آغاز سلطنت عباسمیرزا در خراسان
اسداله ناظری
پس از آنکه علی قلیخان شاملو و مرشد قلیخان در سال 988، به شرحی که پیش از این گذشت، با مرتضی قلیخان پرناک ترکان حکمران مشهد از در مخالفت درآمدند و قلعههای نیشابور و تربت جام را گرفتند، خان ترکان نامههای پیاپی به شاه و ولیعهد، که در آذربایجان بودند، نوشت و سرداران شاملو و استاجلو را به یاغیگری و عصیان متهم ساخت. شاه محمد نیز، به تحریک میرز اسلمان وزیر و امیرخان بیگلربیگی آذربایجان و سایر امرای ترکمان و تکلو، مصمم شد که لشکری به خراسان فرستد و مرتضی قلیخان را در برابر هواخواهان پسرش عباس میرزا تقویت کند. پس محمدخان ترکمان را، که از سران نامی آن طایفه بود، با اسماعیل قلیخان شاملو، که پدرش ولی خلیفه در خراسان بهدست کسان علی قلیخان کشته شده و بدینسبب تشنه انتقام بود، به فرماندهی سپاهی روانه خراسان کرد. علی قلیخان هم، پس از آنکه کشته شدن پدر و مادر خالوی خود در آذربایجان اطلاع یافت، مصمم شد که با دستیاری مرشد قلیخان هرچه زودتر مرتضی قلیخان را از میان بردارد و سراسر خراسان را به تصرف آورد و عباس میرزا را رسما به سلطنت بنشاند. پس با عباس میرزا و مرشد قلیخان از هرات بهقصد گرفتن مشهد بیرون آمد. سایر حکام خراسان هم که با آن دو سردار هم پیمان متهد بودند، به ایشان پیوستند. مرتضی قلیخان نیز در مشهد به گِرد آوردن سپاه پرداخت و بسیاری از ذخایر و نفایس و آلات زرین و سیمین خزانه و آستانه رضوی را در این راه هدر داد. در همان حال محمد خان ترکمان و اسماعیل قلیخان شاملو نیز از عراق به یاری وی رسیدند. محمدخان ترکمان نخست درصدد برآمد که علی قلیخان را با نامهای نصیحت آمیز و دوستانه به دام آورد، ولی خان شاملو چون میدانست که میان او و امرای ترکمان کار از آشتی و مصالحه گذشته و دربار قزوین مخصوصاً اسماعیل قلیخان را برای کشتن وی و گرفتن خون پدرش روانه خراسان کرده است، روی موافقت نکرد و در جواب نامههای محمد خان اصرار و تأکید کرد که قطعاً باید مرتضی قلیخان از حکومت مشهد معزول شود و بهجای او کسی تعیین شود که با عباس میرزا و سرداران خراسان موافق و یکدل باشد و از اطاعت فرمان وی، که لَلِه و سرپرست شاهزاده است، سرپیچی نکند. علی قلیخان و مرشد قلیخان نخست متوجه نیشابور، که باز بهدست درویش محمدخان رولو، از طرفداران مرتضی قلیخان، افتاده بود شدند و آنجا را محاصره کردند. مرتضی قلیخان نیز یکی از سرداران خود را با جمعی سوار به کمک درویش محمدخان فرستاد، ولی این سردار از سپاه شاملو و استاجلو شکست خورد و به مشهد بازگشت. در نتیجه این پیروزی بر قدرت و اعتبار طرفداران عباس میرزا افزوده شد و مرتضی قلیخان و محمدخان ترکمان را جرئت اینکه از مشهد بهدرآیند و در جنگ با حریفان پیشقدم شوند، نماند. در همان حال علی قلیخان و مرشد قلیخان مصمم شدند که رسماً عباس میرزا را به سلطنت بردارند و پادشاهی او را در سراسر خراسان اعلام کنند. پس در ربیعالاول سال 989 پشت قلعه نیشابور بساط سلطنت فراهم ساختند و تخت زرینی بر پای کردند. یکی از منجمان اُردو، بهنام میرملای تربتی، بهرسم زمان ساعتی سعد تعیین کرد و در آن ساعت قالیچه مخصوص سلطنت بهدست میرسید علی جبل عالمی، که از سادات و فضلای نامی بود، گسترده شد. عباس میرزا را که در آن تاریخ یازده سال داشت، بر آن قالیچه نشاندند و علی قلیخان و مرشد قلیخان با دو تن از سران بزرگ قزلباش هر یک گوشهای از قالیچه را گرفتند و آن را با عباس میرزا از زمین برداشتند و بر فراز تخت جای دادند. از آن روز نیز او را شاه عباس خواندند و در آن قسمت از خراسان که در اختیار ایشان بود، سکه و