کد خبر:
180297
| تاریخ مخابره:
۱۴۰۰ چهارشنبه ۵ خرداد -
07:17
نگاهی به وضعیت انسان ایرانی در جامعه مصرفی
من مصرف میکنم؛ پس بلعیده میشوم
ما در دنیایی زندگی میکنیم که بیشتر از تولید، مصرف تعیینکننده آن است. هرروز وقتی صبح از خواب بیدار میشویم با روشنکردن موبایلمان قبل از هر ارتباطی، پیامهای تبلیغاتی هجمه عظیمی را بر ذهن، فکر و احساس ما آغاز میکنند. اینروند با ورود به شبکههای اجتماعی ادامه پیدا میکند و وقتی در فرصتی تلویزیون را روشن میکنیم نیز این تبلیغات است که از درودیوار سلیقه ما بالا میرود و ما را تشویق به خریدن میکند. مصرف یکی از مقولههای دنیای مدرن است که در زندگی روزمره همه انسانهای کره زمین بهچشم میخورد. حتی در منفعلترین و دورافتادهترین جوامع امروزه اشکالی از مصرف بهچشم میخورد. درمجموع سیالیت و تحولات عظیم دنیای مدرن باعث شده تا هر کس هویت خود را در فضای مصرفی تعیین و معنا نماید. بهعبارتدیگر ازیکسو، جذابیتهای ناشی از دراختیارگرفتن، مالکیت کالاها و تغییرات پیدرپی پدیدههای فرهنگی و اجتماعی که ما با آن سروکار داریم ازسویدیگر تولید سازی نیازها بهشکل انبوه، اینشرایط را بهوجود میآورد. لازم است بدانیم، مصرف در فضای امروزی دراثر تعامل و برخورد کالاها با حواس پنجگانه انسان محقق میشود؛ یعنی کافی است که فردی تبلیغات کالایی ر ا بر روی بیلبورد ببیند. یا در فروشگاهی کالایی را در دست بگیرد و آنرا لمس کند. دراینجا، همهچیز ممکن است در عرض کمتر از یکدقیقه بهوقوع بپیوندد و او انتخابی کند که انتخاب واقعی او نیست. درواقع تبلیغات، مدگرایی و سلیقهسازی باعث شده است که کنشگران اجتماعی انتخابهایی را انجام دهند که بعد از خرید یک کالا آنها را دچار تردید، شک و پشیمانی میکنند. این پشیمانی زمانی اوج میگیرد که فرد بانگاهیبه میزان کمشدن پول از حسابهای بانکی و کارتیاش آنرا احساس میکند. به این تعبیر مصرف صرفاً در فضای خرید کالاها صورت نمیگیرد، بلکه وقتی فردی در فضای فرهنگی و هویتی مصرفشدگی قرار میگیرد بهنوعی در دام آن گرفتار میشود. بهعنوانمثال امروزه، خرید از هاپیرمارکتها و فروشگاههای بزرگ بهگونهای همهچیز را هدایت و طراحی میکند که کنشگر راهی جز انتخاب و پرداخت پول فراتر از میزان نیازهایش برای کالاهای لوکس و متنوع پیدا میکند. دراینجا باید به اینموضوع اشاره کرد که ازنظر کارل مارکس انسان در فرایند کار دچار بیاقتداری میشود. بیاقتداری یعنی اینکه فرد کاری را که انجام میدهد براساس طراحی عقلانی خویش نبوده بلکه براثر سیطرهٔ نظام اجتماعی و قراردادهای اجتماعی کاری را انجام میدهد. دراینحالت هویت فرد در فضای مصرف بهگونهای رقم میخورد که او نمیتواند به سؤالهای اساسی درخصوص زندگی خویش پاسخ دهد. مثلاً او نمیداند که کالایی را که هماکنون از یک فروشگاه بزرگ خریداری کرده است به چه دلیل خریده است و حتی نمیداند که قرار است این کالا در چهزمانی مصرف کند. درواقع دراینجا فرد خودکار کاری را انجام میدهد که از حوزه قدرت و اقتدار او خارج است. ازنظر مارکس انسان بهدلیل آنکه هنوز آگاهی در