بررسی نوروز از زاویه جامعهشناسی روانکاوانه
نوروز؛ پیدایی انسانی خواستار تحقق خود
مهرداد ناظری
بدون شک برای شناخته هر جامعهای باید به آیینها، مراسم، اسطورهها و مراسمهای فرهنگی آن رجوع کرد. اگر بخواهیم جامعه ایرانی را بشناسیم، لازم است که به برخی از مهمترین آیینهای تاریخی و فرهنگی آن رجوع نماییم. دراینراستا میتوان نوروز را در فرهنگ ایرانی، یک نماد و آیین، حائزاهمیت دانست. از منظرهای گوناگونی میشود به این موضوع نگاه کرد؛ اما در اینجا قصد بر آناستکه از زاویهای روانکاوانه این موضوع را مورد تجزیهوتحلیل قرار دهیم. اگر بپذیریم که تأثیر بسیاری از مصادیق در هر جامعهای درطول تاریخ در روان جمعی انسانها جریان دارد، درآنصورت باید بپذیریم که نوروز در روان جمعی جامعه ایرانی حضور پررنگی دارد. براساس آموزههای یونگ، میتوان گفت: ناخودآگاه جمعی که در میان انسانها مشترک است، بسیاری از اعتقادات و جلوههای ویژه زندگی انسانهای یک جامعه را در خود نشان خواهد داد. در اینجا شاید بتوان گفت که نوروز در ناخودآگاه جمعی جامعه ایرانی نقش بسیار پررنگی را در بروز و ظهور نوع بودن ما ایفا مینماید. باید بپذیریم که این جریان رفتاری میتواند نقش قابلملاحظهای در احساس، روحیات، خلقوخوی امروز ما داشته باشد. چهبسا که بسیاری از ترسها، تردیدها، شکها و بسیاری از اختلالهای روانی ما ناشی از گذشتهایست که در وجود ما بهلحاظ تاریخی درونی شده است. ازاینمنظر درواقع باید بپذیریم که همواره ممکن است اتفاقهایی در زندگی ما به وقوع بپیوندد که امروز دلایل آن را بهدرستی درک نکنیم؛ اما درهرحال در ناخودآگاه فردی و جمعی انسانها این پدیده میتواند محلی از بررسی و تجزیهوتحلیل را بههمراه داشته باشد. یکی از موضوعاتی که شاید لازم است به آن توجه کنیم ایناستکه ما نمیدانیم انسان ایرانی امروز چگونه میتواند سلامتی روانی خود را تضمین نماید. او در عصری زندگی میکند که با تقابلها و تضادهای بسیار جدی روبهروست؛ اما اگر بپذیریم که جامعه ایرانی را میتوان به مثابه یک فرد بیمار در مقابل یک روانکاو درنظر گرفت، درآنصورت باید بپذیریم که قرار گرفتن جامعه ایرانی در برابر جعبه یک روانکاو میتواند راهی برای مراودات او با روانکاو و برای عبور از بسیاری از اختلالات باشد. درواقع اگر بتوانیم گفتوگو با انسان ایرانی را محور خود قرار دهیم، درآنصورت شاید بتوانیم بسیاری از مشکلات را در او درمان کنیم. اگر در اینجا به نظریه لکان اشاره کنیم؛ لکان در نظریه سهگانه خود به امر واقعی، خیالی و نمادینی اشاره میکند. او دراینخصوص امر خیالی را به هوشیاری و خودآگاهی مرتبط میکند. از نظر او ما در زندگی روزمره خود بسیاری از تصویرسازیهایی که انجام میدهیم به این قسمت مرتبط میشود. تصویرسازیهایی که از خود و دیگران داریم. نوع تعامل و ارتباطی که با دیگران برخورد میکنیم. درواقع این بخش ایده اصلی تئوری لکان را در حوزه روانکاوی تشکیل میدهد. از نظر او امر نمادین شامل آداب، رسوم، قوانین، هنجارها، قواعد و سنتها و در مورد فرهنگی و اجتماعیست که در هر فرد میتواند بهنوعی بروز و ظهور داشته باشد. همه اینها را میتوان مقولههایی دانست که با زبان انسان ترکیب میشود و درهمآمیختگی ایجاد میکند؛ بنابراین لکان بر این باور است که: «هسته ناهوشیار انسان را امر نمادین میسازد و تمام ارتباطات زبانی که فرد با دیگران رابطه برقرار میکند و حتی پذیرش قوانین نیز توسط این بخش صورت میگیرد و امر واقعی مفهومیست که در طول زمان به شکلهای مختلف شکل میگیرد و البته این مقولهایست که درک آن شاید چندان ساده نباشد». در اینجا اگر به نوروز اشاره کنیم نوروز را میتوان ازطریق تأثیر امر نمادین بر زبان درنظر گرفت؛ یعنی درواقع نوروز ازاینطریق میتواند ورود نماید و در حوزه سهگانه، تأثیرگذاری خود را داشته باشد؛ اما اگر از منظر کنش متقابل نمادین این