• شماره 1819 -
  • 1398 يکشنبه 24 شهريور

خودنویس

تو میایی اما من دگر، لیلی‌ات نیستم
فرهاد می‌شوی اما من دگر شیرین‌ات نیستم
در گوشم عشق را زمزمه خواهی کرد!
اما من دیگر شنوا نیستم
حافظ‌خوانی می‌کنی، دلبری می‌کنی
بغض می‌کنی، بی‌قراری، اما من دگر نازکشت نیستم
خم ابرویی داری، بغض را با چای قورت می‌دهی
حرف‌های زیادی داری، اما من دگر باحوصله نیستم
چه شد که زمستان زده کشتزار قلبم را ...؟
تلخم، زهرمار شده‌ام، دگر شاعرت نیستم
خردادم، آخرین مهلت بهارم
روزی میایی که دگر بهاری نیستم
سیگار را آتش می‌کنم، دود تو را می‌بلعد
سر تکان می‌دهی، دگر آتش به جانت نیستم
سرطان شده‌ام، ریه‌ام سیگار بغل کرده
همدمم این پاکت است و دگر تنها نیستم
تو میایی اما من دگر، لیلی‌ات نیستم
فرهاد می‌شوی اما من دگر شیرین‌ات نیستم
روزی میایی که من دیگر دچارت نیستم
از عشق می‌گویی و من دیگر مشتاقت نیستم
از عشق می‌گویی و مجنون
من دگر اهل عشق نیستم
به خدا می‌آید روزی که
میایی و بی‌قرارت نیستم
مرا پیغمبر عشق می‌نامی
اما من دوست باران نیستم

سوگند تاجیک

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه