• شماره 981 -
  • 1395 چهارشنبه 6 مرداد

سقوط و زوال حکومت نظامی روم

اسداله ناظری

در فاصله‌ی قتل کومودوس  (comodus) تاروی کارآمدن سِپتی(septmius) چند شخصیت سیاسی و نظامی در روم فرمانروایی کردند. در این آشوب و عدم ثبات، غالبا زمامداران یا رهبران گارد، اعلام می‌داشتند که تاج را به آن کسی از رومیان می‌دهند که بیشتر به آنان پول بدهد. مردم از این وضعِ درهم، برآشفتند و از لژیون‌های امپراتوری خواستند راه‌حلی بیندیشند، سپتی میوس دامن همت به کمر زد و امپراتوری را با رشوه دادن و سرعت عمل خرید و متعهد شد که هنگام جلوس به هر سربازی دوازده دراخم بدهد، در ظرف یک ماه واحدهای نظامی خود را از دانوب تا یکصد کیلومتری روم آورد و دسته‌هایی را که برای جلوگیری او آمده بودند به خودجلب کرد، از راه عفو، گارد مخصوص را مطیع ساخت، با این شرط که رهبران خود را تسلیم کنند. با همه‌ی لژیون‌هایش که سر تا پا مسلح بودند وارد پایتخت شد. سپتی میوس در عین‌حال که مرد رزم بود به ادبیات و فلسفه علاقه داشت، شاعران و فیلسوفان را در پیرامون خود گردآورد، ولی نه به فلسفه اجازه می‌داد که مانع جنگ‌هایش شود و نه می‌گذاشت که شعر، اخلاقش را ملایم سازد. چون سنا رقیبی برای او برگزید، سپتی میوس با ششصد نگهبانی که داشت سنا را مجبور کرد که جلوسش را تایید کند؛ بعد از آن، سناتورها را بیست تن به قتل رسانید و آنقدر املاکِ اعیان و اشراف را ضبط کرد که مالک نیمی از شبه جزیره‌ی ایتالیا شد. به جای سناتورهای مقتول عده‌ای مطیع و فرمان‌بردار را برگزید. با تمام این اقدامات مستبدانه، متاسفانه بزرگ‌ترین قانون‌دانان آن عصر مانند پاپینیان، پاولوس و اولپیان تمام دلایل و براهین خویش را برای دفاع از قدرت مطلقه به کار بردند. این مرد مستبد بدون توجه به موقعیت سنا بر همه‌ی خزاین نظارت داشت، ارتش را شخصا اداره می‌کرد و امپراتوری را به صورت یک سلطنت نظامی موروثی درآورد، بر عده‌ی لشکریان و مواجب‌شان افزوده شد، آنقدر از وجوه عمومی استفاده شد که خزانه تهی شد. خدمت نظام اجباری شد ولی برای ساکنان ایتالیا ممنوع بود. سپتی میوس از هیجده سال امپراتوری، دوازده سال آن را در جنگ گذرانید و رقیبان‌شان و مخالفان خود را به سختی شکست داد و به سال 211 درگذشت. وی در حق خود می‌گفت: «همه چیز بوده‌ام و این همه به هیچ نمی‌ارزید!» کاراکالا فرزندش، از اینکه مرگ پدرش به تاخیر افتاده بود رنجیده خاطر بود. از پزشکان می‌خواست که به هر وسیله شده است پیرمرد را به جهان دیگر بفرستد. با اینکه کاراکالا در کودکی مطیع و دلپسند بود، چون به بلوغ رسید، شیفته‌ی شکار و جنگ شد، به مصابحت سربازان و گلادباتورها ارج می‌نهاد، برادرش را کشت و طرفداران او را با بیرحمی از میان برداشت و چون احساس کرد که سربازان سر مخالفت دارند با بذل و بخشش فراوان آنها را مجذوب خود ساخت. به سربازان و بینوایان علیه طبقات سوداگر و اعیان کمک می‌کرد، برای آنکه درآمد خود را فزونی بخشد مالیات بر ارث را افزایش داد و شامل همه‌ی مردان بالغ امپراتوری گردانید، با برافراشتن طاق نصرت و با ساختن گرمابه‌های عمومی بر زیبایی روم افزود. کاراکالا قسمت اعظم اداره‌ی امور کشوری را به عهده‌ی مادر خویش نهاد و خود بیشتر به جنگ و لشکرکشی پرداخت. یکی از افراد برجسته‌ی این خاندان «مارکوس اورلیوس» در چهارده سالگی به تخت امپراتوری نشست. مادرش با فداکاری و اهتمام خاصی کوشید تا او را از لحاظ جسمی و روحی، فردی قوی و توانا بارآورد. روزی یک ساعت در آب سرد استخر شنا می‌کرد، پس از هرغذا پیمانه‌ای آب می‌نوشید، ساده‌ترین غذا را می‌خورد، در همه‌ی ورزش‌ها مهارت داشت و ادبیات لاتینی و یونانی را دعوت می‌کرد که لطف و زیبایی‌های فرهنگ را برای دیگران بگذارند و خود را برای تشکیل یک دولت جهانی و اداره کردن آن با صلح و آرامش آماده کنند. او به نقاشی، آواز و موسیقی دلبستگی داشت، با سادگی لباس می‌پوشید، رفتارش با مردم ساده بود، در خوشی‌ها و عشق‌بازی‌ها از حد اعتدال نمی‌گذشت، از اشخاص منحرف دوری