موضوع را مورد تجزیهوتحلیل قرار دهیم، در سنت جرج هربرت میدی آنچه حائزاهمیت است، ایناستکه «خود چگونه نمایان میشود و به چهصورت میتواند با خود و دیگران ارتباط برقرار کند». درواقع این مقوله خود دیالوگی و ارتباطبرقرارکردن با دیگران موضوع بسیار مهمیست که بهنوعی میتوان گفت مقولههایی مثل نوروز برای انسان میتواند چنین پدیدهای را ایجاد کند. لذا اگر بپذیریم که مهمترین تحول در طبیعت با تحول در انسان همآوا میشود بهنوعی راهبردهایی را برای انسان فراهم میکند تا او بتواند در مقوله کنش متقابل خود و دیگران راهی را روبهسوی جلو پیدا نماید. درواقع باید بپذیریم که مقوله سال نو و تحول در طبیعت نکتهایست که میتواند بهلحاظ روانکاوی در هر فرد نیز زایشی را ایجاد کند. فرد با تصویرسازی «خود از خود» و مواجهه با دردها و رنجهایی که در طول یک سال با آن روبهرو شده است حالا میخواهد از یک وضعیت به وضعیت دیگر انتقال یابد. فرایند انتقال همواره با دشواریهای زیادی روبهروست؛ اما فلسفه عمیقی که در نوروز نهفته است به ما این را میگوید که هر انسانی میتواند خود را بیابد و مسیری را برای خود طراحی کند. درواقع نوروز در هر فرد درونسازی شده و به نوعی مسیری برای عبور را در او مشخص میکند. اما آیا به واقع نوروز به نیازهای انسان پاسخ میدهد؟ اساساً نیازها در انسان به چه گونهای رخنمایی میکند؟ اپیکور که فیلسوف بسیار تأثیرگذاری بهحساب میآید معتقد است نیازهای انسان سه دسته است: دسته اول نیازهای طبیعی و لازم که درواقع باید به این نیازها پاسخ داده شود و اگر انسان نتواند به این نیازها پاسخ دهد ممکن است که دچار درد و رنج شود. مثلاً مثل خوراک و پوشاک که پاسخ دادن به آنها ضروریست. دسته دوم نیازهای طبیعی اما غیر لازم است که در واقع انسان به نوعی به آن نیازها باید پاسخ دهد اما از نظر اپیکور ضرورتی وجود ندارد. دسته سوم نیازهایی که نه طبیعیست و نه لازم. مثل نیازهایی که در اثر مصرف انبوه در دنیای امروز برای ما ایجاد شده است. نیازهای دسته سوم را هر چقدر بیشتر به آنها پاسخ دهیم، تشنگی بیشتری ایجاد میکند. دراینراستا باید بپذیریم که نوروز شاید به مهمترین نیازهای طبیعی و ضروری انسان یعنی نوع بودن انسان توجه دارد. بودنی همراه با شادی و شعف و احساسی سرشار از زندگی که به نوعی ما را رو به سوی جلو سوق میدهد. نکته دیگر این که نوروز شیوههای برقراری ارتباط را برای ما محقق میسازد. باید بپذیریم در جهانی که ما امروز زندگی میکنیم نوع تعامل و ارتباط با خود و دیگران دچار مشکل شده است. براساس نظریات وبر انسان در دوره مدرن بهنوعی در قفس آهنین زندگی میکند. برهمینروال است که هابرماس معتقد است کنش ارتباطی نوعی عقلانیت ارتباطی را ایجاد میکند که با منطق حاکم بر عقلانیت ابرازی متفاوت است. درواقع در اینجا منطق نوعی دیالوگ است. دیالوگی که اگر به کار آید شرایط را متحول میسازد. این تحول شرایط را نوروز در درون خود دارد. اساساً نوروز با آیینهای خاص خود نوعی تعامل و گفتوگو را ایجاد میکند. وقتیکه قرار است سال تحویل شود هر فرد با خود خلوت میکند. در سکوت فرو میرود و به اندیشه و ادراک در مورد خود میپردازد؛ همچنین ما در دید و بازدید با یکدیگر تعامل و ارتباط برقرار میکنیم. این همان چیزیست که شاید هابرماس بر آن تأکید میکند. تعامل و ارتباطی که میتواند جهانی نو را در ما ایجاد نماید. هابرماس کنش را کلاً به دو نوع تقسیم میکند: ۱- کنش ابزاری که با آن تکامل نو انسان به مفهوم رشد نیروهای تولید تغییر مییابد مقصود از این کنش تسلط بر طبیعت است؛ به بیانی بهتر، این نوع کنش ادامه دست انسان است و به عقلانیت رسمی وبر نزدیک است که ارزیابی وسیله - هدف در رأس ویژگی آن قرار دارد. ۲- کنشهای ارتباطی که هدف والاتری را تعقیب میکند و مقصد آن میل به تفاهم دو طرفه از تقویت ارتباط است. تقلیل کنش متقابل