• شماره 2880 -
  • 1402 دوشنبه 20 شهريور

نیکی‌ ای کز پی نیامد مثل آن

مهسا حاجیلی

کِی بوده که نیکی کنی؛ هرچند کوچک که مانند آن نیکی بر تو نرسیده باشد؟ نمایش «کسی برای یک گوریل غمگین کاری نمی‌کند»، بزرگ‌ترین نیکی و کار خوب بشری را در حق یک انسان نشان می‌دهد. از ابتدای نمایش، پیوستن انسانی‌که چیزی برای پنهان‌کردن از دیگران ندارد را نشان می‌دهد که در کلاسی به‌نام «تحول زندگی» ثبت‌نام می‌کند. او از افسردگی رنج می‌برد که او را در لیست نیازمندان به دلداری قرار می‌دهند. کارشناس مؤسسه به او می‌گوید تمام کارشناسان بخش دلداری سه‌شیفته شده‌اند و بسیاری در صف قرار گرفته‌اند که برحسب‌تصادف نوبت شما جلوی نوبت من قرار گرفت. دراینجا به‌خوبی بیزینس و کسب‌و‌کاری که از امید‌دادن به انسان‌ها سوءاستفاده می‌کند را نشان می‌دهد. مؤسسه تمام مسیر را از هوش مصنوعی در درمان افراد کمک می‌گیرد. استاد مؤسسه او را راهنمایی می‌کند صریحاً به او می‌گوید: «تو که تا چندوقت‌پیش می‌خواستی بری، الآن می‌توانی بروی»؛ و او در پاسخ نه را قاطعانه می‌گوید و امید کاذبش از تله‌ای که در آن گیر افتاده، با گفتن من برای متحول‌کردن زندگی‌ام آمدم و شما هم به من تضمین صد‌در‌صدی دادید، برای تماشاچی مشخص می‌شود. استاد زیر بار قولشان نمی‌رود و می‌گوید نشده تا حالا کسی بهت قول داده باشه و زیر قولش بزند؟ شخص گریه می‌کند. برای همچین لحظاتی کسی را داری؟ سؤال اصلی کل زندگی مطرح می‌شود: وقتی هیچ‌کس را نداری انگیزه‌ات برای تحول چیست؟ خستگی! خستگی از اینکه هیچ‌کس مرا نمی‌بیند! دلیل ساکت و پیچیده‌بودن مطرح می‌شود. شخص می‌گوید که من حتی حرف هم می‌زنم، کسی مرا نمی‌بیند. من حتی در یک جمع سه‌نفره دیده نمی‌شوم. فراتر‌بودن انسان در هرچیز دراینجا دیده می‌شود وقتی از او سؤال می‌شود پس برای چی دیگه می‌خواهی متحول شی؟! پاسخ این‌است‌که برای خودم است. برای داشتن آینده‌ای که نامعلوم است و نامعلوم‌بودن آن گریه بازیگر را به‌همراه دارد. درطول مسیر استاد راه‌های دیگر را نیز نشان می‌دهد مانند راهی که به دنیای موازی می‌رسد یا راهی که به زندگی بعدی فرد اما هیچ پیش‌بینی از آن که چه می‌شود به‌عنوان راه‌بلد و راهنما نمی‌تواند بدهد که باعث می‌شود سؤال اصلی دیگری مطرح شود؛ اینکه پس فرق شما با من در چیست؟ استاد می‌گوید در اینکه همه‌چیز من درست است، شخص می‌گوید حتماً کتاب‌های بیشتری خوانده‌اید و مطالعات بیشتری داشته‌اید. استاد می‌گوید من اصلاً کتاب نمی‌خوانم و من کتاب می‌نویسم! شخص مدام درطول مسیر می‌پرسد قدم بعدی چیست، استاد پاسخی ندارد و شخص می‌گوید آهان اصلاً قدم قبلی تمام نشده و استاد می‌گوید که چرا تمام شد رفت و شخص می‌گوید آهان قدم بعدی هستیم. دراینجا تصاویری از گام‌برداشتن دختربچه‌ای به‌سوی سرسره پخش شد. با اشتیاق از سرسره بالا می‌رود و سر می‌خورد. درطول نمایش لحظاتی هم بازی عروسک‌ها نمایش داده می‌شود که تجلی روابط