او شکل نگرفته توان تشخیص دقیق اقدامات و کنشهای خود را ندارد. جورج زیمل نیز معتقد است «در جامعه سرمایهداری پول نقش بسیار پررنگی دارد. اگرچه پول به انسان قدرت میدهد که در مناسبات اجتماعی نقش پررنگی ایفاء کند اما ازسویدیگر تأثیر پول باعث نوعی زندانی کردن انسان در چارچوب فرایند عینی ساخت جامعه میشود. درواقع پول میانجی دادوستد و مصرف بیشتر کنشگر بهحساب میآید. پس او وقتیکه مصرف میکند و با پرداخت پول بیشتر برخلاف تصور راحتی و آسایش و امنیت را برای خود بهارمغان نمیآورد بلکه دچار نوعی فرسودگی، بیعملی و شیوارگی میشود». پاپ فرانسیس اشاره جالبی به فرایند کار دراثر مصرف دارد و معتقد است که مردم اینروزها بیشتر و بیشتر روزهای یکشنبه به سرکار میروند (در کشورهای اروپایی روزهای یکشنبه تعطیل است) آنهم بهایندلیلکه رقابت تحمیلی ازسوی جامعه مصرفی آنها را بیشتر به کارکردن مجبور میسازد. درواقع فرد مجبور است بیشتر کار کند تا بیشتر پول درآورده و بیشتر از همیشه بتواند در فضای مصرف غوطهور شود. ایوان ایلیچ نیز معتقد است: «که در جامعه مصرفی دو نوع برده وجود دارد: الف- زندانیان معتاد ب- زندانیان ناشی از حسادت»(Quopemaster.org,2021).
دراینجا مقصود از حسادت همان قوهٔ هنجاری است که جامعه مصرفی را بهرقابت وامیدارد. بهعبارتدیگر بخشی از کنش شهروندان در چنین جامعهای پاسخگویی به نیازهایی است که دراثر رقابت بین شهروندان با یکدیگر پدید میآید. وقتی کسی اتومبیلی لوکس و گرانقیمت را خریداری میکند عده زیادی در فامیل، اقوام و آشنایان ممکن است فقط بهخاطر حسادت بهرقابت با او بپردازند و در فضایی ناسالم بهلحاظ کاری و اقتصادی قرار گیرند تا ناکامیها و عقده حقارتشان را جبران کنند. در چنین فضایی کنشگری که نتواند پلههای ترقی را بهطور مشروط در جامعه طی نماید بهروشهای نامشروع روی میآورد. برهمیناساس است که در جامعه اشکال گوناگونی از فسادهای اقتصادی و مالی شکل میگیرد. درواقع ارتباطی مستقیمی بین مدل زندگی انسانها و نوع نگرششان به مفاهیم اخلاقی وجود دارد. اخلاق را نمیتوان بدون کار و زندگی افراد معنا کرد، در دوران جنگ سرد و درزمانیکه اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت بین دو قطب آمریکا و شوروی رقابت در حوزههای گوناگون درجریان بود. بهعنوانمثال آنها تلاش میکردند تعداد کارخانهها و نظام تولیدی خود را نسبت به رقبا رشد دهند. بهخصوص در نظام شوروی علیرغم وجود بسیاری از مشکلات و نقدهایی که به آن وارد است، درزمینهٔ مصرف الگو کمتر مصرفکردن و به مصداقهای فرهنگی توجهکردن یک اولویت بود. براین مبنا نظام شوروی مزیت رشد و توسعه خود را در سه زمینه گسترش داده بود:
الف- درزمینهٔ هنر و فرهنگ بهویژه در رشتههایی مثل سینما، تئاتر، اپرا، نقاشی، مجسمهسازی و ... همچنین درزمینهٔ ادبیات و شعر تحرک صعودی در جامعه احساس میشد.
ب- توجه به زمینههای ورزشی و رشد دراینزمینه برای آنکه بتوان در جهان نمادهای مناسبی از این نظام را ارائه داد.
ج- توجه به زمینههای نظامی، فنی و زمینههای علمی در حوزه فضانوردی.
