• شماره 2880 -
  • 1402 دوشنبه 20 شهريور

خودنویس

تنهایی زن گاه به مغز استخوانش می‌رسد
و تلخیِ زهرِ اشک را در گلویش احساس می‌کند
روح و روانش درهم‌می‌شکند
و ضرباتی سنگین بر او وارد می‌شود
او چگونه می‌تواند از لانه‌ی سکوتش بیرون بیاید؟
مغزش پُر از افکار گوناگون است
و از آرامش خبری نیست
افکاری که او را به مرز دیوانگی می‌کشاند
و درگیر مشکلات و دردهای بسیاری می‌کند
قلبش چندین‌بار تیر می‌کشد
و او را به انتهای اندوه فرو‌می‌برد
او در ذهنش دادگاه محرمانه‌ای ترتیب می‌دهد
و از شدت تنهایی و دل‌شکستگی می‌گرید
و از دَرون فرو‌می‌ریزد
این زن قطعاً حرف‌هایش نیمه‌تمام می‌ماند ...
منیژه بختو

 

 

در طالعمان دیگر غم‌ها همه یکسر بین
بر ظلمت این عالم هنگامه دیگر بین
گیتی همه شیطان شد تا فتنه بر‌انگیزد
فریاد و پریشانی بر دل همه لشکر بین
جان را نتوانم من در سینه نهان دارم
سربازِ وطن را خود افتاده به پیکر بین
هر داغِ عزیزی را دائم ‌نتوان دیدن
دریای خروشانش بی لؤلؤ و گوهر بین
درد آید از افرا بر صحنه این عالم
ویرانه دنیا را بی باده و ساغر بین
سارا بهادری

 

 

مرا در برکه‌ای رها کنید
تا بوی ماهی‌های شاد و شناور را استشمام کنم
تا عطر تن عشق را رها کنم
تا به‌یاد آورم سختی این عشق گذرا را
مرا در اعماق رودی رها کنید
تا در میان آبزیان به خواب همیشگی فرو بروم
دیگر زمین جای من نیست
خسته از تکرار فرداها
آواز قوها شنیدنی‌ست
بگذار آهسته بمیرم
در قعر این رودخانه کنار لاک‌پشت‌های پیر و غول‌پیکر
سزای یک عاشق دلداده اینست؟!
که تنها بماند
و در‌نهایت قساوت تا ابد دریا آرامگاهش شود
اکرم جلالی

 

 

مثل شبنم صبحگاهی
از برگ چشمانش احساس فروچکید؛
زیبایی خورشید روز که بتابد
کسی زیبایی شبنم احساس را نمی‌فهمد
حمیدرضا اشرفیان

 

 

حالا،
نسیم گیج ناگزیر؛
به دور کاکتوس می‌پیچد.
وقتی می‌بیند
بعد از هجرتِ شاپرک‌ها
شمعدانی‌های سُرنجی
دیگر نفس نمی‌کشند!
لیلا طیبی

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه