• شماره 2494 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲۱ ارديبهشت

چالش «مردم‌هراسی» در جهان پساکرونا

مهرداد ناظری* وقتی نوزادی به‌دنیا می‌آید، با صدای گریه، آغاز حیاتش را به جهان اعلام می‌کند. اینکه نوزادها در بدو ورود به جهانی بدین فراخناکی گریه سر می‌دهند، موردبررسی و تحقیق بسیاری از محققین قرار گرفته است. به‌نظر می‌رسد ورود آن‌ها از یک دنیای امن و مشابه بهشت؛ یعنی رحم مادر به دنیایی ناشناخته، می‌تواند برای آن‌ها این احساس ناامنی را ایجاد کند. حال، براساس دیدگاه روانشناسان اجتماعی؛ اولین نیازی که در یک نوزاد پدید می‌آید این‌است‌که باید در آغوش مادر قرار گیرد و وقتی به آغوش مادر می‌رود، به‌دلیل‌اینکه به‌لحاظ زیستی و حیاتی نُه‌ماه بخشی از آن سیستم بوده است، به آرامش می‌رسد و گریه او ‌پایان می‌گیرد؛ اما مسئله وجود ترس از ناشناخته‌ها همواره جزو موضوعات مهم زندگی بشر است؛ حتی گاهی گفته می‌شود ترس‌هایی که در انسان ناشی از ناامنی وجود دارد، بیشتر از غذا و آب برای زندگی بشر حیاتی‌ست. درواقع، اگر ما دچار ناامنی شویم، شاید نتوانیم به‌راحتی غذایی بخوریم یا از لیوانی آب بنوشیم. براین‌اساس؛ مسئله احساسات درونی و شیوه‌های ارتباط با جهان بیرون، موضوعی بسیارمهم است؛ اما واقعه انقلاب‌گونه «کرونا» جهان را ‌شدیداً دستخوش تغییروتحول کرد؛ به‌گونه‌ای‌که امروزه می‌توان از این‌مسئله به‌عنوان یک نقطه‌عطف نام برد و جهان را به دو دوره قبل و بعد از کرونا تقسیم‌بندی کرد.

جهان پساکرونا با جهان‌بینی و دریافت‌های جدیدی روبه‌رو شده است. درواقع، مردم جهان به‌گونه‌ای نابهنگام با تجربه‌ای عمیق روبه‌رو شده‌اند که شاید هنوزهم معنای معرفتی و درون‌کاوانه این‌موضوع را درک نکرده‌اند و برای فهم آن، نیاز به سال‌ها زمان است. نکته مهمی که دراینجا وجود دارد، این‌است‌که کرونا باعث شد مسئله هراس در انسان عمق و شدت بیشتری یابد؛ به‌گونه‌ای‌که مسئله ایجاد فاصله اجتماعی باعنوان ضرورت، در دستورکار همه دولت‌ها قرار گرفت. تعطیلی گسترده مدارس، دانشگاه‌ها و بسیاری از اداره‌های دولتی در ایران و جهان نشان داد دراینجا مسئله مرگ و زندگی انسان‌ها وجود دارد و اگر به آن بی‌توجهی شود، ممکن است با مرگ هزاران‌نفر مواجه شویم. اینکه افراد به‌مرور به‌این‌نتیجه رسیدند که دیگر نمی‌توانند به‌راحتی به هم نزدیک شوند، یعنی مقوله صمیمیت و ارتباط عاطفی عمیق از نزدیک، با چالش‌های جدی مواجه شد. وقتی در جامعه‌ای، مسئله صمیمیت با بحران مواجه می‌شود، انسان شدیداً ازلحاظ درونی دچار ازهم‌گسیختگی و ناملایمات می‌شود؛ طوری‌که گاهی ممکن است این ترس در او عمق یافته و فاصله او با خود و دیگران را به‌طرز فزاینده‌ای افزایش دهد. یکی از بیماری‌هایی که درخصوص ارتباط با مردم از قبل وجود داشته و در دوره کرونا به‌شکل جدیدی خود را نشان داد، «آندروپوفوبیا» (Anthropophobia) است که به‌نام «ترس از مردم» شناخته می‌شود. البته بین آندروپوفوبیا و ترس یا اضطراب اجتماعی (Social Anxiety Disorder) تفاوت‌هایی هست. آندروپوفوبیا زمانی رخ می‌دهد که فرد از ارتباط‌برقرارکردن با مردم دچار ترس شدید می‌شود و از ترس ترجیح می‌دهد که در جامعه حضور نیافته و به‌جای‌آن، ازطریق ایمیل یا شبکه‌های اجتماعی یا فضاهای مجازی با دیگران ارتباط برقرار کند. پدیده آندروپوفوبیا یا انسان‌هراسی اگر در کنشگران اجتماعی شدت یابد، می‌تواند انسان‌ها را به غریبه‌هایی درکنارهم مبدل سازد که هیچ‌گونه ارتباط جدی با همدیگر برقرار نخواهند کرد و به‌مرور این احساس ناتوانی در برقراری ارتباط، سویه‌های انسانیِ انسان را با ضعف و تحلیل مواجه خواهد ساخت. چه اتفاقی بر روی صحنه اجتماعی خواهد افتاد اگر زندگی را به‌مثابه یک تئاتر شلوغ درنظر بگیریم؟ ارتباط بین انسان‌ها می‌تواند نقش پررنگی در شکل‌دهی این تئاتر به‌معنای پویای آن داشته باشد؛ اما اگر تئاتر به‌گونه‌ای اجرا شود که هر‌کس با فیلم‌نامه خود و صرفاً در درون با آن ارتباط برقرار کند، کنش جمعی جوامع با تردید و بحران جدی مواجه می‌شود. در جهان پساکرونا یکی از خطرهایی که اینک به‌وجود آمده بی‌علاقگی مردم به ورود به نظام اجتماعی‌ست. درواقع، بعدازآنکه شیوع کرونا در جهان کاهش‌ یافت، دانشگاه‌ها و مدارس آرام‌آرام در اکثر نقاط دنیا باز شده‌اند؛ اما اینکه مردم به دانشگاه‌ها و مدارس بیایند، به‌نظر می‌رسد چندان سویه خوشی در آن‌ها ایجاد نمی‌کند. البته آن‌ها از اینکه مدتی را کنارهم نبودند، احتمالاً با آغوش باز این‌مسئله را بپذیرند؛ اما نوع مراودات اجتماعی با چالش‌های جدی مواجه است. بعضاً برخی از کودکان که دوران اصلی تحصیل خود را در خانه بودند، نمی‌دانند که ارتباط‌برقرارکردن با دیگران به‌چه‌معناست و بزرگ‌سالان نیز در ارتباط‌برقرارکردن با دیگران دچار سوءظن و تضادهای درونی شده‌اند. این تضادها گاهی آن‌قدر شدید می‌شود که اجازه نمی‌دهد افراد به‌سادگی بتوانند با یکدیگر حتی صحبت عادی و مکالمات روزمره داشته باشند. در آندروپوفوبیا علائم فیزیکی نیز بعضاً دیده می‌شود؛ مثلاً وقتی فرد با دیگران صحبت می‌کند، ممکن است شروع به عرق‌ریختن و یخ‌کردن کند یا ممکن است به‌نوعی چهره‌اش در‌مواجهه‌با دیگران، سرخ شود و نبض او تندتند بزند و نتواند حرف‌هایش را منسجم به دیگران بزند. این، یکی از واکنش‌های احساسی‌ست که می‌تواند همه‌چیز را تحت‌الشعاع خود قرار دهد. درواقع، وقتی انسان‌هراسی گسترش ‌یابد، به‌نوعی می‌توان گفت مقوله «اعتماد» از جامعه رخت برمی‌بندد. وقتی اعتماد تضعیف ‌شود، طبیعتاً شکل‌گیری یک آینده متعالی و توسعه‌یافته دستخوش چالش‌های جدی می‌شود. آیا می‌توان برنامه‌ریزی برای آینده به‌لحاظ اجتماعی داشت؟‌ درواقع، تضعیف جامعه به‌مثابه جامعه می‌تواند خطر بزرگی را برای حیات بشر به‌وجود آورد. همان‌طورکه توجه به کنترل بیماری کرونا در سطح فردی یک ضرورت است، حال نیاز است به پیامدهای دوری از یکدیگر و تضعیف شکل اجتماعی زندگی نیز توجه ویژه‌ای شود؛ زیرا چنانچه حیات جمعی ما دستخوش آسیب شود، شاید تا سال‌ها و قرن‌ها نتوانیم رویه متفاوتی را برای بهینه‌سازی به‌وجود آوریم. درواقع، عدم‌برقراری ارتباط انسان‌ها می‌تواند عمق اختلال‌های درونی را وسعت بخشد. باتوجه‌به‌اینکه در جهان مدرن، بسیاری از اختلال‌ها در انسان تشدید می‌شود، طبیعتاً ورود کرونا متغیری جدید ا‌ست که می‌تواند سویه‌های تاریکی را برای انسان به‌همراه داشته باشد و دراینجاست که نقش جامعه‌شناسان و روانشناسان اجتماعی در شناخت انسان‌هراسی و جنبه‌های جدید آن حائزاهمیت شده و لازم ‌است دراین‌زمینه کارهای جدی صورت گیرد. درواقع، بحران و تعامل عشق‌ورزی می‌تواند انسان‌ها را به‌سمت خودشیفتگی مفرط سوق دهد؛ به‌گونه‌ای‌که فرد حتی