درمجموع در چنین فضایی (مصرف کالای کمتر، ارزشی زیستن) باعث میشود، فرهنگ ذهنی بر فرهنگ عینی غلبه کند و فرد ملزم میشود تا خود را در حوزههای تفکر و اندیشه رشد دهد. البته آن نظام همانطورکه اشاره شد مشکلات خاص خود را داشت مثلاً بهدلیل عدم وجود آزادیهای فردی یا خودسانسوری و عدمشفافیت و اقتدارگرایی از بالا به پایین، باعث شد تا نتواند در قرن بیستویکم بقای خود را حفظ کند، اما فضای قرن بیستم علیرغم جنگ سرد نسبت به قرن بیستویک فضای کمتر رقابتی و بیشتر مصالحه و انسانگرایی بود، بههمانمیزان کمتر کنشگران را به مصرف انبوه سوق میداد. حتی بهنوعی درک عاشقانه انسان درآندوران بیشتر از امروز بوده است. مصرفزدگی باعث میشود همانطورکه هربرت مارکوزه میگوید: انسانی تکساحتی بروز و ظهور کند. انسانیکه همه ابعادش رشد نکرده و فقط وجود خویش را در حوزههای منافع مادی جستجو میکند. اگرچه در دنیای امروز وضع اقتصادی بسیاری از کشورها از گذشته بهتر شده است اما قدرت معنایابی و معناکاوی برای آنها بهمرور از بین رفته است. در نظام سرمایهداری طبقات پایین که عموماً امکان زندگی سالم و مناسب را ندارند، اما طبقه متوسط و بالا نیز بهدلیل آنکه راه تکامل خود را در هماهنگی با ماشین مصرف میبینند، باعث شده تا با فراموشی نیازهای اصیل خود به نیازهای ثانویه و تجملی روی آورند. درواقع آنها در نظام سرمایهداری آزاد هستند. آزادی قدرت انتخاب آنها را گسترش بخشیده اما این گسترش انتخاب باعث تبدیلشدن آنها به کالا شده است. در فضای تکساحتی ازنظر مارکوزه همهچیز یکبعدی و تقلیلگرایانه جلوه میکند. حتی تولید آثار هنری جنبههای تکساحتی و تکبعدی یافته است و هرکسکه بیشتر مصرف میکند، بیشتر در فضای بیگانگی و جدایی از خویش قرار میگیرد. ما ساحت معنوی و معنایی خود را فراموش کردهایم. این همان ساحتی است که در نگاه و اندیشهٔ فرهیختگان ایرانی مثل مولانا، حافظ، فردوسی و ... وجود دارد. اگر انسان نتواند با تکنولوژی آگاهانه برخورد کند زندگیاش با تهدیدهای جدی مواجه میشود و دراینصورت نیروهای سرمایهداری و پول بر تفکر و هویت او غلبه خواهد کرد و او به فردی تبدیل میشود که باید از میان صدها شبکه تلویزیونی برنامهای نخنما و کممایه را انتخاب کند و آنرا مصرف نماید. دراینجا الگوی مصرفی قالب چرخش در میان هزاران انتخابی است که به ما پیشنهاد میشود اما چون منطق و عقلانیت زندگی روزمره بر عقلانیت آگاهانه غلبه دارد، او نمیتواند راه خود را بیابد. زندگی در جامعه مصرفی به ما یاد میدهد که بیشتر به اظهارات و نظرات رسمی رسانهای توجه کنیم و نقش خودمان را روزبهروز کمرنگتر و کممایهتر نماییم. این انفعال و عدم تلاش برای رشد و شکوفایی درونی باعث ایجاد اختلالهای روانی و گسترش اشکال گوناگون افسردگی، اضطرابها و مصرف بیشازحد داروهایی درراستای تعادل روان با جسم میشود. نظام سرمایهداری میتواند ایدههای خلاق افراد را با مصرف انبوه مبادله نماید و شخص را بهعنوان فاعل اثرگذار به یک محصول مبدل سازد. محصولی که با سایر کالاها مبادله میشود. این همانچیزی است که چارلی چاپلین در عصر جدید آنرا نشان میدهد. انسانیکه بهدلیل کار بیشازحد و سروکار داشتن با پیچ و مهرهها در فضای شهر نیز همهچیز را پیچ و مهره میبیند. او دچار ازخودبیگانگی شده، شهرهای بزرگ و زیبا، با امکانات تکنولوژی رفاهی فراوان، رستورانهایی با غذاهای رنگارنگ و متنوع همه درانتظار ماست؛ اما آنچه امروز کمبود آن احساس میشود انسان خودشکوفا است که میداند هدف از زندگی او چیست، در چه مسیری باید گام بردارد و اینروند او را به کجا خواهد رساند.
مهرداد ناظری / جامعهشناس و استاد دانشگاه