یا ارتباطی به کار یا برکشیدن کار از کنش ارتباطی ممکن نیست؛ بنابراین با این اوصاف مقصود اینجا نوعی ارتباط برقرار کردن است. این همان چیزیست که ما به آن خرد عاشقانه میگوییم. خردورز عشقورز نوعی کنش انسانی و طبیعتگراست که با همه اجزا در کهکشان ارتباط برقرار میکند و در پی آن است که فهم بهتری از دیگران را بیابد. باید پذیرفت که در جهان جدید یک تغییر بافت گفتمان معرفتی به وقوع خواهد پیوست و بشر چارهای ندارد جز آن که بتواند از حوزه کنش ابزاری به سوی کنش ارتباطی حرکت کند. در اینجا میتوان فلسفه نوروز را نوعی عبور از کنش ابزاری به کنش ارتباطی دانست. ما در جهانی زندگی میکنیم که اهداف متعالی آن در هر لحظه درحال تغییر است. اگر چه نسبیت بر رفتارهای بشر حاکم است اما باید دانست که انسان در جستجوی رهایی از تعلقاتی است که تاکنون به او اجازه بروز و ظهور به معنای واقعی را نداده است؛ بنابراین در فلسفه نوروز بهنظر میرسد که نوعی تحول درونی در راستای تقویت مهرورزی و جهانبینی عشق خلاق عام مدنظر است و این آنچیزیستکه بشر امروز به آن نیاز دارد. نکته دیگری که نوروز را به یک جلوه مهم تبدیل میکند، نوعی مقابله با وجه استثماری برخورد با انسان است. در واقع در نوروز همه انسانها در برابر خود و طبیعت به نوعی همنوایی و همگرایی میرسند. در اینجا مقوله اصلی ثروت درون است آن چیزی که انسانها باید برای فهم و تحقق آن تلاش کند. هیچکس نباید دچار استثمار شود. «هوک شایلد»؛ جامعهشناس آمریکایی معتقد است: «طبیعت آدمی عاطفی سرشار از احساس است که هر کنش وی نیز مملو از احساس و عاطفه یا عشق و بخشش است. اما این انسان کنشگر از دیدگاه هوک شایلد نه تنها مجبور است که نیروی کار خود را بفروشد بلکه گاهی ملزم است عشق و عاطفه و احساس خویش را نیز بفروشد یا اجاره دهد. انسان کنشگر با مدیریت جسم خویش آن چه را که باید در جای درست خویش هزینه کند برای کار به فروش و اجاره میگذارد. او با این جابجایی عاطفه و عشق دچار افسردگی و بیگانگی میشود. براینمبنا ورود انسان به چرخههای استثمار عاطفی او را از همه چیز دور میسازد و حالا اگر او کاری انجام دهد یا انتخابی کند، انتخاب خود او نیست؛ پس بازنگری به مفهوم انسانی شدن انسان موضوع مهمیست که البته در فلسفه نوروز وجود دارد و به آن توجه شده است. در اینجا سؤال نقادانه ایناستکه انسان چگونه میتواند موقعیت خود استفاده کند و راهی رو به سوی جلو بیابد؟ نوروز تحول عمیق درونی درراستای بهتر شدن را به انسان نشان میدهد. اگر به کتاب معروف «بودن یا داشتن» اریک فروم رجوع کنیم در آنجا فروم یک سؤال اساسی مطرح میکند که داشتن مهمترین است یا بودن؟ اگر با نگاه جامعه مصرفی امروز بخواهیم به این سؤال پاسخ دهیم داشتن ملاک اصلی تمایز انسانها و برتریجوییها است. اما واقعیت این است که نوع بودن انسان وقتی زیر سؤال میرود او دچار اضمحلال درونی و پوچگرایی میشود. درواقع باید بپذیریم که تصاحب و تملک داشتن هیچ زمانی نمیتواند حال انسان را بهتر نماید. در فرهنگ شرقی برخلاف فرهنگ مدرنیته توجه اساسی به مقوله درون فرد میشود. این مقولهایست که در نوروز درراستای آن برنامههای مشخص و مدونی وجود دارد. درمجموع باید بپذیریم که فهم عمیق نوروز نیاز به درک عمیق معنای عشق دارد. با عشق میتوان بسیاری از چیزها را فهم نمود و نوع دیگری به موضوع نگاه کرد. نگاه نوروز به عشق جنبشیست که در وضعیت سکون اتمهای زندگی شکل میگیرد. عشق دراینمعنا تلاطم است. تلاطمی که میتواند جریان تحول ساز و روبهجلو را برای ما بههمراه داشته باشد. مهم ایناستکه هر فرد بتواند آن را درک کند. عشق گاهی طرحی نو در زندگیست. روایتی که باعث تغییر وضعیت یا جایگاه شخصیت افراد میشود و این تحول را میتوان در نوروز جستوجو کرد.
*عضو هیئتعلمی دانشگاه آزاد و مدیر گروه جامعهشناسی ادبیات
انجمن جامعهشناسی ایران