خودنویس
بارالها! با نسیم محبت و احسان تو در آغوش پاک و پرمهر «مادر» پرورش یافتیم؛ که وجود مقدسشان همچون خورشید صبحگاهی، روشنیبخش زندگی ما بوده ... بارالها! تو بهتر میدانی که مادران فداکار مهربان با دلی سرشار از ایمان و پاهایی محکم و استوار و دستهایی قدرتمند و توانا در سختترین و دشوارترین پیشآمدهای ناگوار زندگی نجاتبخش وجود ما بودهاند.
مادر! مربی مکتب عشق و وفا
قلب تو از تمام معابد و مساجد جهان مقدستر است و تو سرچشمه نوازش و محبتی.
مادر! هنرآموز زندگی؛ قلمم از نگارش شکوه تو ناتوان است و هزاران شمع در ستایش تو اندک.
بارالها! دست به دعا برمیدارم و از تو میخواهم مادران سرزمینم را در پناه خودت سالم و سرفراز داری و به ما توفیق دهی «مادر» را بیشتر از هروقت دیگری دوست بداریم و دستبوسشان باشیم. مادران سرزمینم فروغتان تا انتهای زمان جاوید و روزتان تا پایان روزگار مبارک
سهیلا بایرامی
من انتخاب کردهام دوستت داشته باشم.
سرد باشی، دوستت داشته باشم
کم باشی، دوستت داشته باشم
بد باشی، دوستت داشته باشم
من و قلبم
من و چشمانم
سوگند خوردهایم به عشقت!
آمار روزهایی که رفتهای از دستم دررفته است،
بعد رفتنت هیچچیز نمیگویم.
تو را سپردم به روزهای سرشار از دلتنگی
دلم پیش تو اسیر است و اسیر است.
بهقول شاعر
رفتن تو دلانگیزتر از آمدن دیگریست.
آتنا سرخه
بر کدامین حواس؟
جستوجو کنم تو را
در چشم صبح
یا نگاه غروب
چندبعدی احساسی
در کورترین نقطهی قلب
و من تجسم یک عشق بیانتها را
با تو و دستهایت حس میکنم
کنار باغی از یاسهای وحشی
تو پرندهای با ژکوندترین لبخند
میان شاخسار شعرم
واژههای وارونهی دوستتدارمی لایلای غزلها
از ارتفاع عاشقانهها
تا خالی نبودنت
نقطهای سر خط است
به فاصلهی فرسنگها
صامتی مصوت و
قافیهترین ردیف بیتها
«در معاشرت کدام رگ؟»
میزند نبض اضطراب
که مرا لبریز ابهام
در حوضچهی تردید
خیس و
من تو را با ژرفترین بوسه
شیرین کام
آنچنان در افکارم غرقی
که قایقیترین ثانیهها را نمیبینم
تو کلمات عریان خاطرهای
بر حجمهی خاطرم.
یک حرف و دو حرفی
در دیماه انتظار و
دستنیافتنیترین آرزوی زمستانم
که تنپوش بهمنماه کردهام
زینب ساعدی (س . شاپرک)