ماجرای طبیعت
طبیعت خود بهتنهایی معنای واقعی زندگی را دارد. از چه بگویم؟ درختان استوار و تنومندش یا هوای سالم و پاکش. هنگامیکه در طبیعت پا میگذاری بهترین لحظات عمرت را تجربه میکنی. گرچه در گوشهگوشه طبیعت داستانهای زیادی وجود دارد؛ اما نمیتوانم همه را بگویم؛ زیرا نه علم کافی دارم، نه هزارانسال زمان برای نوشتن داستان طبیعت. گوشهای از داستانش این است؛ درههای شگفتانگیز، رودخانهها، کوهها و اما گلها؛ انواع گلهای مختلف در طبیعت وجود دارد که تو را جذب خود میکند. وقتی پروانهها روی گلها مینشیند، به گلها بنگر و گوش کن که به تو چه میگویند. نگاه کن به هرآنچه میشکفد. گویا نفس طبیعت بزرگتر میشود؛ اما انسانها درحال قطع درختان هستند برای ساخت کاغذ، مداد یا چیزهای دیگر. درحال کمکردن نفس طبیعت هستند. عدهای دیگر هم که در طبیعت آشغال میریزند و از او مواظبت نمیکنند؛ اما بعضی نیز از طبیعت دفاع میکنند که یاران طبیعت هستند. اگر طبیعتی نباشد، خیلی چیزها ازبینمیرود؛ آیا تنفس انسان نیز سخت میشود؟ حیوانات که دیگر زبانم گویا نیست. یادمان باشد طبیعت درخطر است و بهکمک همه ما نیازمند است. گرچه زبانش را نمیدانیم؛ اما به او کمک کنیم و از او مراقبت کنیم. ساکنانش هستیم؛ پس اعتماد او را جلب کنیم. با او صلح کنیم تا درکنارهم زندگی خوبی را فراهم سازیم.
ماهور خسروی/ ششم دبستان نیلوفران/ شهرستان تربتجام