خودنویس
اشکهایم
کوچکترین بهایی است
برای مظلومیت تو
و بهانه است
برای لبیک یاحسین(ع)
اشکهایم را
به صحرای بلا
میسپارم
خاکش کنید
تا عاشورایی دیگر سبز شود
فرحناز فرجیان
سایهات را
کاش
در باغچهٔ حیاط کودکی
میکاشتم
که تا ابد از سر خانهمان
کم نشود
سایهٔ درخت مهربانی
صدایت را
کاش
در گوش ثانیهها زمزمه
میکردم
تا زمان که راه میرود
آوای گرم تو
گوش هرلحظهام را کر کند
کاش
قد جرعهای از دریای نگاهت را
میتوانستم
در حوض کوچک دستانم پنهان کنم
و هر صبحدم
در آیینه چشمانت
لرزش بیجان پلکهای دریاییات را
یکبار دیگر حس کنم
چقدر کاشهای بیهوده
روی دستم مانده است
و شبهایی
که ایکاش صبحی نداشته باشد
ماریا مدانلو
رفیق لحظههای من،
درست از همان روزی که وارد زندگیام شدهای،
از همان لحظه تا ابد
زیر سایهٔ نگاه مهربانت، خواهم زیست
برای تمام پستیوبلندیهای جهانم!
برای عاشقانههایم!
برای تمام ناآرامیهای زندگیام!
همهٔ اینها که با تو زیباست ...
دستانم را بگیر و با قدرت عشق موجود در انگشتانت
معادلهٔ پیچیده زندگی را دور بزن
و با لبخندت روی غمها را کم کن
تا میتوانی در خندههایت برایم اسراف کن
که آتش احساسم را لبخندت زنده نگه میدارد
آری من با توام!
با تو که تمام منی
تویی که عاشقانههای زندگیام از تو سرچشمه میگیرد
با تو که وقتی نگاهت میکنم
تمام خوبیهای جهان خلاصهوار مرور میشود
در مقابل چشمانم
تو همان کسی هستی که عشقت
به رگهایم تزریق شده است
معشوق من
چه کردهای با این دل؟!
من در کنار تو قدرتمندترین موجود این جهانم
بودنت را برای ابدیت به من پیشکش کن ...
اسما تابزر (صدف آذر)
دوباره خیالت به سرم زده
آن هم در پائیز!
گفته بودم
که دوستت دارم به لطافت بوسهٔ باران
به روی گونههای رنگین برگ؟
گفته بودم
که تو با خورشید بخندی
من میتوانم تمام جهان را بهاعتبار خندهات گرم کنم؟
به تو گفته بودم
که چقدر پوچم بدون تو؟
اصلاً گفته بودم؟
چقدر ناگفته دارم ...
برای تو!
چقدر گفته ...
برای پائیز!
فاطمه سین