می‌گزید، به سنا احترام عمیقی می‌گذاشت، وی با روحی فلسفی چنین می‌پنداشت، که همه‌ی مذاهب در واقع دعاهای خود را خطاب به قدرتی یگانه و فوق همه‌ی قدرت‌ها می‌کنند. براساس این اندیشه‌ی آمیخته با تسامح به همه‌ی کیش‌های مبتنی‌بر صداقت و پاکدلی احترام می‌گذاشت؛ غالبا این دستور اخلاقی را که حاصل و میوه‌ی تمام تعالیم فلسفی و انسانی است بر زبان می‌آورد: «آنچه را بر خود نمی‌پسندی بر دیگران مپسند.» به دستور او این اندرز حکیمانه را روی دیوارهای کاخ و روی چندین بنای عمومی نگاشته بودند. وی پیش از سپیده‌دم به انجام کارهای عمومی می‌پرداخت، با تسلط نظامیان در امورکشور مخالف بود، حیثیت سنا را تجدید کرد، او حکومت موروثی را بر حکومت کسانی که مقام فرمان‌روایی را باپول و رشوه می‌خریدند، ترجیح می‌داد با همکاری سنا صرفه‌جویی‌های زیادی انجام داد و از تعداد کارمندان در کاخ و در سازمان‌های دولتی کاست، تشکیلات کارگران و بازرگانان را قانونی شناخت و تشویق کرد و آنها را از نو سازمان داد و اجازه داد که وکلای مدافع‌شان از بین خودشان انتخاب شوند، با نظارت سخت بر مسایل اخلاقی، فواحش را بازداشت و کسانی را که انحرافات جنسی داشتند، تبعید کرد. به بینوایان بدون بهره وام داد، تابتوانند زمین‌های زراعی  بخرند، با این اقدامات، همه امپراتوری روبه رونق و رفاه می‌رفت و مردم او را تحسین می‌کردند و چنین می‌نمود که مارکوس اورلیوس یزدانی به سلطنت زمینی بازگشته است. روابط ایران و روم- همانگونه که ایرانیان و ژرمن‌ها توانسته بودند از پادشاه فیلسوف (مارکوس اورلیوس) استفاده کنند از وجود این امپراتور مقدس نیز سو دجستند. در سال 230، اردشیر بابکان بین‌النهرین را تسخیر و سوریه را تهدید کرد. امپراتور جوان نامه‌ای فلسفی به او نوشت و اعمال زور را تخطیه کرد و اعلام داشت که: «هرکس باید به قلمرو خود اکتفا کند.» اردشیر شهریار ایران، این پاسخ را نشانه‌ی ضعف شمرد و تمام سوریه و آسیای صغیر را خواستار گشت. ناچار الکساندر وارد میدان جنگ شد، در جریان جنگ، اردشیر برای مواجهه با دشمنانی که از شرق مزاحم او شده بودند، از بین‌النهرین بیرون رفت. دشمنان چون پی‌بردند که سپاه او به سوی مشرق و سوریه متوجه شده‌اند، به نقاط مرزی روم حمله‌ور شدند. الکساندر تصمیم گرفت با دادن مبلغی سالیانه به آنان، آرامش را حفظ کند ولی سربازانش این ضعف را محکوم کردند و بر وی بشوریدند. ژولیوس ماکزیمینوس را که فرمانده‌ی یک لژیون بود، امپراتور خواندند. سربازان به خیمه‌ی الکساندر هجوم بردند و او را به اتفاق مادر و دوستانش در سال 235کشتند. پس از این حادثه‌ی وحشیانه و دلخراش، عصر آشوب و هرج‌ومرج آغاز شد. به شرح نام‌ها و نبردهای خونین این امپراتوران نمی‌پردازیم. در مدت 35سال فاصله‌ی میان حکومت الکساندر و اورلیان 35تن اعلام امپراتوری کردند. سرانجام امپراتور والرین موقعی که به سلطنت رسید، 60سال داشت و ناچار بود با دشمنان بسیار از جمله با ایرانیان بجنگد. «گالیه نوس» پسرخویش را امپراتور مغرب خواند و مشرق را برای خویش نگهداشت، چون سالخورده بود، به زودی از پای درآمد. گالیه نوس که در آن هنگام 35سال داشت، مردی دلیر و باهوش بود. اداره‌ی امور کشوری را در مغرب اصلاح کرد، پی‌درپی دشمنان امپراتوری را مغلوب ساخت و با این وجود برای حمایت و ترویج فلسفه و ادبیات مجال یافت. در عهد او هنر کلاسیک به‌طور زودگذری احیا گشت، ولی قابلیت‌های گوناگون او در برابر مصایب فراوان این دوران، تاب مقاومت نیاورد. در سال260 والرین دراُدسا شکست سختی از ایرانیان خورد و در اسارت دشمن درگذشت. شاپور با فتوحات و غنایم بسیار به ایران بازگشت. در چنین شرایطی که امپراتوری روم با مشکلات فراوان روبه‌رو بود «اوده ناتوس» ایرانیان را در بین‌النهرین عقب راند و در قلمرو وسیعی فرمانروا شد، ولی او نیز در سال 266 به قتل رسید، عناوین او به پسر خردسال و اقتدارش به زن بیوه و توانایش به ارث رسید.

ارسال دیدگاه شما

روزنامه در یک نگاه
هفته نامه سرافرازان
ویژه نامه
بالای صفحه