خطبه بهنام وی کردند و احکام و فرمانهای سلطنتی به مهر او صادر گشت. پس از آن چون زمستان نزدیک میشد و گرفتن قلعه نیشابور نیز بهواسطه پایداری درویش محمدخان روملو دشوار میکرد، دست از محاصره آن قلعه برداشتند و به هرات بازگشتند. لشکرکشی سلطان محمد به خراسان، پس از آنکه علی قلیخان شاملو و هواداران عباسمیرزا را نیشابور را محاصره کردند و آن شاهزاده را به سلطنت برداشتند، مرتضی قلیخان پرناک بیدرنگ شاه محمد را از این وقایع آگاه ساخت و نوشت که هرگاه در دفع سرداران یاغی اقدام عاجل نشود سراسر خراسان از دست خواهد رفت و ممکن است که سایر سرداران استاجلو و شاملو از اطراف کشور با ایشان دست یکی کنند و فتنه بزرگی برانگیزند. این اخبار ییلاق قراباغ زمانی به اردوی شاه محمد رسید که او با سنان پاشا مذاکرات صلح را به انجام رسانید، ابراهیم خان ترکمان را به سفارت استانبول مأمور کرده و تا حدی از جانب دولت عثمانی آسوده خاطر شده بود. پس بهعزم تهیه وسایل لشکرکشی به خراسان، با ولیعهد و ارکان دولت صفوی از آذربایجان به قزوین بازگشت و زمستان سال 989 را در آنجا بهسر برد. در قزوین اعتمادالدوله میرزا سلمان جابری اصفهانی وزیر، که مردی زیرک و سیاستمدار بود، برای اینکه بنیان وزارت خویش را استوارتر گرداند، دخترخود را به عقد حمزه میرزا درآورد و بدینوسیله بر قدرت و نفوذ خویش در دستگاه سلطنتی افزود. ولی سران قزلباش که او را شایسته چنین وصلتی نمیدانستند و قدرتش را مخالف مصالح و منافع خود میپنداشتند، باطنا بدین ازدواج راضی نبودند. حمزه میرزا در همان سال دختر آلکساندرخان امیر گرجستان کاخت و دختر سیمونخان امیر گرجستان کارتل را هم بهصوابدید میرزا سلمان وزیر گرفته بود. در آغاز سال 990 محمدخان ترکمان و اسماعیل قلیخان شاملو نیز از مشهد بازگشتند و شاه و ولیعهد را از حقایق اوضاع خراسان آگاه کردند. میرزا سلمان وزیر و جمعی از سران طوایف ترکمان و تکلو معتقد بودند که باید بیتأمل لشکر لشکر به خراسان برد و سرداران یاغی را از میان برداشت. ولی سرداران بزرگ دیگر از طوایف استاجلو و شاملو، با این لشکرکشی مخالفت میکردند و میگفتند که با وجود مذاکرات صلح باز بهقول سرداران عثمانی اعتماد نمیتوان کرد. اگر شاه و ولیعهد و سران لشکر همگی به جانب خراسان متوجه شوند و آذربایجان و ولایت غربی ایران ناگاه مورد حمله دشمن قرار گیرد، با قوای ناچیزی که در آن حدود باقیست جلوگیری از پیشرفت سپاه عظیم ترک میسر نمیتواند شد و باز قسمتی از خاک ایران از دست خواهد رفت. درصورتیکه شاهزاده عباس میرزا، اگر هم در خراسان تسلط و استقلال یابد، بیگانه نیست و قدرت وی سد استواری در برابر خطر حمله ازبکان خواهد بود. ولی میرزا سلمان وزیر و سرداران مخالف ایشان را به نفاق و دورویی و طرفداری از تجزیه کشور و ایجاد اختلاف در میان طوایف قزلباش متهم کردند و برای اینکه میان سرداران استاجلو و شاملو تفرقه اندازند، به چند تن از امیران استاجلو منصبهای تازه دادند و وعده کردند که بعد از انجام یافتن کار خراسان حکومت برخی از ولایات آن سرزمین را به آنها خواهند سپرد. در همان حال شاهوردی بیگ یکان استاجلو هم مرشید قلیخان را به خراسان فرستادند تا مگر با اَندرز و ملایمت برادر زاده خود و سایر منسوبان طایفه استاجلو از موافقت و همدستی با علی قلیخان منصرف سازد. به سایر حکام خراسان هم نوشتند که علی قلیخان را رها کنند و به رعایت شاهی سیونی به مرتضی قلیخان پرناک، که هواخواه و فدایی دولت است، ملحق شوند. سه ماه بهار سال 990 به جمع سپاه گذشت و همینکه لشکر فراوان از تمام ولایات ایران گرد آمد، شاه و ولیعهد و وزیر با تمام سران سپاه و ارکان دولت راه خراسان پیش گرفتند. در راه شاهوردی بیگ یکان، که از خراسان باز میگشت، به خدمت شاه رسید ونتیجه مذاکرات خود را با مرشد قلیخان و یاران وی بهعرض رسانید ولی چون در بیان گزارش مأموریت خویش از برادرزاده خود طرفداری و حمایت کرد، مورد خشم شاه قرار گرفت و به تحریک دشمنان طایفه استاجلو کشته شد. کشته شدن او نیز بدبینی و دشمنی مرشد قلیخان و سران طایفه استاجلو در خراسان افزود و پافشاری ایشان در مخالفت و سرسختی بیشتر شد. علی قلیخان و مرشد قلیخان در خراسان لشکریان خود را گرد آوردند و با شاه عباس از هرات بیرون آمدند و تا سبزوار چنان با شتاب پیش راندند که در اردوی شاه محمد بیم و هراسی ایجاد شد. زیرا گروهی از سران طوایف شاملو و استاجلو، که در خدمت شاه محمد بودند، جنگیدن با بستگان و منسوبان خود، یعنی اُمرای خراسان را، جایز نمیشمردند و میخواستند که این اختلاف با دوستی و ملایمت از میان برخیزد. اما همینکه خبر کثرت لشگریان شاه به سبزوار رسید، علی قلیخان و هواخواهان شاه عباس بهصوابدید مرشد قلیخان مصمم شدند که از جنگ احتراز کنند و هر یک به ولایت خویش برگردند و قلعههای خود را برای دفاع آماده و استوار سازند. علی قلیخان با شاه عباس به هرات برگشت، مرشد قلیخان به قلعه تربت که مقر حکومت وی بود رفت و دیگران نیز هر یک به مراکز حکمرانی خود متوجه شدند. شاه محمد و همراهانش پس از ورود به خراسان مصمم شدند که نخست قلعه تربت را محاصره و کار مرشد قلیخان را یکسره کنند. قلعه تربت از هرسو محصور شد و با چند توپی که در همانجا ریختند، قسمتی از حصار قلعه ویران گشت. ولی سربازان مرشد قلیخان همینکه قسمتی از دیوار قلعه بهضرب توپ فروریخت، بیدرنگ آن قسمت را با کیسههای پر از خاک میپوشاندند و از پس کیسهها بهدفاع میپرداختند. میرزا سلمان وزیر و سرداران ترکمان و تکلو در گرفتن قلعه نیشابور و دستگیر ساختن مرشد قلیخان کوشش وافر کردند، ولی پس از ششماه محاصره و حملههای پیاپی کاری از پیش نبردند. مرشد قلیخان از قلعه تربت مردانه دفاع کرد و با شجاعت و تدبیر جمعی از سران ترکمان و تکلو را نیز از پای درآورد. زمستان آن سال هم بسیار سخت شد و از برف و باران پیاپی به افراد لشکر صدمات فراوان رسید. آذوقه نیز بهعلت دوام محاصره گران و کمیاب گشت. علی قلیخان و شاه عباس هم برای اینکه شاه محمد را از محاصره تربت منصرف سازند، از هرات با سپاهی که تعداد آن از هفت هزار نمیگذشت، بیرون آمده غوریان را مرکز اُردوی خود ساخته بودند و از اطراف بر اردوی شاهی دستبرد میزدند و کاروانهای آذوقه و مهمات را غارت میکردند. سرانجام در آغاز سال 991، میرزا سلمان وزیر و امرای بزرگ به میانجیگری سرداران شاملو و استاجلو، که پوشیده با مرشد قلیخان سَروسِری داشتند، با خان استاجلو از دَر صلح درآمدند. میرزا سلمان و چندتن از سران لشکر پشت دیوار قلعه با سردار استاجلو دیدار کردند و با او پیمان آشتی بستند. مرشد قلیخان بهظاهر خود را فرمانبردار شاه محمد و ولیعهدش حمزه میرزا شمرد و مقرر شد که شاه دست از محاصره قلعه تربت بردارد و چندروز به مرشد قلیخان مهلت دهند تا پیشکش و هدیه شایستهای فراهم سازد و به خدمت شاه رود. بدینترتیب آبروی شاه، شاهزاده و وزیر تا حدی حفظ شد و از جانب شاه محمد دستخطی مبنیبر اظهار مرحمت و عفو تقصیرات گذشته خطاب به خان استاجلو صادر و با خلعتهای گرانبها برای او به قلعه فرستاده شد. اما همینکه اردوی شاهی قلعه تربت را ترک گفت، مرشد قلیخان دوباره به تعمیر قلعه پرداخت و از هر جانب آذوقه فراوان در آنجا گرد آورد و باز خود را برای قلعهداری آماده ساخت