انسانی بین زن و مرد است. لحظاتی که می‌تواند کودکانه، ساده و سرشار از زندگی باشد. در لحظاتی بعد جای استاد و شاگرد عوض می‌شود که نشان می‌دهد تمام شاگردها بعدازمدتی در آن مؤسسه راهنما می‌شوند و کارشان از کنارکشیدن دارند و دیالوگی جذاب که می‌گوید اگر کنار بکشید، هیچ‌کس شما را وسط نمی‌کشد! دیالوگ‌ها بسیارجذاب چیده شده‌اند، کلماتی مانند تغییر راهنما و سرنوشت و تحول و هوش مصنوعی مدام تکرار می‌شوند؛ اما درنهایت انتخابی تعریف نمی‌شود. گذر زمان را با تصاویر برف نشان می‌دهد که به‌عنوان نشانه در‌نظر می‌گیرند. وقتی شخص می‌گوید برف در هر فصلی ببارد نشانه است و به‌سمت آن می‌دود، راهنما با فریاد می‌گوید اگر از آن مسیری یک موجود دیگر می‌شوی ... شخص می‌گوید یعنی می‌شود انتخاب کرد؟ راهنما: نمی‌دانم، حدس هم نمی‌شود زد، چه برسد به انتخاب! شخص می‌پرسد: چه موجودی؟ راهنما: آخرین‌نفر که رفت یک گوریل شد. شخص بازهم این‌را نوعی تحول می‌داند ... راهنما می‌گوید: آن‌هم چه گوریلی که تمام موضوعات مرا یاد او می‌اندازد؛ اما حاضرم قسم بخورم با نگاهش با من حرف می‌زد و من تمام حرف‌هایش را می‌فهمیدم. دی‌ان‌ای گوریل‌ها با انسان ۹۵ تا ۹۸‌درصد یکی‌ست و نمی‌توانم تصور کنم که به‌عنوان یک گوریل چه حالی دارد وقتی خاطرات انسان‌بودنش را به‌یاد می‌آورد. شخص می‌گوید ما اگر گوریل یک زندگی دیگر بوده باشیم چه؟ راهنما: تا‌ وقتی خاطرات را به‌یاد نیاوریم، مشکلی نیست. شخص اینجا فریاد می‌زند ولی من خاطراتم را دوست دارم! راهنما می‌گوید، چه فایده دارد وقتی‌که حتی نگذارند به‌عنوان یک گوریل از زندگی‌ات لذت ببری! لحظه‌ای بود که تمام انسان‌ها به خاطراتشان فکر می‌کردند و به این فکر بودند که اگر روزی گوریل را ببینند از او بپرسند. راهنما دراینجا به کمی کمک می‌آید و می‌گوید اگر روزی یک گوریل باشی میفهمی خاطراتت نه برای خودت و نه هیچ‌کس مهم نیست. شخص در وضعیتی‌ست که چیزی از خاطرات قبلی‌اش یادش نمی‌آید و حاضر نیست خاطرات الآن را هم از دست دهد و به گوریل تبدیل شود. این همان وضعیت درلحظه‌بودن هدف نمایش است. لحظه نهایی نمایش اینجاست که به قلب نفوذ می‌کند، وقتی شخص می‌پرسد، اگر من ازاین‌راه رد شم، به‌نظرت یک گوریل غمگین می‌شوم؟ راهنما می‌گوید امیدوارم نشوی! شخص هنوز بین گوریل یا غمگین‌شدن مانده است. راهنما باز برایش می‌گوید که غمگین‌شدن بدتر است. شخص باز برایش مبهم است که کسی برای یک گوریل غمگین کاری نمی‌کند. راهنما می‌پرسد؟ کسی برای یک انسان غمگین کاری می‌کند؟! ‌نهایتاً راهنما او را به بخش ضایعات مجبور است بفرستد. زمانش رسیده است؛ زمان بسته‌بندی انسان. زمانی‌که دیگر وقت تصمیم‌گیری به اتمام رسیده. شخص نیز مجبور به پذیرش پایان است؛ پایانی که بازهم نمی‌داند چه درانتظارش است!

دیدگاه‌های دیگران

ا
الهه عباسپور |
شاهکار بود این نمایش. 3 بار به این نمایش رفتم.

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه