرامش درونی و ذهنی را از دست دهد. فرد، بعدازاین تجربه و ترمیم یکپارچگی خود ممکن است دوباره به‌سمت جمع آمده تا نیازهای درونی و جسمانی خود که ازطریقِ حضور دیگری تحقق می‌یابد را مرتفع سازد و دوباره «تنهایی»اش را آسیب دیده ببیند و برای ترمیم دوباره آن، آگاهانه یا ناآگاهانه چرخه رفتن به خلوت و بازگشت به جمع را بارها و بارها تکرار کند اما اگر بداند که او نه در خلوت شخصی و نه در میان افراد نمی‌تواند «تنهایی» مطلق را تجربه کند، به گونه‌ای دیگر عمل خواهد کرد.

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه