• شماره 1284 -
  • 1396 يکشنبه 12 شهريور

در کوچه‌پس‌کوچه‌های تاریخ؛

صوفیان درآغاز دولت صفوی

اسداله ناظری

صوفی در عهد صفویه، به مریدان و پیروان شیخ صفی‌الدین اردبیلی؛ جد بزرگ پادشاهان صفوی، و فرزندان او اطلاق می‌شد. شیخ صفی‌الدین و اولادش تا شیخ جُنید، فقط مرشد و پیرطریقت و پیشوای روحانی گروه روزافزونی از صوفیان و درویشان بودند و به‌سبب تبلیغات شدید، گذشته از ایران در ولایات تُرک‌نشین روم (آسیای صغیر) و شام نیز مریدان و معتقدان بی‌شمار یافته بودند. شیخ جُنید؛ جد شاه اسماعیل، که معاصر با امیرجهانشاه ترکمان قرا قوینلو بود، درصدد برآمد که از گروه صوفیان و مریدان خویش در کشورگشائی و تحصیل سلطنت استفاده کند، یا به‌گفته مورخان، سلطنت صوری را با سلطنت معنوی توأم سازد. بدین‌منظور، صوفیان را به جنگ و جهاد با کفار تحریص کرد و خود را سلطان جُنید خواند. از این‌تاریخ، صوفیان صوف (پشمین پوش) به لباس رزم درآمدند و سلاح مردم‌کُشی برداشتند. درهمان‌حال چون شیخ جُنید از بیم امیرجهانشاه، با گروهی از صوفیان به دیار بکر و نزد امیرحسین بیگ آق قوینلو رفت، و خواهر او را به زنی گرفت، برجمع مریدانش افزوده شد، تا آنجا که چندی‌بعد یازده‌هزارنفر ازصوفیان، به‌عنوان جهاد با عیسویان چرکس، از رود ارس گذشته و به شرحی که در مقدمات تاریخ صفویه باید دید، در جنگی که با شروانشاه کرد، جان خود را برجهان‌جوئی گذاشت. سلطان حیدر؛ پسرجُنید، برای اینکه صوفیان و مریدان صفوی را ازدیگران ممتاز و مشخص کند، چنان‌که در ضمن تاریخ «قزلباش» گذشت، طاقیه تُرکمانی را ازسرایشان برداشت و به‌ تاج سُرخ دوازده ترک مبدل کرد و به‌همین‌سبب ایشان را از آن تاریخ قزلباش گفتند. در آغاز کار شاه‌اسماعیل، مریدان و متابعان او را تا مدتی همچنان صوفی می‌خواندند و به‌همین‌سبب در کشورهای اروپا، پادشاه صفوی را هم، که آوازه شهرتش به‌وسیله سیاحان و سوداگران و سفیران اروپائی به آن ممالک رسیده بود، صوفی بزرگ می‌نامیدند و این نام، همچنان در دوران سلطنت صفویه بر پادشاهان این سلسله باقی ماند. دیری نگذشت که عناوین صوفی و قزلباش با یکدیگر مترادف شد و کم‌کم در اواخر سلطنت شاه‌اسماعیل، عنوان دوم (قزلباش) غلبه کرد و اتباع و هوادارانِ آن پادشاه، یعنی تمام طوائف تُرک‌نژاد گونا‌گونی که در رکاب وی شمشیر می‌زدند، به قزلباش معروف شدند. از این‌زمان صوفی، مفهوم مشخص‌تر و محدود‌تری یافت و بیشتر به خانوادهائی از طوائف قزلباش که درسابقه صوفی‌گری واردات و خدمت به خاندان صفوی از دیگران ممتاز بودند، تعلق گرفت. به‌همین‌سبب، صوفیان بیشتر از طوائف روملو و شاملو و قاجار بودند و شخص شاه نیز، رئیس و پیشوای ایشان، یا مرشد کامل خوانده می‌شد. در زمان شاه‌طهماسب، گروه دیگری از شیعیان و اولاد مریدان قدیم صفویه نیز، از دیار بکر و سایر نواحی آسیای صغیر، به ایران آمدند و به جمع صوفیان پیوستند، به‌طوری‌که هنگام مرگ آن‌پادشاه، عدد ایشان به ده‌هزار رسیده بود. صوفیان از سایر طوائف قزلباش به شاه نزدیک‌تر و نسبت به او فدا‌کارتر و مطیع‌تربودند. رئیس صوفیان هرطائفه را خلیفه و رئیس تمام صوفیان را خلیفة‌الخلفا می‌گفتند، و این مقام، یکی‌‌از مقامات بزرگ بود. زیرا خلیفة‌الخلفا از نظر صوفیان، نایب «مرشد کامل» محسوب می‌شد و همگی اطاعت احکام او را، مانند احکام شاه، لازم و واجب می‌داشتند. شرط اساسی صوفی‌گری این بود که بی‌چون چرا اوامر مرشد کامل را اطاعت کنند و از رضای او تخلف و تجاوز روا ندارند. جان‌باختن در راه مرشد کامل را از مراتب اخلاص شمرند، و «...هرچند که ازجانب پادشاه ولی‌نعمت بی‌عنایتی مشاهده کرده و  مورد‌قهر مرشد کامل گردند، در راه طلب و منهج قویم اخلاص، آن‌را ازنقص خود دانسته موجب تزکیه نفس وپاکی طینت شمرند...به هزارگونه آزار و اِلم صوری و معنوی صابر بوده روی ازدرگاه مرشد کامل نتابند، تا آلایش آن نقص را به عِرق خجالت و زلال از یاد خدمت پاک گردانیده، خود را آماده توجه والتفات ظاهروباطن گردانند...» جان‌سپاری و مردانگی، لازمه صوفی‌گری بود. اگر یکی‌ازصوفیان به مرشدِ کامل دروغ می‌گفت، مستحق مرگ می‌شد، و صوفیان دیگر بی‌درنگ او را به‌سزا می‌رسانیدند. درسال دوم، پادشاهی شاه‌عباس اول، شاه وردی خان حکمران قراجه داغ، پسرخلیفه انصارقرا داغلو، به مقتضای سیاست از دولت صفوی روی برتافت وبا جعفرپاشا، سردارسپاه تُرک وحکمران تبریز، از در اطاعت درآمد وپسرخود را نزد او فرستاد؛ زیرا دراین زمان قسمت غربی آذربایجان با شهرتبریز در تصرف دولت عثمانی بود و سرداران تُرک به قراجه داغ نیز تجاوزکرده بودند، و چون شاه‌عباس درخراسان بود، ازجانب وی امید هیچ‌گونه مددی نمی‌رفت. شاه‌عباس، این سردار« ناصوفی » را سه سال بعد (درسال 1001هجری قمری) به‌دست آورد و کُشت، و بیست‌وپنج‌سال بعد‌ازآن نیز (درسال 1023هجری قمری) فرمان داد تا هم‌دستان وموافقان او را به‌جرم «ناصوفی‌گری» بکُشند. نویسنده عالم‌آرای عباسی دراین‌باره چنین می‌نویسد: «...جمعی ازمردم ولایت قراجه داغ ازقدیم الایام دعوی ارادت واخلاص علیه صفویه نموده و می‌نمایند، و در زمانی که حضرت خاقان سلیمان‌ شان ابوالبقاء شاه‌اسماعیل نورالله مرقده، ازبیم اعادی به گیلان تشریف برده، چند‌سال درلاهیجان اقامت گزیدند و صوفیان این سلسله، به‌خدمت آن حضرت آمد و رشد می‌نمودند، جمعی ازصوفیان قراجه داغ آمد شد داشته اند، آن‌زمان آن طبقه درمیانه هواخواهان این سلسله به صوفی قدیم لاهیجانی معروفند وبدین لقب گرامی‌برسایرصوفیه تفوق می‌جویند...درزمان فترت رومیه، که جعفرپاشا دردارالسلطنه تبریزتمکن داشت، شاهوردی خان ولد خلیفه انصار، که درزمره خلیفه زادگان و در آن وقت حاکم قراجه داغ بود، نیل بی دولتی بررخسارسلسله خود کشیده به‌طرف رومیان میل نموده، وتاج دوازده ترک اثنی‌عشری از سرانداخته مُجوزه رومیان پوشید. به عرض اقدس رسیده بود که در وقتی که مشارالیه، اظهار اطاعت رومیه نموده، پسرخود را نزد جعفرپاشا فرستاد، فرستاده‌های پاشا جهت اخذ بیعت اعیان قراجه داغ نزد شاهوردیخان آمدند. مشارالیه اکثر اعیان صوفیه را در آن مجمع طوعاً اوکرهاً (خواه‌وناخواه) حاضرساخته تکلیف اطاعت نمود. جمعی از آن گروه موافقت نموده بی‌تاج به آن مجمع آمده بودند. چون طریق ارادت وآداب پیرمریدی آنست که ارباب اخلاص در شدت و رخا (نرمی) دست از دامن مرشد کامل بازنداشته به انواع بلایا صابر باشند، و رضای مرشد کامل را براغراض دنیویه را حج دانند، شاهوردی‌خان که بادی این امرشنیع گشت...