خودنویس
پدیدهی پدیدارشناسی
مجتبی حدیدی
«درآمدی بر پدیدارشناسی» نوشتهی رابرت ساکالوفسکی و با ترجمهی محمدرضا قربانی توسط گام نو به چاپ سوم رسید. دغدغهی ساکالوفسکی نه تعریف پدیدارشناسی بلکه تشریح پیرامون آن است. در این کتاب، خود پدیدارشناسی یک پدیده محسوب و در پردازشهای پیرامتنی توضیح داده میشود. سرآغاز پدیدارشناسی هوسرل است؛ چراکه هایدگر، شلر، اینگاردین، مرلوپنتی، سارتر و گادامر او را پدر پدیدارشناسی میدانند. در بخش نخست بحث رویآورندگی و ارتباط آن با پدیدارشناسی تشریح میشود. «اصطلاح رویآورندگی ارتباط بسیار نزدیکی با پدیدارشناسی دارد. آموزهی مهم پدیدارشناسی این موضوع را میشناساند که هر کنشی از آگاهی یا تجربهای اساسا {آگاهی از} یا {تجربه از} چیزی یا دیگری است» (ص46). یکی از موضوعات طرحشده در پدیدارشناسی که به مفاهیم زبانشناسی تنه میزند بحث این همانی و چندگانگی است. در این قضیه نمادهای متمایز از یک مکعب شناسایی شده است و مخاطب را با آن از دلالتهای فلسفی برخوردار میکند. نگاه متفاوت به فلسفه گویا از دریچهی پدیدارشناسی ممکن است. مفصلبندی، میانجیگری و نزدیک شدن به چیستی فهم، از خصیصههای پدیدارشناسی محسوب میشوند. «هنگامی که میخواهیم چیزی را ابراز کنیم، معمولا بین ابرازکردن و آنچه که ابراز یا تجربه میشود تفاوت قائل میشویم. برای مثال، وقتی میگوییم برف خیابان را پوشانده است، خیابان با برف پوشیده شده است، درواقع سه بیان متفاوت را ادا کردهایم...» (ص77- سه ساختار صوری در پدیدارشناسی). پدیدارشناسی بحث راجع به معرفتشناسی نیست و قیام آن پرسش و پاسخ و رهیافت به حقیقت نیست. مواضع پدیدارشناسی اگر با کلیدواژههای معرفتشناسی گره خوردهاند به خاطر حضور مشترکشان در یک برهه از تاریخ بوده است. اکنون از خاستگاه خود فراتر رفته و به توافق با فلسفهی مدرن رسیده است. خصوصیتهای پدیدارشناسی نامحدودند. در بخش «پدیدارشناسی خود» فراتر از موضوع شک دکارتی بر وجود بدن به مسئلهی پدیدهی تن نگاه میشود. حتی فاصلهگذاری بین بدن و وجود آدمی نیز در این بحث پیگیری نمیشود بلکه من فرارونده یعنی منی که فاعل حقیقت است به بحث وارد میشود چرا که هر انسانی بدن خود را از بیرون و درون لمس میکند. اینکه هر انسانی بدن خود را تجربه میکند متفاوت است با تجربهی اشیاء دیگر در گیتی. تبدیل دو حسکننده به یکدیگر در یک بدن (برای مثال دست چپم دست راستم را لمس میکند) قوانین بساوایی و ادبیات آن را معکوس جلوه میدهد. میتوان گفت دست راستم به توسط دست چپم لمس میشود. «تنها در بدن من و با توجه به حس لامسه، یعنی ابتداییترین حسهاست که این وارونپذیری ممکن میشود. در آغوش گرفتن شخص دیگر نیز به همین صورت است. این امر میتواند مثال خوبی برای نشان دادن وحدت ما با خودمان باشد. ممکن است به صورت استعاری بگوییم که من با شخصی که او را در آغوش گرفتهام یک بدن مشترک شدهایم اما هیچگاه این دو بدن یگانه نمیشوند. شکسپیر در نمایشنامهی ترولیوس و کرسیدا به این ابهام در حس لامسه اشاره میکند؛ آنجا که کرسیدا میپرسد: آیا در بوسیدن، تو دهندههستی یا گیرنده؟» (پدیدارشناسی خود-ص 224). با عبور از شناخت زیست و روان در ساحت اندیشه قرار میگیریم. در زندگی با اندیشه میتوانیم تمجید یا ملامت کنیم و از زندگی ذهنی خود دور شویم. اگر یک گزاره همیشه واحد باشد نمیتوان مفهوم «تفاوت» را به عنوان «تفاوت» درک کرد چرا که بارها ممکن است از یک گزاره استفاده کنیم و آن را به دیگری انتقال بدهیم یا در یک نوشته از آن استفاده کنیم و آن را تائید یا تکذیب کنیم. البته ممکن است یک گزاره هنگام بررسی به گزارههایی چندمعنایی تبدیل شود لذا از رهگذار زبان میتوان به درک انتقال نائل شد. هرچند ریاضیدانها و فیزیکدانها به این مسئله مانند فیلسوفها اهمیت نمیدهند. در ادامهی بحث، ساکالوفسکی به دوگونه خرد و دو گونه هویدایی میپردازد. درنهایت سوالی که مطرح میشود این است: چگونه پدیدارشناسی خودش را با فلسفهی مدرن هماهنگ کرده است؟ چرا که رویکرد فلسفی به جای رویکرد طبیعی از ابداعات کانت و رنه دکارت در سدههای پیش بود. آیا پدیدارشناسی میرود جایگزین فلسفه شود؟ ارتباط آن با تاریخ مدرن چیست؟ پدیدارشناسی فلسفه را به شکل دیگری درک میکند و میخواهد خرد فلسفی سالم باقی بماند. در این بین شناسایی خاستگاه فلسفههای مدرن و پست مدرن که انقلابی در برابر اندیشهی قرون وسطایی بودند از دروازهی پدیدارشناسی ممکن میشود . ماکیاولی به نظم شیوهی خود میبالید و فرانسیس بیکن و دکارت روشهای جدید اندیشه را عنوان کردند. اما اکنون دستگاههای فکری آنان پاسخگو نیست. این موضوع ثابت میکند که باید عقل سلیم و موروثی را رها سازیم و روش جدیدی اتخاذ کنیم؛ چرا که اندیشه همیشه معطوف به دانش بوده است.