علاقه‌مند می‌شود به‌جای برقراری ارتباط با دیگران، با انسان‌های مجازی و غیرواقعی یا با خودِ خویش ارتباط برقرار سازد و این تنهایی مفرط می‌تواند آلودگی‌های فردی و اجتماعی زیادی را به‌همراه داشته باشد. درواقع، اجتناب از همکاری و جنبه‌های مشارکتی اجتماعی، یک خطر جدی به‌حساب می‌آید؛ خطری که می‌تواند انسجام اجتماعی یا تداوم شکل جمعی زندگی بشر را با تهدید مواجه کند؛ دقیقاً مثل‌اینکه مورچه‌ها که در جمع‌آوری مواد غذایی، همکاری منسجمی دارند، تصمیم بگیرند هر‌یک به‌تنهایی این‌کار را انجام دهند. طبیعتاً وقتی نظم همکاری مورچه‌ها به‌هم بخورد، نمی‌توانند به‌سادگی در جمع‌آوری غذا برای آینده خود موفق شوند. حال، درنظر بگیرید وقتی انسان‌ها نتوانند تعامل و همکاری داشته باشند، چگونه می‌شود انتظار داشت که آهنگساز، تنظیم‌کننده، خواننده، ترانه‌سرا و سایر عوامل شکل‌دهنده یک اثر جمعی، همکاری کرده و یک قطعه موسیقی زیبا را به بازار ارائه دهند؟ وقتی بازیکنان یک تیم فوتبال با یکدیگر همکاری لازم را برای شکل‌دهی کار تیمی نداشته باشند، چگونه می‌توان انتظار داشت که تاکتیک‌های جمعی بتواند باعث موفقیت یک باشگاه شود؟ وقتی شهروندان یک جامعه با یکدیگر درمورد موضوعات مهم صحبت نکنند و اینکه اساساً حضور در جامعه با مناقشه و چالش مواجه شود، چگونه می‌توان انتظار داشت که انسان‌ها بتوانند در درک معنای زندگی و بهترزیستن با یکدیگر به نتایج مطلوبی برسند؟ بنابراین، باید درنظر داشت که جهان پساکرونا، جهانی‌ست که «‌ترمیم تماس‌های اجتماعی» در آن، یک ضرورت است و باتوجه‌به‌اینکه همچنان این‌مسئله به‌شکل بحران درنیامده باید به آن توجه نشان دهیم؛ چراکه عدم‌برقراری عمیق ارتباطات و ضعف در شکل‌دهی هویت‌های تعالی دوسویه و چندسویه می‌تواند اختلالی عمیق باشد که تا سال‌ها ما را با چالش‌های جدی مواجه سازد. درواقع، این ترس باعث می‌شود مفهوم صبوری، مهربانی و صمیمیت و عشق به‌مرور ضعیف شده و روبه‌نابودی بگذارد؛ و وقتی عشق نباشد، چگونه می‌توان انتظار داشت که یک جامعه انسانی شکل بگیرد؟ بنابراین، باید این‌موضوع را مدنظر قرار داد که انسان‌هراسی آندروپوفوبیا، بعد از کرونا با اشکال جدید درحال‌بازتولید است؛ یعنی فرهنگ جدایی از مردم که دراثر کرونا پدید آمده، بر رفتار و کردار و شخصیت انسان‌ها به‌نوعی تأثیر گذاشته است. اگر در گذشته مفهومی به‌نام پدیده «جنون مرگ» که مبتنی‌بر اعتقاد راسخ به جادو در بین افراد مشاهده می‌شد، امروز به‌نوعی این مفهوم درحال‌بازتولید است. در‌این‌باره به ‌این ‌داستان‌ها توجه کنید که می‌گویند توسط یکی از پزشکان در آفریقای خاوری روایت شده است:
روزی سه مرد را که موردحمله پلنگ قرار گرفته و زخمی شده بودند، برای مداوا نزد من آوردند. دونفر از آنان زخم‌های عمیقی داشتند و سومی فقط خراشی در ناحیه گردن برداشته بود. من نخست به زخم‌بندی دونفری که جراحاتشان عمیق بود، پرداختم و بعد خراش‌های گردن سومی را تمیز کردم و گفتم تو مشکلی نداری و زود خوب خواهی شد. او گفت نه من خواهم مرد. از حرف او تعجب کردم و با این فکر که خراش گردن خود را که خیلی بدتر از آنچه هست به‌حساب می‌آورد، به حرفش اهمیت ندادم. چندلحظه با هر سه‌نفر صحبت کردم و گفتم فردا صبح برای بازدید زخم‌ها بیایند. صبح روز بعد، دونفری که زخم‌های عمیق و خطرناکی داشتند آمدند؛ اما آن که فقط خراشی بر گردن داشت، نیامد. وقتی از حال او جویا شدم، گفتند که او مرده است! او پس‌ازاینکه به خانه رفت، گفته بود مرا جادو کرده‌اند و خواهم مرد. تاآنجاکه می‌دانستم و افراد خانواده‌اش گفتند، او هیچ مشکلی جسمانی نداشت؛ ولی سخت معتقد بود که درباره او جادو کرده‌اند و حمله پلنگ به او دراثر جادو بوده است. من اطمینان دارم که چیزی جز قدرت تخیل و اعتقادش به کارایی جادو نمی‌توانست عامل مرگ او باشد. مورد دیگر گزارشی‌ست از شمال کوئینزلند در استرالیا. یکی از بومیان با ‌ادعای بیماربودن نزد پزشک می‌آید. پزشک هیچ نشانی از بیماری در او نمی‌بیند. نزدیکان به پزشک می‌گویند که یک‌نفر قطعه استخوانی را به‌طرف او تکان داده و مرگش را خواسته و او بیمار شده و مطمئن است که خواهد مرد. حرف‌های پزشک در بی‌اعتباری جادو او را قانع نمی‌کند. پزشک، شخصی را که متهم به تکان‌دادن استخوان به‌طرف او بود، حاضر می‌کند و او در حضور بیمار می‌گوید که قصد جادو‌کردن نداشته است. بیمار بلافاصله حالش خوبش شده، ضعفش برطرف می‌شود و به سر کارش برمی‌گردد (ثریا،1384: 26-27).
این داستان‌ها به‌خوبی نشان می‌دهد که فرهنگ، چگونه بر افکار و اعمال مردم تأثیر می‌گذارد. حال درنظر بگیرید فرهنگ کرونایی که شکل گرفته است، چگونه بر رفتار مردم تأثیر می‌گذارد؟ درواقع، مردم به‌گونه‌ای ناخواسته احساس می‌کنند دچار جادو شده‌اند و ارتباط با دیگران برقرارکردن با آن‌ها دشوار است. برهمین‌اساس؛ انسان‌هراسی،‌ مردم‌هراسی و دگرهراسی، موج جدیدی را ایجاد می‌کند و این باعث می‌شود دراین‌موج انسان به‌مثابه انسان دچار گم‌گشتگی شود. این گم‌گشتگی بسیار می‌تواند خطرناک باشد و اشکال گوناگون هویتِ بودنی انسان‌گونه را با چالش‌هایی جدی مواجه سازد. درواقع، دراینجا شکل‌گیری یک غربت عمیق باعث می‌شود که انسان نتواند دلایل آن‌را درک کند. وقتی دلایل چیزی‌که در ما به‌وجود آمده را نمی‌دانیم، ممکن است دچار درد یا احساس عمیق ناکارآمدی شویم. این ناکارآمدی می‌تواند شکنجه‌ای عمیق را در لحظات مختلف در ما ایجاد کند. ازیک‌طرف ممکن است دوست داشته باشیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم اما ترس از حضور در جامعه به‌دلیل کرونایی که مدت‌ها وجود داشته، ما را از نزدیک‌شدن به دیگران برحذر می‌دارد؛ به‌ویژه درخصوص کودکان‌ونوجوانان که دوران کمتری از تجربه زیسته باهم‌بودن را داشته‌اند، این‌مسئله می‌تواند تشدید شود و به‌مرور ممکن است اساساً دچار «فراموشی ناشی از همگرایی» شویم. «فراموشی ناشی از همگرایی» می‌تواند بسیارخطرناک باشد و نوعی تشویش و نگرانی از ایجاد امنیت درکنارهم‌بودن را با مخاطره مواجه سازد و در چنین فضایی‌ست که انسان در فضای سکوت‌گونه و سکون‌وار قرار می‌گیرد و دیگر توان برقراری ارتباط را نخواهد داشت. دراینجا لازم‌است‌که معنای عمیق از عشق را در نظام اجتماعی برای افراد مرور کنیم. لازم‌است‌که سمینارها و سخنرانی‌هایی توسط محققین دراین‌زمینه در فضاهای اجتماعی ارائه شود. کتاب‌های بسیاری دراین‌زمینه نوشته و برنامه‌های تلویزیونی متعددی درزمینه تعامل و عشق ارائه شود. درچنین‌شرایطی شاید بتوان امید داشت که شادی و حضور همگرایانه توأم با صمیمیت، دوباره محلی از اعراب پیدا کند.
*جامعه‌شناس و استاد دانشگاه

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
ویژه نامه
بالای صفحه