مکافات بد طینتی یافته به جزا رسید. در این‌سال حکم شد که به تحقیق و تشخیص موافقان او به پردازند... تحقیق این مقدمه کردند. اکثرآن جماعت که درآن وقت روسیاهی کرده روی ازمرشد کامل برتافته بودند، سزای عمل یافته بدیارعدم شتافته بودند. جمعی بدین علت ازخلیفها وصوفیان که درحیات بودند، به قتل درآمده به جزای عمل رسیدند، و غرض اصلی آن بود که من بعد آن طبقه ازدائره صوفیگری خارج بوده، صوفی ازناصوفی متمیزبوده باشد...» قراولان مخصوص شاه، پادشاهان صفوی قورچیان یا قراولان دولتخانه و کاخ سلطنتی را ازطبقه صوفیان انتخاب می‌کردند؛ ولی یک دسته ازصوفیان  نیزقراولان مخصوص شاه وپیوسته درحضور وهمراه وی بودند، تا اَوامرش را بی‌درنگ اجرا کنند. افراد این دسته، هرگز سبلت (سبیل) خود را کوتاه نمی‌کردند، و مانند سایر افراد قزلباش «تاج» برسرمی‌گذاشتند. اسلحه ایشان شمشیر و خنجر و تبرزینی بود که برشانه تکیه می‌دادند. عده آنان از دویست یا سیصد نمی‌گذشت. هروقت که شاه برکسی خشم می‌گرفت و به کُشتن او فرمان می‌داد، این کار را غالباً به صوفیان رجوع می‌کرد. صوفیان او را در حضور شاه با تبرزین یا شمشیر، پاره پاره می‌کردند، یا زیرلگد می‌کشتند...گاه نیز زنده می‌خوردند! «محمد‌شاه؛ پدر شاه‌عباس از ریش‌سفیدان و صوفیان طوائف را درمجلس جمع کرده، بعد‌از ذکر و ذاکری، که در میانه صوفیه معمول است، به ایشان خطاب کرد که هرکس خلاف اراده و سخن مرشد نماید، تنبیه او چیست؟ آن جماعت چون دریافتند که غرض از آن، مخالفت ولی خان‌تکلو‌ست که به‌خلاف حکم، متوجه درگاه شده، گفتند که گوشت بدن او را خام خواهیم خورد که خلاف اراده و رضای مرشد نموده و بر این نیت الله الله کشیدند...» مؤلف روضة الصفویه نیز می‌نویسد که: چون جسد شیبک خان اُزبک را پس‌از جنگ مَرو نزد شاه‌اسماعیل اول بردند، ازشدت خشم و کینه، شمشیری بر آن‌ زد و به صوفیان فرمان داد که آن‌را بخورند! این دسته از صوفیان همواره با شاه حرکت می‌کردند و نگاهبان وی بودند. مگر وقتی که او با زنان خود به‌گردش می‌رفت، دراین‌صورت امر نگاهبانی به خواجه‌سرایان محول می‌شد. دولت‌خانه یا کاخ شاهی بست بود. یعنی هرگناهکار یا محکومی‌ که بدان‌جا پناه می‌برد، در امان بود و هیچ‌کس، حتی خود شاه هم، نمی‌توانست او را ازآنجا بیرون کند. شاه، فقط می‌توانست دستور دهد که به او غذا ندهند تا ناگزیر خود از دولت‌خانه بیرون رود. به‌همین‌سبب، صوفیانی که نگاهبان کاخ بودند، از این‌گونه پناهندگان استفاده بسیار می‌کردند. صوفیان، شب هرجمعه و شب‌های عید، در محل خاصی از عمارات شاهی حلقه می‌زدند و به‌ذکر می‌پرداختند. در زمان شاه‌عباس دوم و شاه‌سلیمان، جای حلقه ذکر صوفیان محلی به‌نام طاوس خانه بوده است.

 

 

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه